دانلود و خرید کتاب درباره کشتن نسیم مرعشی
تصویر جلد کتاب درباره کشتن

کتاب درباره کشتن

نویسنده:نسیم مرعشی
انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۸از ۱۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب درباره کشتن

کتاب درباره کشتن نوشتهٔ نسیم مرعشی است. نشر چشمه این ۱۱ روایت کوتاه و تجربی و ایرانی را منتشر کرده است.

درباره کتاب درباره کشتن

کتاب درباره کشتن حاوی ۱۱ روايت کوتاه و تجربی دربارهٔ کشتن است. عمل کشتن گاه همچون امری روزمره که گویی از آن خشونت زدوده شده و گاه به‌شکل جنايتی هولناک سروکله‌اش در تک‌تک روايات کتاب پيدا می‌شود و از منظری نو خواننده را به چالش می‌کشد تا به اين امر نگاهی تازه بيندازد. در خلال این روايات، بسيار پيش آمده که «مردن» جايگزين «کشتن» شده است، اما بايد آگاه بود که قصد نويسنده از نگارش اين اثر، انجام‌دادن عملی است که منجر به مرگ می‌شود؛ فعلی که با مرگ پيوند خورده اما بسيار پيش می‌آيد که با مرزهای زندگی روزمرهٔ انسان هم‌جوار شود؛ مثلاً جنگ ورزاها (گاوها) يا سر بريدن احشام. عنوان برخی از روایت‌های کتاب حاضر عبارت است از «پوست شیر»، «در ساعت پنج عصر»، «به مقصد آسمان» و «آسمان آبی و آفتاب داغ و...دریا مهربان است».

کتاب درباره کشتن را اثری ادبی دانسته‌اند که مسائل انسانی، روان‌شناسی و اجتماعی را بررسی می‌کند. این کتاب، ماجراهایی تاریک و عمیق را در بر گرفته است و به موضوعاتی مانند هویت، عشق، خشونت، و اختیار انسانی به‌صورت تخیلی و پرسشی می‌پردازد. نسیم مرعشی از مختلف به پیچیدگی‌های ذهنی انسان‌ها می‌پردازد و خواننده را به تفکر و تأمل در مسائل مهمی که جامعه را تحت‌تأثیر قرار داده، ترغیب می‌کند. او تلاش کرده است تا عمیق‌ترین پیچیدگی‌های روانی و انسانی را که در پس آن حادثه مخفی شده است، برملا کند. این اثر به‌عنوان یک رمان با درون‌مایه‌های روان‌شناسانه و اجتماعی شناخته می‌شود که انسان‌ها را در مواجهه با انتخاب‌ها و عواقب آن‌ها تحت‌تأثیر قرار می‌دهد. باتوجه‌به عمق موضوعاتی که در این کتاب بررسی شده و استقبال گسترده‌ای که از آثار ادبی با مضمون‌های مشابه در جامعه وجود دارد، کتاب «دربارهٔ کشتن» یک کتاب پرفروش و محبوب به شمار می‌آید که توانسته است مخاطبان متعددی را به خود جلب کند و فهم و آگاهیشان دربارهٔ مسائل پیچیدهٔ انسانی را تسهیل کند.

خواندن کتاب درباره کشتن را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب روایت کوتاه و تجربی و نیز علاقه‌مندان به کتاب های نسیم مرعشی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب درباره کشتن

«بیمارستان گلستان اهواز بیمارستان بزرگی است با بخش‌های شلوغ. از استان‌های مجاور هم بیمار می‌آورند. پُر است از دانشجو، استاد، پزشک. آن‌قدر بزرگ است که باید فاصلهٔ بین بخش‌ها را با ماشین رفت. جلوِ بخش‌ها شبیه بازار امام است. شلوغ و پُرازدحام. صدا به صدا نمی‌رسد. گلستان بیمارستان معروفی است. مبدأ آدرس تاکسی‌هاست. می‌پرسند قبل از گلستان، یا بعد از آن.

