کتاب انگشت جادویی
معرفی کتاب انگشت جادویی
کتاب انگشت جادویی نوشتهٔ رولد دال و ترجمهٔ زهره مستی است و انتشارات نوید حکمت آن را منتشر کرده است. با این کتاب پا به دنیای شیرین کودکان و نوجوانان میگذارید و به مهربانی آنها، با محیط زیست و موجودات زنده رفتار میکنید.
درباره کتاب انگشت جادویی
دختربچهٔ بامزهٔ داستان انگشت جادویی قدرت خارقالعادهای دارد که در طول داستان متوجه آن میشوید. داستان از این قرار است: مزرعهٔ کناری خانهٔ آنها متعلق به آقا و خانم گریگ هستش. خانوادهٔ گریگ دو فرزند دارند. آنها عاشق شکارکردن هستند. چیزی که دختر داستان ما از آن متنفر است. او نمیتواند ببیند که آدمها حیوانات بیگناه را میکشند، آن هم فقط برای لذتبردن خودشان. این واقعا بیرحمی و غیر قابل تحمل است. او تمام تلاش خودش را میکند که مانع آنها بشود. در این میان، متوجه قدرتش میشود: او یک انگشت جادویی دارد. این انگشت باعث میشود هر وقت کسی او را عصبانی میکند یا به محیط زیست و موجودات زنده آسیب میرساند، سر انگشتش گزگز میکند و نیروی جادوییاش از آن بیرون میآید. حالا او میخواهد از این نیروی خارقالعاده به بهترین نحو استفاده کند.
خواندن کتاب انگشت جادویی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمامی کودکان و نوجوانان و همچنین دوستداران داستانهای رولد دال پیشنهاد میکنیم.
درباره رولد دال
رولد دال یکی از محبوبترین و مشهورترین نویسندههای کودکان و نوجوانان است. او در جنگ جهانی دوم، خلبان جنگنده نیرویهوایی بود و زمانی که از انگلستان به واشنگتن آمد، نوشتن را آغاز کرد. اولین داستان او دربارهٔ جنگ بوده است. رولد دال در داستانهایش به هیچ عنوان بچهها را نصیحت نمیکند. شاید به همین دلیل او را اینقدر دوست دارند. او در سال ۱۹۹۰ میلادی از دنیا رفت. از دیگر کتابهای او میتوان به این نامها اشاره کرد: غول بزرگ مهربان، چارلی و کارخانه شکلاتسازی، جیمز و هلوی غولپیکر، ماتیلدا.
بخشی از کتاب انگشت جادویی
وقتی صبح شد، آقای گریگ اولین نفری بود که بیدار شد.
چشمانش رو باز کرد.
میخواست دستش را جلو بیاره تا ساعت رو ببینه. اما دستش بالا نیومد.
با خودش گفت: چقدر خنده داره، پس دستم کو؟
یه لحظه از شدت ترس یهویی خشکش زد ، تو این فکر بود که چه اتفاقی افتاده. شاید دستش خواب رفته و کرخت شده؟
دست دیگه اش را امتحان کرد.
اون هم بالا نیومد.
بلند شد. یه لحظه خودش رو دید که چه شکلی شده!
دادی کشید و از تخت بیرون پرید. خانم گریگ بیدار شد، و وقتی آقای گریگ را ایستاده روی زمین دید، اون هم جیغی کشید.
چون اون حالا یک مرد کوچولو بود.
شاید به بلندی نشیمنگاه یک صندلی شده بود. اما نه بلندتر از آن. و به جای دستاش هم یک جفت پر مرغابی بود.
حجم
۹٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه
حجم
۹٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه
نظرات کاربران
انگشت جادویی خیلی جالبه من کتابش را دارم عالی عالی عالی حتما بخریدش اما کاش انتشار فندق بود. من این کتاب را خواندمش عالی بود .👏🏻👏🏻👏🏻 تخیلی هم هست زیادی هم هست . 👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