کتاب انگار لال شده بودم...
معرفی کتاب انگار لال شده بودم...
کتاب انگار لال شده بودم... نوشتهٔ سپیده سالاروند در انتشارات خرد سرخ چاپ شده است. این کتاب به مسئلهٔ کودکان کارگر افغانستانی در تهران میپردازد و با تمرکز بر ۲ مکان خاص، خانهٔ کودک ناصرخسرو و گود زبالهٔ سعید، به زندگی و وضعیت این کودکان اشاره دارد.
درباره کتاب انگار لال شده بودم...
انگار لال شده بودم... یک اثر مردمنگاری است که براساس پایاننامهٔ کارشناسی ارشد مطالعات فرهنگی نویسنده در دانشگاه علم و فرهنگ تهیه شده است. هر فصل از کتاب حول یک مضمون نوشته شده و سعی در نمایاندن بخشی از زندگی کودکان افغانستانی در تهران دارد. نویسنده با استفاده از تجربیات عینی و مشاهدات خود، تصویری از زندگی، مشکلات و تجارب این کودکان را نشان میدهد. او همچنین به نقد سیستمها و نهادهایی میپردازد که به واقعیتهای زندگی این کودکان بیتوجهاند و راهکاری مؤثر برای بهبود شرایط آنها ارائه نمیدهند.
اثر سالاروند در زمینهٔ مردمنگاری از صمد بهرنگی الهام گرفته شده است که خود به بررسی مسائل تربیتی در ایران و نقد آثار ترجمهای روانشناسیمحور پرداخته بود. انگار لال شده بودم... همزمان که به بیان دیدگاهها و تجربیات کودکان فرودست میپردازد به سیاست پیچیدهٔ سخنگفتن در جامعه نیز اشاره دارد. کتاب تأملی است بر اینکه چگونه میتوان در جامعهٔ امروز، با وجود قدرتها و معناهای مختلف، صدای افراد کمتر شنیده شده را به گوش افرادی رساند که میتوانند وضعیت آنها را بهبود بخشند.
کتاب انگار لال شده بودم... را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به دانشجویان و پژوهشگران جامعهشناسی و مردمشناسی پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب انگار لال شده بودم...
«روز اولی که به خانه کودک ناصرخسرو رفتم نه در مورد بچهها اطلاعات دقیقی داشتم و نه سمنها و پشت صحنهشان را میشناختم. حتی نمیدانستم که این خانه کودک بخش اجرایی انجمن حمایت از حقوق کودکان است. در ذهن من، مثل بسیاری از مردم، کودک کار کسی بود که سر چهارراهها فال و دستمالکاغذی میفروخت. هیچوقت به ملیت این بچهها فکر نکرده بودم. میدانستم افراد بسیاری از افغانستان به ایران مهاجرت کردهاند، شنیده بودم کسانی که آنجا پزشک و ارتشی بودند اینجا مجبور شدهاند کارهای یدی کنند. فکر میکردم در سالهای اخیر و با تمامشدن جنگ بیشتر این افراد به وطنشان بازگشتهاند و حالا مردان افغانستانی برای کار به ایران مهاجرت میکنند. آن زمان نمیدانستم فقط مردان نیستند که به تنهایی برای کار مهاجرت میکنند بلکه همراه آنان پسربچههایی نیز برای کار روانهٔ ایران میشوند و از خانه و خانواده جدا میشوند. سادهدلانه فکر میکردم همهٔ بچههایی که شاگرد سوپرمارکتها هستند با خانوادهشان زندگی میکنند و با کار در مغازهها به خرجی خانواده کمک میکنند.»
حجم
۳۱۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۲۷ صفحه
حجم
۳۱۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۲۷ صفحه