دانلود و خرید کتاب جزیره آهنی عباس عبدی
تصویر جلد کتاب جزیره آهنی

کتاب جزیره آهنی

نویسنده:عباس عبدی
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب جزیره آهنی

کتاب جزیره آهنی نوشتهٔ عباس عبدی است. انتشارات علمی و فرهنگی این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان ایرانی برای نوجوانان نوشته شده است.

درباره کتاب جزیره آهنی

کتاب جزیره آهنی که دربردارندهٔ یک رمان برای نوجوانان است، درمورد نوجوانی است که در روستایی در جزیرهٔ قشم زندگی می‌کند. او ناگهان متوجه حضور یک دکل آهنی حفاری نفت متروکه در کنار جزیره می‌شود. این نوجوان سعی می‌کند به جست‌وجو و کشف این دکل بپردازد؛ دکلی که در رمان حاضر از آن به نام «جزیرهٔ آهنی» یاد شده است. رمان حاضر ۲۱ فصل دارد.

خواندن کتاب جزیره آهنی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به همهٔ نوجوانان پیشنهاد می‌کنیم.

درباره عباس عبدی

عباس عبدی در سال ۱۳۳۱ زاده شد. این نویسندهٔ ایرانی چندین داستان در ماهنامهٔ «هفت»، فصلنامهٔ ادبی «خوانش»، «عصر پنج‌شنبه» و فصلنامهٔ «زنده‌رود» منتشر کرده است. او ساکن جزیرهٔ قشم بوده و در فضاسازی‌ آثارش به عناصر مرتبط با جنوب ایران اشاره کرده است. این نویسنده در سال ۱۳۸۶ یک مجموعه داستان کوتاه با نام «قلعهٔ پرتغالی» و در سال ۱۳۸۸ دومین مجموعه داستانش با نام «دریا خواهر است» را منتشر کرد. از جمله آثار او می‌توان به «شریف جان شریف جان»، «باید تو را پیدا کنم»، «روز نهنگ»، «دختر و ساحل طلایی»، «جزیرهٔ آهنی» و «هنگام لاک‌پشت‌ها» اشاره کرد؛ همچنین عباس عبدی گرداننده و نویسندهٔ وبلاگ «راه آبی» بود. او سرانجام در اول آذر ۱۳۹۷ درگذشت.

بخشی از کتاب جزیره آهنی

«از توفان گنو چهار ماه هم نگذشته بود که باز خبر توفانی دیگر همه‌جا پیچید. بریندا و پدرش با پرواز قشم ـ دبی به امارات رفتند. راجو به عنوان قدردانی گوشی تلفنی برای حامد فرستاد و قول و قرار گذاشتند تماس‌شان را قطع نکنند. موضوع انتقال دکل به رأس‌الخیمه و تعمیرگاه شرکت مک‌درموت رو به فراموشی گذاشت و حرف و طرح‌های دیگری به میان آمد.

ـ می‌شه پایه‌های یه اسکله وسط دریا بشه. برای کشتی‌های صیادی و لنج‌های ماهیگیری.

ـ یه رستوران غذاهای سنتی ایرانی، غذاهای دریایی، هتل و...

ـ یی مال ماست. مال اهل این جزیرت. هدیهٔ خداست برای یی که مردم این‌جا زندگی شو کِردِن، که وضعشون بهتر بَشِد. ما بهتر از بقیه اتونیم مواظبش باشیم. هر روز و هر ساعت بهش سر ازنیم، ازش استفاده کنیم.

حامد از فرمانده خواست حرف مردم سوزا را به‌گوش مسئولان بالاتر برساند. در اتاق رئیس پاسگاه نشسته بودند و چای می‌خوردند. فرمانده به خنده گفت: «کاش می‌شد یه پاسگاه دریایی روش درست کنیم. یه نورافکن درست و حسابی هم بالای بالاش کار می‌گذاشتیم. هم برای هواپیما و هلی‌کوپترها... با کلی آنتن مخابراتی و رادیویی و تلویزیونی...»

ـ اگر دست مه باشد کاری اکنم همهٔ جوون‌های این‌جا کار خوبی داشته باشند. مجبور نشن برن قاچاق و... دیدین که رئیس... معلوم نشد چندتاشون کف دریا خفتِن یا تو موج‌ها اسیر بودن!

ـ دریا هم که دوباره خراب شده حامد. حواست به قایق‌ها که می‌رن دریا باشه. فکر کنم... اخبار گفت...

ـ اسم اون گنو بود رئیس، اسم این چِن؟ اسمش هست اصلاً؟

فرمانده لبخندزنان از پشت میز بلند شد و گفت: «اسم‌دار یا بی‌اسم...خیالم راحته رو دریا خبری نیست. اون نامردهای دزد و قاتل هم به قبرستون رفتن. حتی کوسه‌ها هم رفتن پایین یه پناهی گرفتن این چندروزهٔ توفان، کاری به کار ماهی‌های دیگه ندارن. از عارف چه خبر؟ ناخدای قدیمی و گپ؟»

ـ الحمدلله... بد نی. نامهٔ شما بود یا هرچی... قراره شش ماه از حبسش کم بُکُنِن.

ـ پاشو حامد... پاشو تو ساحل قدمی بزنیم. من امروز پیاده‌روی نکردم. بریم تا کلبه اون خدابیامرز عقیل و برگردیم.

در را که باز کردند، باد هجوم آورد تو. پردهٔ پنجره را به بازی گرفت و چند برگ کاغذ روی میز بزرگ را به هوا فرستاد.

ـ اوه... اوه... معلومه خودشه. باید یه سربرم مسجد، مردم را خبر کنم. می‌آیی یا می‌ری خونه... می‌خوای برو مواظب خواهر و برادرت باش... به مادرت کمک کنی واجب‌تره. کلات رو بگیر باد نبره!

ـ بله؟ کلاه؟

ـ برو چوک... تندباش برو...»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۰۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۸۴ صفحه

حجم

۱۰۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۸۴ صفحه

قیمت:
۵۴,۰۰۰
۱۶,۲۰۰
۷۰%
تومان