کتاب سندروم اسپاگتی
معرفی کتاب سندروم اسپاگتی
کتاب سندروم اسپاگتی نوشتهٔ ماری واری، ترجمهٔ آریا نوری و ویراستهٔ شراره فلاحتی است. کتاب کوله پشتی این رمان معاصر فرانسوی را منتشر کرده است.
درباره کتاب سندروم اسپاگتی
کتاب سندروم اسپاگتی (Le Syndrome du Spaghetti) برابر با یک رمان معاصر و فرانسوی است که در سال ۲۰۲۴ میلادی برندهٔ جایزهٔ بزرگ «بابلیو» به انتخاب خوانندگان شده است. این اثر داستانی شما را با شخصیتی به نام «لِئا» آشنا و همراه میکند. لئا سودای قهرمانی در مسابقات بسکتبال را در سر میپروراند، اما با اتفاقات غیرمنتظرهای مواجه میشود. این کتاب را رمانی ورزشی دانستهاند که در آن زندگی دختری بسکتبالیست بازتاب داده شده است. ماری واری داستانی کمتر شنیدهشده از ورزشکاران را روایت کرده است. این نویسنده، زندگی حرفهای و زندگی خانوادگی این دختر ۱۶ساله را با همهٔ چالشهایش در کنار هم شرح داده و روند وقایع را بهگونهای جلو برده است که قهرمان داستان با گذشت عمر، به فهم تازهای از پیروزی و قهرمانی یا شکست دست یابد. با لئا همراه شوید.
خواندن کتاب سندروم اسپاگتی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر فرانسه و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سندروم اسپاگتی
«بخشی از وجودم ناراحت است که باید زندگی پر از دروغ سابقم را، که در آرکاشون ترکش کرده بودم، از سر بگیرم و بخش دیگری هم فقط به این فکر میکند که آنتونی را میبینم. از همان روز اول تعطیلات در واتساپ برای هم پیام ارسال میکردیم. اول هر دو سه روز یک بار و در نهایت هر روز، صبح و شب، برای اینکه به هم صبحبهخیر و شببهخیر بگوییم و از احوال هم باخبر باشیم. صادقانه بگویم، ترجیح میدادم تمام روزم را صرف ردوبدل کردن پیام با او بکنم. هربار که کار احمقانهای مثل خوردن یک مگنوم شکلاتی انجام میدهم، گوشیام را از جیبم درمیآورم و برایش عکس میگیرم. روزهای اول سعی میکردم خودم را کنترل کنم. نمیخواستم زیادهروی کنم، ولی دیگر خودم را رها کردهام. از غروب آفتاب کنار ساحل، قایقهای زیبای کنار بندر و پرندههایی که روی صخرهها آواز میخوانند برایش عکس میگرفتم. پس از یک هفته با من تماس گرفت. گفت دلش میخواست صدایم را بشنود. پس از آن هر شب با هم تلفنی صحبت میکنیم. مجبور بودم زمزمه کنم تا صدایم آناییس را از خواب بیدار نکند. اوایل میترسیدم پس از مدتی دیگر حرف خاصی با هم نداشته باشیم. وقت پیام دادن حداقل میتوانستم فکر کنم چه باید بگویم. تلفنی که با هم صحبت میکنیم، وقتی از من میپرسد با پدرم بسکتبال بازی میکنم یا نه، میترسم دروغهایم را با هم قاطی کنم. ولی برای شنیدن صدایش حاضرم هر خطری را به جان بخرم. باید اعتراف کنم حتی وقتی حرفی نداریم سکوت بینمان هم برایم لذتبخش است. شبها که با هم صحبت میکنیم و در تاریکی اتاق غرقم، احساس آرامش خاصی سراغم میآید و دوست دارم همهچیز را به او بگویم، ولی میترسم خرابش کنم؛ بنابراین پشت خط خوابم میبرد و صبح روز بعد درحالی بیدار میشوم که امیدوارم پشت خط خروپف نکرده باشم.
خیلی از آمل و نیکو خبر ندارم و زیاد پیش میآید که اصلاً فراموش کنم پاسخ آخرین پیامهایشان را بدهم. اکثراً هم جواب احوالپرسیهایشان را با پیامی خیلی مختصر مثل «ممنون، خوبم.» میدهم. آنهم چهلوهشت ساعت بعد. دیگر بهندرت به فیسبوک و اینستاگرام سر میزنم و خیلی کمتر از قبل به پیامهای صوتی پدرم گوش میکنم. آنتونی ذهنم را اشغال کرده و هیچ فضایی برای چیز دیگر باقی نگذاشته است. هر چیزی خواسته و ناخواسته من را یاد او میاندازد. خودش همهٔ زندگیاش را برایم تعریف کرده است. روزی که پدرش آنها را ترک کرد تا به دو خیابان پایینتر برود و با زنی که پانزده سال از خودش کوچکتر بود زندگی کند؛ جنگ قانونی برای دریافت نفقه که به هیچجا نرسید؛ اجبار به شهادت دادن در برابر قاضی آنهم وقتی تنها ده سال داشت و رفتارهای بد برادرش مثل سر کلاس نرفتن، سیگار کشیدنِ بیش از اندازه و قاچاق مواد. از معلم فرانسه میگوید که از پایهٔ ششم او را به خواندن تشویق کرد و دائم کتاب در اختیارش گذاشت تا عاقبتش مثل برادرش نشود. درمورد موسیقی، فیلم و خاطرات دوران کودکیمان صحبت میکنیم. اعتراف میکنم که دیدن کبوترها لرزه بر اندامم میاندازد و او هم از فوبیای آسانسورش برایم میگوید.»
حجم
۲۱۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
حجم
۲۱۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
نظرات کاربران
🍝"مشکل اینه که هیچکس بهت هشدار نمیده کی قراره زندگیت کلا از هم بپاشه. چهقدر خوب میشد اگر صدایی به آدم هشدار میداد. مثلا با نامه، پیام واتساپ یا حتی با پرنده نامه میفرستاد و میگفت:"هی! حواست رو جمع کن.