کتاب نفرتی که می دهی
معرفی کتاب نفرتی که می دهی
کتاب نفرتی که می دهی نوشتهٔ انجی توماس و ترجمهٔ نگین سادات بخیرنیا است. انتشارات ابوعطا این کتاب را منتشر کرده است.
درباره کتاب نفرتی که می دهی
انجی توماس با الهام از جنبشهای تاریخی سیاهپوستان، داستان خود را دربارهٔ دختری ساده و معمولی با شرایط غیرمعمول آغاز میکند. داستان توجه خاصی به مقولههای نژادپرستی و خشونت پلیس دارد که با قصاوت تمام در حال اجراست. «استار کارتر» شانزده ساله در میان دو جهان قرار دارد: زندگی در محلهای فقیرنشین و دیگری، جهانی که در مدرسهای مرفه میگذرد. تعادل ناهمگونی که میان این دو جهان قرار دارد با اتفاقی مهیب در هم میشکند؛ مرگ خلیل. دوست دوران کودکی استار که در جریان یک تیراندازی از سوی پلیس مورد هدف گلوله قرار میگیرد و درحالیکه غیرمسلح است، کشته میشود. خبر مرگ خلیل به تیتر روزنامهها تبدیل میگردد. در حالیکه قضاوتها در مورد او متفاوت است؛ بعضی او را یک قربانی میدانند و عدهای لقب خلافکار به او میدهند. معترضان بسیاری در حمایت از خلیل به خیابانها میآیند. تنها نکتهٔ مبهمی که ذهنها را به خود مشغول کرده، این است که بهراستی در آن شب چه اتفاقی افتاده است؟ و تنها کسی که شاهد آن شب به حساب میآید دختری است بهنام استار.
خواندن کتاب نفرتی که می دهی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران رمان خارجی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب نفرتی که می دهی
«کنیا چندین هفته به من التماس کرد تا در این مهمانی شرکت کنم. میدانستم که احساس ناراحتی خواهم کرد ولی هربار که گفتم نه، میگفت که من خیلی مناسب این مهمانی هستم. از حرفهای مزخرفی که میشنیدم خسته شده بودم و تصمیم گرفتم به او ثابت کنم که اشتباه میکند. مشکل اینجا است که فقط مسیح سیاهپوست است که میتواند مامان و بابا را متقاعد کند که به من اجازهی حضور در این مهمانی را بدهند و اگر الان آنها میفهمیدند که من اینجا هستم تنها خود اوست که میتواند مرا از دست آنها نجات دهد.
مردم به من نگاه میکنند و میگویند: «این جوجه کیه اینجوری تنها شبیه احمقها کنار دیوار ایستاده؟»
دستم را داخل جیبم میکنم. سعی دارم که خودم را متقاعد کنم که خونسرد هستم و باید خوب باشم. خیلی عجیب است که در ویلیامسون مجبور نیستم که این کار را بکنم. خونسردی من از قبل تعریف شده است چون من تنها بچهی سیاه در آنجا هستم. باید در گاردنهایت خونسرد باشم و این از خرید ست جردن در روز فروشش هم سختتر است. خندهدار است که رفتارم با دوستان سفیدپوستم چقدر فرق میکند. تا کسی سیاه نباشد سختی سیاهبودن را نخواهد فهمید.
یک صدای آشنا میگوید: «استار!»
جمعیت برای ورود او کنار میرود. پسرها با شیوهی بسیار دوستانه با او دست میدهند و دختران با گردنهای کشیده سعی میکنند او را ببینند. به من لبخند میزند؛ همان لبخند زیبا با چالهای دلنشین که مختص خود اوست. خلیل پسر خوبی است و هیچ بدیای به او وارد نیست. احساس خیلی خوبی به او دارم و روزهای خوبی را که با هم سپری کردیم در ذهنم نگه داشتهام. همیشه با خنده میگفت که ویوی را در دنیا از همهچیز بیشتر دوست دارم که متوجه شدم منظور او از ویوی مادربزرگش است که بعداً لقب ویها را به او دادیم.»
حجم
۲٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۹۹ صفحه
حجم
۲٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۹۹ صفحه