کتاب ایوانف آنتوان چخوف
معرفی کتاب ایوانف آنتوان چخوف
کتاب ایوانف آنتوان چخوف نوشتهٔ امیررضا کوهستانی است. نشر گیلگمش این نمایشنامهٔ چهارپردهای را منتشر کرده است. این اثر از مجموعهٔ «کارگاه» است.
درباره کتاب ایوانف آنتوان چخوف
کتاب ایوانف آنتوان چخوف نمایشنامهای ایرانی نوشتهٔ امیررضا کوهستانی است. این متن نمایشی اولینبار در مهرماه ۱۳۹۰ در سالن ناظرزادهٔ مجموعهٔ ایرانشهر روی صحنه رفت. «ایوانف» (ملاک ورشکسته)، «بورکین» (مباشر ایوانف)، «آنا» (همسر ایوانف)، «کنت» (دایی ایوانف)، «دکتر آنا»، «زینا» (ملاک تازهبهدورانرسیده)، «کوسیخ» (دوست زینا)، «مارتا» (دوست زینا)، «لبدف» (دوست ایوانف، همسر زینا) و «ساشا» (دختر لبدف و زینا) شخصیتهای این متن نمایشی هستند.
نمایشنامه متنی است که برای اجرا بر روی صحنه و یا هر مکان دیگری نوشته میشود. هر چند این قالب ادبی شباهتهایی به فیلمنامه، رمان و داستان دارد، شکل و فرم و رسانهای جداگانه و مستقل محسوب میشود. نخستین نمایشنامههای موجود از دوران باستان و یونان باقی ماندهاند. نمایشنامهها در ساختارها و شکلهای گوناگون نوشته میشوند، اما وجه اشتراک همهٔ آنها ارائهٔ نقشهٔ راهی به کارگردان و بازیگران برای اجرا است. بعضی از نمایشنامهها تنها برای خواندن نوشته میشوند؛ این دسته از متنهای نمایشی را کلوزِت (Closet) نامیدهاند. از مشهورترین نمایشنامهنویسهای غیرایرانی میتوان به «آیسخولوس»، «سوفوکل»، «اوریپید» (یونان باستان)، «شکسپیر»، «هارولد پینتر» (انگلستان)، «مولیر» (فرانسه)، «هنریک ایبسن» (نروژ)، «آگوست استریندبرگ» (سوئد)، «برتولت برشت» (آلمان)، «ساموئل بکت» (ایرلند) و «یوجین اونیل» (آمریکا) اشاره کرد. نام برخی از نمایشنامهنویسهای ایرانی نیز «بهرام بیضائی»، «عباس نعلبندیان»، «اکبر رادی»، «غلامحسین ساعدی»، «بهمن فُرسی»، «محسن یلفانی»، «نغمه ثمینی»، «محمد رضایی راد»، «علیرضا نادری»، «محمد یعقوبی»، «محمد رحمانیان» و «محمد چرمشیر» بوده است.
خواندن کتاب ایوانف آنتوان چخوف را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات نمایشی و علاقهمندان به نمایشنامههای ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب ایوانف آنتوان چخوف
«ساشا: وای، من خیلی خوب میفهمم چی گفت. شما نمیخواد به من بگین. الآن شده نوبت من و ایوانف. تا الآن نوبت ایوانف و زنش بود که سوژه باشن، قبلش ایوانف و بورکین بود، قبلترش ایوانف و کنت بود، الآن که همهٔ اونها اومدن تو جبههٔ شما، آنا هم که حساب کردین رفتنیه و فقط من هنوز یه سلاموعلیکی باهاش دارم، اومدین سراغ من. اینکه خیلی واضحه. دیگه انقدر «نه این رو نمیخواست بگه، این رو میخواست بگه» نداره. از وقتی من اینقدری بودم، این حرفها بوده. اون موقع که تازه ایوانف نه زن سرطانی گرفته بود، نه بدهکار بود. یه بلیزر داشت، شما همه زورتون میاومد، چون مینیماینر داشتین. اون موقع خلافکار بود، چون نمیتونستین مثل اون پول دربیارین. الآن برعکس شده، اون شده چُلمن، چون پول نداره، شما شدین نابغهٔ دهر، چون به نصف این شهر دارین پول قرض میدین. ولی حرفها هنوز همونه. (به مارتا) دارم تهش رو میگم، من رو دیگه از چی میترسونی؟ (به زینا و لبدف) حداقلش وقتی اون بلیزر داشت ما رو مینشوند صندلی عقبش، میبرد بلال میخوردیم. شما چی الآن؟ تولد دخترتونه، زورتون اومده دو جور غذا درست کنین، یه دیس سالاد الویه گذاشتین وسط و خلاص، عین تولد بچهها.
لبدف: زنگ بزنم پیتزا بیارن؟
ساشا: (با عصبانیت به سمت راهپله میرود) نه، مرسی.
زینا: ما هیچی اصلاً. هیچ کاری برات نکردیم، ایوانف تو رو بزرگ کرد، این قَدیت کرد، تحویل ما داد.
ساشا: جوابتون هم همیشه همینه.
لبدف: (به زینا) ولش کن. الکی حساسش نکن.
مارتا: برم دنبالش بیارمش؟
زینا: نه، ولش کن. ساشا همینجوریه. یه چیزی میگه، بعد میآد معذرت میخواد.
صدای کنت: بَه. سلام، عزیزِ دل من.
صدای ساشا: سلام.
صدای کنت: هر چند نمیدونم یه سال پیرتر شدن چیش تبریک داره، ولی باز تولدت مبارک باشه.»
حجم
۸۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۱۰ صفحه
حجم
۸۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۱۰ صفحه