کتاب فرنگیس مرده است
معرفی کتاب فرنگیس مرده است
کتاب فرنگیس مرده است نوشتهٔ مسعود کریم خانی است. نشر برج این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب فرنگیس مرده است
کتاب فرنگیس مرده است برابر با یک رمان معاصر و ایرانی است. در این رمان به این پرسش برمیخوریم که چگونه میتوان هستی را در کنار نیستی معنا کرد؟ در این رمان، یک باستانشناس ایرانی ساکن آلمان خاطرات گذشتهاش را مرور می کند؛ خاطراتی که همراه با درد فقدان، مهاجرت، جای خالی آدمها و بیش از همه اندوه مرگ «فرنگیس» است. خاطرهٔ کافهها، گالریها، کلاسهای درس دانشگاه و آنچه در زمان حال و حتی در همسایگی این شخصیت میگذرد، او را به جستوجوی معنایی دیگر برای زندگی وا میدارد؛ جستوجویی در خود و یا حتی در آیینهای کهن آفریقا. با این باستانشناس ایرانی همراه شوید در زمانی که ۱۸ فصل دارد.
خواندن کتاب فرنگیس مرده است را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب فرنگیس مرده است
«مرده را آوردند.
خوابانده بودندش روی تابوت و بالای تابوت را پوشانده بودند. جلوی تابوت را اما توری نازک سفیدی آویزان کرده بودند که میشد مرده را دید. دستها روی هم و چانه روی دستها، که گفتی دراز کشیده است و به چیزی زل زده است و نه انگار که مرده است.
نمرده بود. مرگ اینجا معنای دیگری دارد. میرفت که به جلوهٔ دیگری از طبیعت درآید.
ــ چرا آوردهاندش اینجا؟
از صاحب کومه پرسیدم.
ــ چون چند سال اینجا زندگی میکرد.
ــ خب؟
ــ مرده را میگردانند. میبرند که جاهایی را که در آن زندگی کرده دوباره ببیند.
ــ که خداحافظی کند؟
ــ خداحافظی؟! نه. او جایی نمیرود که خداحافظی کند. همینجاهاست. همهاش میآید به ما سر میزند.
و رفت که مرده را از نزدیک ببیند.
ــ اگر قرار باشد ما را هم پس از مردن بگردانند، چه میشود؟ تا به قبرستان برسیم که پوسیدهایم!
نخشب میگوید.
نیمهمشتی برنج جلوی تابوت پاشیدند، آخرین حصهٔ برنج از طبیعت انسانیاش. که شاید ساعتی دیگر بازگردد و در هیئت پرندهای دانهها را ورچیند.
تابوت به راه افتاد.
به راه افتادیم.
زنان هلهله میکردند و سرود میخواندند، شاید شعر زندگی پیرزن را. چند نفرشان رقصیدن آغاز کرده بودند.
تابوت در کنار نخلی بلند بر علفزاری به خاک نهاده شد. زنان دور هم حلقه زدند. حسن در آغوش پدرش بود، آیدا در میان زنان. مردان زنان را احاطه کرده بودند و نگاه میکردند. در نگاهشان هیچچیز نبود، نه مرگ نه کنجکاوی. انگار مسافری در دوردست در قهوهخانهای نشسته باشد و به استکان خالی چای زل زده باشد.»
حجم
۱۰۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
حجم
۱۰۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه