کتاب درد و درد
معرفی کتاب درد و درد
کتاب درد و درد نوشتهٔ رضا مختاری اصفهانی را انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر کرده است. این کتاب به شرح زندگی و مبارزات سیدرضا میرمحمدصادقی میپردازد.
درباره کتاب درد و درد
روایت خاطرات در تبیین ابعاد تاریخ انقلاب اسلامی ایران از جایگاه ویژهای برخوردار است. اسناد تصاویری و حتی ثبت وقایع هرگز بهتنهایی نمیتوانند بیانکنندهٔ زوایای پیدا و پنهان تاریخ باشند چرا که انگیزهها و آرمانها، اخلاصها و ایثارها، تصمیمات پنهانی با نقایص و کاستیهای فراوان از چشم و گوش و عکاس و مورخ مخفی اما در اذهان باقی میمانند. خاطرات میتوانند منابع مکتوب تاریخ را گویا کنند و آنچه را که از دیدهها پنهان مانده، آشکار نمایند؛ خصوصاً افرادی که خود جزء تاریخسازان بودهاند. ازجملهٔ این شخصیتها، سیدرضا میرمحمدصادقی، از مبارزان فعال و یپگیر و استان اصفهان بود که چندین بار رنج زندان و شکنجههای سخت را به جان خرید. کتاب پیشِرو در کنار اسناد و مکاتبات بهجای مانده از میرمحمدصادقی به شرح خاطرات و زندگی این مبارز انقلابی میپردازد.
خواندن کتاب درد و درد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به تاریخ معاصر ایران و نیز دوستداران زندگینامهها و خاطرات از خواندن این کتاب سود خواهند برد.
بخشی از کتاب درد و درد
«روز سه شنبه ۲۹ خرداد ماه ۱۳۱۳ برابر با ششم ربیعالاول ١٣٥٣ مطابق نوزدهم ژوئن ۱۹۳۴ در شهر تاریخی و کهن اصفهان دیده به جهان گشودم. خانوادهام مذهبی و از سادات معروف شهر هستند نام سیدرضا را برایم برگزیدند که درست چهلمین پشت امام زینالعابدین میباشم. شهرت خانوادگیام میرمحمدصادقی است. اجداد پدریام افرادی شاخص و از علما بودهاند. پدربزرگم مرحوم حاج سیدمصطفی از نزدیکان آیتالله سیدمحمدتقی مدرس بود. تاآنجاکه او را دندان عقل آقا سیدمحمدتقی میدانستند. آقا سیدمحمدتقی پسر عالم معروف شیعی، آقا سیدحسنمدرس است که در مجلس درس او چهارصد مجتهد ازجمله میرزاحسنشیرازی، میرزاجهانگیرخان قشقایی و آخوند ملامحمدکاظم خراسانی پرورش یافتهاند. آقا سیدحسن مدرس از خویشان ما بود و از دو نسل قبل جد من با پدر او یکی است. که این شجرهٔ واحده، آقا میرمحمدباقر است. میرمحمدباقر ۹ فرزند داشته که همگی از عالمان بزرگ بودهاند. ازجملهٔ آنان میرمحمدصادق از اجلهٔ علمای اصفهان است. تاآنجاکه هاتف اصفهانی در سوگ او شعری گفته و ماده تاریخ این ضایعه را در آن گنجانده است: «میرمحمدصادق گشت به اجداد کبارش لاحق» سادات میرمحمدصادقی از او نسب میبرند و شهرت خویش را میراثدار اویند. آقا میرمحمدصادق برادری به نام میرمحمداسماعیل داشت که جد اصلی من است. میرمحمداسماعیل نیز از عالمان برجسته بود. او به سال ۱۲۱۲ق کتابی نگاشته که در آن ادعیهٔ مختلف و اجازاتی که داشته آورده است. حتی اجازهٔ استخاره برای خود و اولادش را نسلاً بعد نسل در آن کتاب درج کرده و آن کتاب امروزه به میراث در نزد من است. پدرم، سیدکمالالدین با چنین عقبهای در اصفهان نام و نشانی داشت و از مبارزین دورهٔ مشروطه بود. او به مشروطهٔ مشروعه معتقد بود و این خود مبنایی برای اختلافش با حکومت شده بود. مدتی را در عدلیه به شغل وکالت اشتغال داشت که به دستور رضاشاه او را از این کار محروم کرده بودند. پدر در هنگامهٔ کشف حجاب دستگیر و در پادگان فرحآباد اصفهان بازداشت گردید. در هنگام زندان ریش تمامی هم بندهای او را زده بودند و مادرم نقل میکرد وقتی آنها را آزاد کردند، تنها کسی که ریشش را نزده بودند پدرتان بود بعدها زندانبان آنها که در اوایل انقلاب محاکمه شد در دادگاه گفت: من دو گونی ریش از اصفهان برای رضاشاه فرستادم. ریش تمام افرادی را که در فرحآباد اصفهان بازداشت بودند تراشیدم فقط ریش یک نفر را نتوانستم بزنم آن هم به این دلیل بود که وقتی در اتاق را باز کردم، چنان نگاهی به من انداخت که نمیدانم چه تغییری در درون من به وجود آمد که در را بستم و از سلول او بیرون آمدم.»
حجم
۶۸٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۴۸۸ صفحه
حجم
۶۸٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۴۸۸ صفحه