کتاب افسانه امبر (جلد دوم؛ تفنگ های آوالون)
معرفی کتاب افسانه امبر (جلد دوم؛ تفنگ های آوالون)
کتاب الکترونیکی «افسانه امبر (جلد دوم؛ تفنگ های آوالون)» نوشتهٔ راجر زلازنی با ترجمهٔ پیمان اسماعیلیان در نشر پیدایش چاپ شده است. آثار این مجموعه را میتوان نوعی طنز اساطیری دانست.
درباره کتاب افسانه امبر (جلد دوم؛ تفنگ های آوالون)
امبر جهانی واقعی است که باقی دنیاها از جمله زمین، تنها سایهای از آن هستند. افسانهٔ امبر یکی از معروفترین مجموعههای فانتزی و حماسی ادبیات جهان است.
راجر زلازنی در این اثرش مانند بقیهٔ آثارش عناصر ادبیات پیشروی جریان اصلی را به داستانهای علمی - تخیلی پیوند زدهاست. میتوان بدونشک او را از تجربیترین نویسندگان ادبیات فانتزی دانست. مضامین اساطیری جایگاهی ویژه در آثار این نویسنده دارند.
این مجموعهٔ داستانی پرهیجان برای همهٔ سنین جذاب است. داستان افسانهٔ امبر دربارهٔ شاهزاده کروین است که برای رسیدن دوباره به تاجوتخت و آن چیزی که حق خودش میداند تلاش میکند. او جنگجویی قدرتمند است اما گاهی مسیرها برای جنگجویان هم سخت و پیچیده است.
او مجبور به مبارزاتی میشود که چالشهای زیادی بههمراه دارند و در این مسیر با ۹ شهریار فناناپذیر امبر مواجه میشود.
مجموعهٔ داستانی افسانهٔ امبر ۱۰ جلد است که از دو قسمت پنجگانه تشکیل شده است. ۵ کتاب اول دربارهٔ شاهزاده کروین جنگجو و کتابهای سری دوم هم دربارهٔ پسر کروین، شاهزادهٔ مرلین جادوگر هستند.
کتاب تفنگهای آوالون دومین جلد این مجموعه است.
خواندن کتاب افسانه امبر (جلد دوم؛ تفنگ های آوالون) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به علاقهمندان به رمانهای فانتزی پیشنهاد میکنیم.
دربارهٔ راجر زلازنی
راجر جوزف زلازنی متولد ۱۳ مه ۱۹۳۷ است. او نویسندهٔ آمریکایی سبکهای فانتزی و علمی - تخیلی بود. او همچنین فارغالتحصیل هنرهای دراماتیک با مدرک استادی از دانشگاه کلمبیا بود و ۳ بار برندهٔ جایزهٔ نبیولا و ۶ بار برندهٔ جایزهٔ هوگو شد.
زلازنی نوشتن داستانهای علمی - تخلی و فانتزی را از ۱۹۶۲ میلادی آغاز کرد. بسیاری او را از پیشگامان موج نوی ادبیات علمی تخیلی میدانند. او در ۱۴ ژوئن ۱۹۹۵ چشم از دنیا فرو بست.
بخشی از کتاب افسانه امبر (جلد دوم؛ تفنگ های آوالون)
«چند ساعتی پیش رفتم، به ترتیبی که خورشید ناپیدا پشت شانهٔ چپم قرار داشته باشد. مدتی استراحت کردم و باز ادامه دادم. چه خوب بود که باز برگها و سنگها و تنهٔ درختان مرده و زنده را میدیدم، همینطور سبزهها و حتی خاک سیاه جنگل را. استشمام تمامی رایحههای کوچک زندگی و شنیدن وزوز و جیکجیک و جیرجیر موجودات هم به همان خوبی بود. خدایا! چه نعمتی بود بینایی و داشتن چشم! به دست آوردن دوبارهٔ آن پس از قریب چهار سال ظلمت مطلق، نعمتی بود که زبان از بیانش عاجز بود. وانگهی، همین گام زدن آزادانه هم...
نسیم سحری ردای پارهپارهام را حین راه رفتن به بازی میگرفت. با چین و چروکهایی که به صورتم افتاده بود و با آن لاغری و ضعف جسمانی لابد پنجاه و چندساله نشان میدادم. با چنان ظاهری کسی چه میدانست چه بودم؟
حین راه رفتن وارد "سایه" شده بودم و به سمت مکانی میرفتم که هنوز با آن فاصله داشتم. شاید همین بود که روحیهام را تلطیف میکرد. اتفاقی که افتاد از این قرار بود:
کنار جاده به هفت مرد رسیدم که شش نفرشان را غرق به خون، کشته و نفلهشان کرده بودند. هفتمی هنوز نیمهجان بود و به تنهٔ بلوطی کهن تکیه داده بود. شمشیرش را در دامن داشت و زخمی عمیق در پهلویش دهان باز کرده بود. او زرهی به تن نداشت، هرچند که چند نفری از کشتهشدگان زره داشتند. چشمان خاکستری رنگش باز بود، اما ظاهراً چیزی نمیدید. پوست مفاصل انگشتانش کنده شده بود و به کندی نفس میکشید. پیش چشمان باز و زیر ابروان انبوهش میدید که کلاغها چشمان مردگان را در میآوردند و میخوردند. انگار اصلاً مرا نمیدید.»
حجم
۲۳۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
حجم
۲۳۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
نظرات کاربران
البته گران نیست ولی برای ما که نداریم گرانه کاش دنیای مجازی هم کتابخانه داشت وبصورت امانی میداد مطالعه میکردیم
عالی مثل بقیه ی جلدا👌