کتاب خیال کردم آب است می چکد
معرفی کتاب خیال کردم آب است می چکد
کتاب خیال کردم آب است می چکد نوشتهٔ اسماعیل زرعی است. انتشارات مروارید این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب خیال کردم آب است می چکد
کتاب خیال کردم آب است می چکد برابر با یک رمان معاصر و ایرانی است که در ۲۴ فصل نوشته شده است. این رمان یک ماجرای خیالانگیز با تهمایههای طنز است و گفته شده است که در دستهٔ ادبیات فانتزی، تخیلی و فراداستان قرار میگیرد. این اثر روایتگر یک شخصیت داستانی است که از آفرینندهٔ خود که همان نویسندهٔ کتاب است، احساس نارضایتی میکند. او برای فرار از این موقعیت، فکر چارهای میکند و تصمیم میگیرد راهیِ جهان داستانیِ نویسندهٔ دیگری شود.
خواندن کتاب خیال کردم آب است می چکد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب خیال کردم آب است می چکد
«طبق معمول گفته بود شیفت بعدازظهر را کلاً تعطیل کنم؛ غریبه و آشنا، هیچکس را راه ندهم. اصلاً در را ببندیم بهقول خودش به روی نامحرم و اغیار. فقط من باشم و مشدی. من، برای کاری ضروری که شاید پیش بیاید؛ آن هم فقط توی دفتر خودم. نه تلفنی را وصل کنم، نه رفتوآمدی داشته باشم که رشتهٔ افکارش پاره شود و مشدی هم برای رسانیدن چای، دود و دَم و سایر خدمات.
گفته بود میخواهد داستان بنویسد. عادتش بود. هفتهای، دو هفته یک بار، نصفه روزی هوس میکرد چیزی را قلمی بکند بهقول خودش. از سه چهار روز قبلش هم مکرر پیش این و آن میگفت: یک ایدهٔ ناب به فکرم رسیده است هرررر؛ منتظرم قوام بگیرد، بریزمش روی کاغذ!
اطرافیان همین که میشنیدند به دست و پایش میافتادند؛ اصرار و التماس که: عالینسب، حضرت استاد، امپراتور داستانهای جهان خواهش میکنیم، منت به سرمون بذارین هرچی زودتر بنویسنش که خدا شاهده هلاکیم برای خوندنش!
حضرت بادی بهغبغب میانداخت و با لحنی بزرگوارانه جواب میداد: نمیشود که هرررر عزیزانِ من. تا قوام نگیرد نباید بنویسمش. هیچ دوست ندارم کار ضعیف ارائه بدهم. چشمِ امید اینهمه مخاطب به من است، نباید با انتشار کاری هرررر هولهولکی سرخوردهشان بکنم. باید صبر کنیم ببینیم کی ذهن خودش به غلیان میافتد و فوّران میکند!
روزهای فوّران تراوشات ذهنی (اینیکی هم به نقل از ایشان) را از عیال مکرمه اجازه میگرفت برای صرف ناهار نرود منزل. یک بار نه بهعمد، اتفاقی گوشهای از مکالمهٔ تلفنیشان را شنیدم موقعی که استاد میگفت: هیچ غذایی لذیذتر و خوشمزهتر از این نیست که هرچه میخوری هرررر با خانمِ خانهات بخوری. تو بگو کوفت، بگو زهرمار، هرچه میخورم، بهخدا طوری گوارای وجودم میشه انگاری هرررر مائدههای بهشتی...
عیال با ناز و اداواطوار حرفش را قطع کرد: واااای نگو جانِ جانان. من هم کوفت بخورم اگه بدون تو چیزی از گلوم پایین بره. اصلاً اشتها ندارم!
: نه خانمم، شما حتماً هرررر بخور. خوب و درستوحسابیهم بخور. هیکل خانمِ خوبِ من باید حاجیپسند باشه. هزار دفعه گفتهم، یادت نره گوگوریمگوری من!
با صدای رنجیدهای طنازانه پرسید: وا، مگه نیستم؟
: چرا، چطور نیستی؟ خوب هم هستی. اصلاً ایدهآلی ولی اگه گشنه بمانی که دیگه تپلمپل نیستی، دیگه هلو تو گلو نیستی. آنوقت هرررر چه گِلی بگیرم سر؟
: وااای خدا مرگم بده، دور از جون. گِل بگیرن سر دشمنهات که چشمِ دیدنت رو ندارن خاکتوسرها؛ ولی به مرگ خودت وقتی نیستی اشتهام کورِ کور میشه. دست خودم نیست که!
: گفتم، حالا هم برای هزارمین دفعه میگم. حتماً باید بخوری. بخوری ها هرررر، باشه؟
: چشم. بهخاطر گُلِ روی شوهر عزیزم میخورم؛ ولی فقط یه دونه سیبزمینیِ آبپز ها. مرگ من بیشتر اصرار نکنی!
: ای پدرسوختهٔ سیبزمینیخور!
هر دو زدند زیر خنده. متوجه علت خندهشان نشدم ولی فهمیدم موقع گفتگو با عیال مکرمه، خشک و رسمی حرف نمیزند. بعد، عیال با لحنی سرشار از دلبری گفت: عالیجان!
: جانِ عالی؟
: بگو دوستت دارم!
: معلومه که دوستت دارم. چند هزار مرتبه هرررر میپرسی موشموشکِ من!
: خب بگو!»
حجم
۱۶۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
حجم
۱۶۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه