کتاب چشم زخم
معرفی کتاب چشم زخم
کتاب چشم زخم نوشتهٔ دریا دلنواز (دربندی) است. انتشارات شقایق این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب چشم زخم
کتاب چشم زخم برابر با یک رمان معاصر و ایرانی است که در چهار فصل نوشته شده است. این رمان یک راوی اولشخص دارد. او در ابتدای این اثر خودش را به یک جلسهٔ مصاحبه در یک شرکت میرساند. او کیست و داستان چیست؟ این رمان را بخوانید تا بدانید.
خواندن کتاب چشم زخم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب چشم زخم
«"ارس"
یکی از لقمههایی که آنام روی میز گذاشته را برمیدارم. کلافهام و از نگرانی دلم میخواهد فریاد بزنم. امروز نوبت واکسن داریم و با اخباری که خواندهام میترسم برای آنام. یکی از همکاران شرکت میگفت مادربزرگش بعد از تزریق دوز اول، تب شدیدی میکند و به رحمت خدا میرود!
- پوست لبت رو نکن.
پشت دستم میزند آنام و کنارم مینشیند. موهایش را خودم بافتم. مادرم و یاس که دارند دور خود میچرخند و حواسشان نیست پیرزن وقتی از حمام میآید باید زود لباسهایش را بپوشد و موهایش را خشک کند.
- صبحونهت رو بخور پسرجان.
- بقیه کجان؟
- دارن حاضر میشن.
شکر را در چایش میریزد و با حوصله هممیزند. اصرار یاس و پدرم نبود، آنام را میبردم خانهٔ خودم. تا پایان این بیماری لعنتی تمام رفتوآمدها را قطع میکردم و با مراقبتهایم نمیگذاشتم واکسنی که هزار حرفوحدیث با خود دارد را به او تزریق کنند.
- صبح بخیر.
به احترام پدرم نیمخیز میشوم و مادرم هم پشت سرش میآید و میپرسد:
- چرا رنگت پریده؟!
شانه بالا میاندازم و جای خودم را به یاس میدهم. وقتی میلی به خوردن ندارم، اگر به زور لقمهای را قورت بدهم، حتما چند دقیقه بعدش بالا میآورم.
- من میرم توی ماشین صبحونه رو که خوردین بیاین. زودتر برسیم بهتره.
همزمان با من آنام هم بلند میشود. عصایش را برمیدارد و حین بوسیدن گونهٔ یاس به من میگوید:
- صبر کن منم بیام.
داخل نایلکس لقمههای نخوردهام را میگذارد و دو خرما هم میاندازد.
- ممکنه واکسن بزنی ضعف کنی.
پدرم میخندد و مادرم دعوایش میکند. هنوز بعد از گذشت هشتماه به رابطهٔ من و آنام حسادت میکنند. چادر آنام را برایش میآورم و روی سرش میاندازم. برعکس من، اصلا استرس ندارد. به خدا که آروین میگفت مادربزرگش از ترس واکسن مریض شده و به فرزندانش گفته شیرش را حلالشان نمیکند اگر با اصرار او را برای واکسیناسیون ببرند.
- اگه طوریت شه... من دق میکنم.
- هیچی نمیشه پسر. اینقدر بد به دلت راه نده.
صورتش را میبوسم و موهایش را زیر روسریاش میفرستم. تذکر میدهد:
- من چیزیم نمیشه. تو مراقب خودت باش که شام و نهارت یکی شده و صبحونه هم نمیخوری.
از توی جاکفشی کفشهایمان را درمیآورم. کفش آنام بندی دارد که پشت مچش میرود. کمکش میکنم تا خم نشود و به کمرش فشار نیاورد.
- تو اگه یاس رو ول کنی بیای خونهٔ من، همهچی حل میشه.
دختر لوس پدرم زندگی ما را بههم ریخته است. مشاور و جلسات رواندرمانیاش تمامی ندارد. هربار هم که آنام آمد و یکی دوهفته خانهٔ من ماند، یاس مریض شد و مادرم به ناله افتاد. پدرم هم آمد و او را با خودش برد.
- تو و یاس با هم نمیسازین. وقتی هم که تو میای اینجا هرکی هرجا میره میفرستیش زیر دوش. بالاسرشم میایستی که آبنمک قرقره کنه. خب کلافه شدن مادر. اعصابشون نمیکشه.»
حجم
۶۳۶٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۶۶۴ صفحه
حجم
۶۳۶٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۶۶۴ صفحه
نظرات کاربران
موضوع رمان موضوع خوب و قابل تاملیه اما شخصا دلم میخواست چنین موضوعی شکل دیگه ای بهش پرداخت بشه، حلما زندگی سخت و دردناکی داشت و رنج و عذاب همراه همیشگیش بود و من چقدر دوست داشتم که داستان بیشتر به
من نسخه پی دی اف این کتاب رو خوندم نیمی از داستان از روی واقعیت نوشته شده و نیمی دیگر ساخته ی ذهنی نویسنده ست داستان قشنگیه جذابه توصیه میکنم به دوستان برای مطالعه این کتاب