دانلود و خرید کتاب رقص سالسای جاستین تیمبرلیک بر سر مزار صدام کافر آذردخت بهرامی
تصویر جلد کتاب رقص سالسای جاستین تیمبرلیک بر سر مزار صدام کافر

کتاب رقص سالسای جاستین تیمبرلیک بر سر مزار صدام کافر

معرفی کتاب رقص سالسای جاستین تیمبرلیک بر سر مزار صدام کافر

کتاب رقص سالسای جاستین تیمبرلیک بر سر مزار صدام کافر نوشتهٔ آذردخت بهرامی است. نشر چشمه این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر مجموعه‌ای از پنج داستان‌ کوتاه و یک نمایشنامهٔ تک‌پرده‌ای است.

درباره کتاب رقص سالسای جاستین تیمبرلیک بر سر مزار صدام کافر

آذردخت بهرامی در کتاب رقص سالسای جاستین تیمبرلیک بر سر مزار صدام کافر موقعیت‌های ساده و روزمره را طوری رواتی می‌کند که از آن‌ها موقعیت‌هایی منحصربه‌فرد و گاه عجیب می‌آفریند. حرکت در این خط مرز، مخاطبان را هم با داستان همراه کرده و هم در بزنگاه‌هایی شوکه می‌کند. مضامین داستان‌های این مجموعه هر قدر هم تلخ باشند، در لایه‌ای از طنز پیچیده می‌شوند. پنج داستان این کتاب در موقعیت‌های زمانی و مکانی بسیار متفاوتی رخ می‌دهد، اما قلم بهرامی مناسبات اجتماعی و خاطرات مشترک جمعی را موشکافانه مدنظر قرار داده و نوشته است. هر یک از داستان‌ها راوی و موضوع جداگانه‌ای دارد. در صفحات نخستینِ اولین داستان، خواننده خود را میان بازی در یک جمع دوستانه خواهد یافت؛ داستانی که در اوج سادگی و ظرافت مفاهیم زیادی در بر دارد. در داستان دوم، پیامک‌های یک گوشی ماجرای زندگی زوجی را روایت می‌کند. داستان سوم، روایت همسایه‌ای است که اتفاقات ناخوشایند همسایهٔ دیگرش را گزارش می‌کند. زنی کم‌سواد در داستان چهارم در خلال گفت‌و‌گوهایی خواندن با دکتر محله، راز بانمکی را فاش می‌کند و در داستان پنجم، مکالمۀ مشکوک یک صاحب‌خانه با برق‌کار ساختمان و متخصص دوربین‌های امنیتی را خواهید خواند. در انتها نیز یک نمایشنامۀ تک‌پرده‌ایِ کمدی - جنایی ضمیمۀ این کتاب شده است.

خواندن کتاب رقص سالسای جاستین تیمبرلیک بر سر مزار صدام کافر را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های طنز و قالب نمایشنامه پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب رقص سالسای جاستین تیمبرلیک بر سر مزار صدام کافر

«بچه‌م؟ بچه‌م الآن نُه سالشه. اگه به وختش بود، الآن باید نوه‌م تو بغلم بود. اوّلاش خیلی به پسرش می‌نازید. ولی بچه که پا گرفت و شیطون شد، دیگه طاقت نیاورد. اوّلاش یه دوتا تشر که می‌زد، بچه زرد می‌کرد می‌شست سرجاش. ولی کم‌کم دیگه از تَشَرای باباش حساب نبُرد، روزبه‌روزم جَری‌تر شد. یکی این بگو، یکی اون بگو، یکی این بگو، یکی اون؛ شد اونی که نباید بشه. پرده ریخت و باباهه دست به کمربند شد و زابه‌راه بچه‌مو بست به کمربند. حالا نزن، کی بزَنگ. بچهٔ سه‌ساله رو می‌گرفت زیر لگد کمربند. اون‌قدر می‌زد، اون‌قدر می‌زد که آخرش مالین‌وخونین از زیر دستش می‌کشیدمش بیرون. واسه همینه بچه جنّی شد. گاهی وَختا چنان قاتی می‌کنه که می‌افته به جون من. اون‌قده منو می‌زنه، می‌زنه، منم می‌ذارم خودشو خالی کنه تا سبک شه. بعد که آروم شد، می‌آد معذرت‌خوانی، ماچم می‌کنه، محکم،‌ این‌جوری بغلم می‌کنه می‌گه به خّدا نمی‌دونم چرا این‌جوری می‌شم مامان. انگار یکی مجبورم می‌کنه این کارو بکنم. تو مدرسه هم اون‌قده دوستاش و معلماشو زده که مدرسه به‌زورَکی مرخصش کردن. گفتن ببرینش معالجه‌ش کنین بعد بیارین واسه تحصیر. تصحیلم که نیس، می‌رن فقط نقاشی می‌کنن. به‌شون شعر یاد می‌دن. دست تو دماغ کردن یاد می‌دن، از همدیگه فحشای بد یاد می‌گیرن. یا یه چیزایی به هم نشون می‌دن که… از این‌جور چیزا. یَنی اگه بچه‌م اون‌جام نره طوری نمی‌شه. الآن درمونش واجب‌تره تا این چیزا. دکتر می‌گه هیچیش نیس. کلی آزمایش کرد، کلی خرج کردیم، بیمه که نیستیم، همه‌ش آزاد.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۵۵٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۹۰ صفحه

حجم

۵۵٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۹۰ صفحه

قیمت:
۴۳,۰۰۰
۲۱,۵۰۰
۵۰%
تومان