اگر از درِ سمت کارون از بیمارستان گلستان بیرون بیایی، پارک قوری را که رد کنی و وارد خیابان ساحلی شوی، صد قدم جلوتر بیمارستانی است به نام بوستان. بیمارستانی کوچک، خلوت، دنج، پُر از سایه و سکوت. آن‌قدر دورافتاده که حتی تاکسی‌ها اسمش را نشنیده‌اند. باید روی نقشه پیدایش کرد و آدرس داد. ورودی بیمارستان اتاق کوچکی است که از باد تند کولرگازی سرد است. دو نگهبانش عادت به حضور غریبه‌ها ندارند. مراجع‌های‌شان محدود و تکراری‌اند و آن‌ها را خوب می‌شناسند. «دیر اومدی، جناب‌سرهنگ؟»، «دخترت چه‌طوره، آقای زِرگانی؟»

ربطی به موج بمباران ندارد. این‌طور نیست که موجی بنشیند روی مغز و باعث تشنج بشود یا اختلال حواس، یا از دست دادن کنترل، یا پرخاش، یا رفتارهایی از این‌دست. موجی شدن تصور عامیانه از بیماری اعصاب و روانی است به نام پی‌تی‌اس‌دی۱ یا اختلال استرس پس از حادثه.

ساعت نُه صبح جناب‌سرهنگ و آقای زِرگانی همراه حدود بیست نفر دیگر با سرویس رسیده‌اند بیمارستان. از اتاقک ورودی که می‌گذرند وارد حیاطی می‌شوند پشت بیمارستان. انتهای حیاط ساختمانی است با یک راهرو و چند اتاق برای آن‌ها که هر صبح می‌آیند و بعدازظهر می‌روند. به ساختمان می‌گویند «دیلی سنتر» یا مرکز مراقبت روزانه. در مرکز روزانه چند کلاس از جمله گل‌دوزی، نقاشی، پولک‌دوزی و، برای آن‌ها که حال‌شان بهتر است، معرق برگزار می‌شود. جناب‌سرهنگ و دوستانش با چشم‌های خستهٔ بی‌حالت، زیر آفتاب داغ، روی لبه‌های جدول حیاط در سکوت نشسته‌اند و سیگار می‌کشند تا کلاس‌شان شروع شود. جناب‌سرهنگ کمی چاق است، با موهای سیاه و سفید. چشم‌هایش کمی خیس و سفیدی‌شان کمی زرد است و سریع‌تر از معمول به اطراف می‌دود. آقای زِرگانی تکیده و لاغر و بلند است. چشم‌هایش تورفته و گونه‌هایش برجسته است. دست‌هایش به‌وضوح می‌لرزد و برای کام گرفتن از سیگار سخت به دهانش می‌رسد. بقیه هم همین‌اند. مردهایی عادی و بسیار خسته. وسط سیگار گاهی با هم چیزی می‌گویند از امروزشان. از دیروز سخت حرف می‌زنند. باید بپرسی.»


River Song
۱۴۰۲/۱۰/۲۴

برای من این کتاب بیشتر از اینکه در باره ی کشتن باشه درباره ی فقر بود. ماهیگری که هنوز با قلاب و طعمه ماهی میگیره عشایری که هنوز برای پرورش دام تو صحران. کتاب چند تا روایت پراکنده از جاهای مختلف ایرانه، نگاه

- بیشتر
ایران آزاد
۱۴۰۳/۰۸/۲۵

کتابی خواندنی و اثرگذار... سوای آخرین قسمت کتاب، سایر ناداستان‌ها را بسیار دوست داشتم. نویسنده به خوبی مشاهدات آمیخته به تخیل خود را به تصویر کشیده است. با خواندن هر قسمت، صحنه و حال و هوای آن را به‌راحتی متصور

- بیشتر
امیر فرح بخش
۱۴۰۳/۰۷/۰۳

قلم پراحساس و قوی خانم مرعشی در این کتاب هم گل کاشت. این کتاب یک رمان نیست ، مجموعه ای از هفت رویدادنگاری مستند هست و به موضوع بی جان شدن پرداخته! از بی جان شدن ماهی کف قایق یک

- بیشتر
راضیه بهرامی
۱۴۰۳/۰۲/۱۴

من از نوع نگاه و پردازش موضوع خوشم اومد. این کتاب، مجموعه‌ای از جستارهای نویسنده دربارهٔ مواجهه‌ش با مسئلهٔ مرگه، البته نویسنده مفهوم کلان مرگ رو در کشتن و مجموعه عوامل و اقداماتی که منجر به پایان حیات انسان، حیوان

- بیشتر
مریض‌مان عزیزمان است. مثل کسان همهٔ مریض‌های دیگر. دلم می‌خواهم منتقل شود یا هر طور دیگری و من آزاد شوم. من خسته‌ام. از کاروزندگی افتاده‌ام. تمام زندگی‌ام شده مرگ و مریضی. دلم می‌خواهد برای خودم باشم. بروم، بیایم، با دوستانم بگردم، کتاب بخوانم، بخندم. گاهی در سرم می‌چرخد که کاش بمیرد. و از خودم بدم می‌آید. و بعد به خودم حق می‌دهم که خسته باشم و بخواهم بمیرد. و باز بیش‌تر از خودم بدم می‌آید. و من از احساس‌های متناقض بیزارم.
کاربر ۶۱۷۶۱۹
ناخدا برای شکارِ ماهی باید برود به قلب سرزمین او. با یک قایق و یک بچهٔ کوچک و پنج نخ وسطِ دریای وحشی بایستد و سهمش را طلب کند. دریا این‌جایی که ناخدا هست آن‌قدرها مهربان نیست. آرام است، اما کافی است یک لحظه به یاد بیاوری زیر پایت، فقط یک قدم پایین‌تر از سطح آرامِ براق، سیاهی ناشناختهٔ سیالی است که سرزمین تو نیست و نزدیک‌ترین زمین خط باریکی است در افق. دریا از زمین بزرگ‌تر است. درونش پیدا نیست و همین ندیدن ترسناک است. همین سکوت. همین تکان آرام گهواره‌ایِ تهوع‌آورِ قایق. تندی آفتاب. سوزش چشم‌ها. عرقِ روی پیشانی. احتمال برگشتن با دستِ خالی. و احتمال دیدن روی دیگر دریا؛ رویی که در آن دیگر دریا آرام نیست.
ایران آزاد
این‌جا زمان نمی‌گذرد. در این چند سالی که این‌جا را پیدا کرده‌ام نه سر و لباس زن‌ها عوض شده، نه سرووضع اتاق‌ها، نه جای ایستادن کسی، نه مددکارها، نه داروها، نه حرف‌ها، نه غذاها. هیچ. فقط آدم‌ها هر کدام هربار کمی، فقط کمی پیرتر، خیره‌تر و شکسته‌ترند. چرا این‌جا می‌آیم؟ این‌جا برای من ته خط است. تهِ تهِ همه‌چیز. بیش‌تر از مرگ. وقتی می‌آیم می‌فهمم ته آن‌قدرها هم تاریک نیست. و این خیلی آرام‌بخش است
ایران آزاد
ما همه با هم دویدیم، اما چه شد که من این طرف فلکهٔ سنگر تنها مانده‌ام؟ یادم نیست.
گراناز
مرگ می‌گذرد. جنازه خاک می‌شود، خون‌ها شسته می‌شوند، گریه‌ها تمام می‌شوند، عزادارها به عزای‌شان عادت می‌کنند، اما تو مدام آن را می‌کاوی.
گراناز

حجم

۸۷٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۰۶ صفحه

حجم

۸۷٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۰۶ صفحه

قیمت:
۴۷,۰۰۰
۲۳,۵۰۰
۵۰%
تومان