کتاب مرگ راهنمای رودخانه
معرفی کتاب مرگ راهنمای رودخانه
کتاب مرگ راهنمای رودخانه نوشتهٔ ریچارد فلاناگان و ترجمهٔ علی رضایی میرک محله است. نشر نیماژ این کتاب را منتشر کرده است. این رمان استرالیایی، نامزد جایزهٔ ادبی «مایلز فرانکلین» در سال ۱۹۹۵ میلادی بوده است.
درباره کتاب مرگ راهنمای رودخانه
کتاب مرگ راهنمای رودخانه، اولین رمان ریچارد فلاناگان و حاوی روایت تلخی از درهمآمیختگی جبر سرنوشت با تاریخ تلخ سرزمینی است که در ذهن ساکنانش بهدست فراموشی سپرده شده است. این رمان استرالیایی اولینبار در سال ۱۹۹۴ میلادی به انتشار رسید. زیر آبشاری در رود «فرانکلین»، در جزیرهٔ «تاسمانی»، یک راهنمای رودخانه به نام «آلیوش کوزینی» در آستانهٔ غرقشدن و مرگ است. او هنگام مرگ، با تصاویری هم ترسناک و هم شگفتانگیز در ذهنش روبهرو میشود و نهتنها زندگی خودش، بلکه زندگی خانواده و پیشینیانش را نیز از نظر میگذراند. آلیوش در میان آبهای خروشان جنگل بارانی، به کشفی عمیقتر درمورد واقعیت این زندگیها میرسد و جهانی را مییابد که در آن، رؤیا و خیالْ قدرتی بیشتر از فکر و منطق دارد. همزمان با خروش رودخانه، تصاویر مقابل چشمان او آشفتهتر میشود و آلیوش در سیل خاطرات گذشته، روح و تاریخ کشورش را کشف میکند. نویسندهٔ این اثر از بازگفتن نسلکشی بومیان تاسمانی و به بردگیگرفتن آنها ابایی ندارد. او انگشت بر زخم کهنهٔ این دورافتادهترین جزیرهٔ نیمکرهٔ جنوبی میگذارد و از رازهای مگوی این بهشتِ امروز که گذشتهٔ دوزخی خود را سخت فراموششده میخواهد، پرده برمیدارد. این اثر با نثر اثیری و عرفانی و تکاندهندهاش، مردی را در مقابل ما قرار میدهد که همهچیز را دیده و حس کرده است؛ آزار و اذیت اجدادش، اولین ملاقات والدینش، زندگی کسانی که مسیر او را شکل دادهاند و... . آلیوش ابزاری میشود که از طریق آن، نویسنده درمورد موضوعات مربوط به مهاجرت، فرهنگ، امپریالیسم و غلبه بر سختیها اظهار نظر کند. هیچ مضمونی قویتر از ارادهٔ غریزی و جوشان انسان برای فشار بیشتر، مقاومت در برابر تمایل به ناامیدی و شروع دوباره نیست. با آلیوش کوزینی همراه شوید در رمان مرگ راهنمای رودخانه.
خواندن کتاب مرگ راهنمای رودخانه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر استرالیا و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره ریچارد فلاناگان
ریچارد فلاناگان یک نویسندهٔ معاصر استرالیایی است. او در ۱۶سالگی مدرسه را رها میکند و سالهای بعد از آن را بهعنوان کارگر ساختمان، دربان و راهنمای رودخانه زندگی کرد. در ۲۱سالگی و هنگامی که مشغول کایاکرانی روی رودخانهٔ فرانکلین بود، در تندابی گیر افتاد و تا پای غرقشدن رفت. در کشاکش تلاشی که برای زندهماندن درمیگیرد، صحنههایی جلوی چشمان او به جلوه درمیآید که الهامبخش نخستین رمان او، «مرگ راهنمای رودخانه» میشود. او پس از حادثهای که در آن تا یکقدمی مرگ رفت، تا سال ۲۰۱۴ که بهخاطر رمان «جادهٔ باریک به ژرفای شمال» برندهٔ جایزهٔ منبوکر شد، تحصیلاتش را تکمیل کرد. از دانشگاه تاسمانی در رشتهٔ هنر فارغالتحصیل شد و چندین رمان نوشت.
بخشی از کتاب مرگ راهنمای رودخانه
«و اینطور شد که حالا من دارم آنها را تماشا میکنم. بالای جایی که تن من گیر افتاده، روی تختهسنگ ایستادهاند، بالاتر از جایی که من بتوانم ببینمشان. از خودشان میپرسند باید چهکار کنند و قرار است چه اتفاقی بیفتد و آیا این لحظهٔ مرگِ یک مرد است که آنها شاهدش هستند. از خود میپرسند اگر من بمیرم، این ماجرا برایشان جذابتر خواهد شد یا اگر زنده بمانم و به خاطر راهدادن چنین افکاری به مخیلهشان حس بدی به آنها دست میدهد. در صورت بهوقوعپیوستن احتمال دوم، صحنهای دراماتیک خلق خواهد شد؛ اما احتمال اول طعم تراژدی خواهد داشت و بیشتر به آنها خواهد چسبید. میتوانم همهٔ آنها را ببینم، چهرهٔ تکتکشان را. مارکو و اتیس که مثل همیشه بااحساس، کمی عقبتر از لبهٔ تختهسنگ ایستادهاند. ریکی را میبینم که مثل همان احمقی که همیشه بوده، بیش از حد نزدیک به لبهٔ پرتگاه ایستاده. گایاهد را میبینم که مثل مجنونی کچل آب از سرورویش میچکد و با شنایی که تا پایین آبشار داشته، فقط کمی تنبیه شده است و شینا، شینای مهربان که من فکر میکردم معلولی بیش نیست، دارد به گانگلوس نگاه میکند تا مطمئن شود اتفاقی که افتاده، چیز مهمی نبوده است. سرآخر گانگلوس را میبینم که واقعاً ترسیده؛ زیرا فقط اوست که میداند آنچه اتفاق افتاده، چقدر شوم است و میداند از دست او برای تغییر این سرنوشت شوم، مطلقاً هیچ کاری ساخته نیست. این است که سرش را به کاری گرم میکند، سراسیمهتر از همیشه، زیرا نمیخواهد با حقیقتی که فقط او و من میدانیم، مواجه شود و به آن اعتراف کند، به این حقیقت که راه فراری نیست، این حقیقت که مرا نمیتوان نجات داد، که سطح آب رودخانه خیلی بالاست و دارد بیشتر هم بالا میرود. دوست دارم گانگلوس را مثل کودکی در آغوش بگیرم و به او بگویم چقدر دوستش دارم، به او بگویم نترسد؛ زیرا من اصلاً نمیترسم.»
حجم
۳۷۲٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۸۶ صفحه
حجم
۳۷۲٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۸۶ صفحه
نظرات کاربران
به نظر من خیلی جالب نبود.
عالی بود