بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب درباره کشتن | طاقچه
تصویر جلد کتاب درباره کشتن

بریده‌هایی از کتاب درباره کشتن

نویسنده:نسیم مرعشی
انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۲از ۱۱ رأی
۴٫۲
(۱۱)
مریض‌مان عزیزمان است. مثل کسان همهٔ مریض‌های دیگر. دلم می‌خواهم منتقل شود یا هر طور دیگری و من آزاد شوم. من خسته‌ام. از کاروزندگی افتاده‌ام. تمام زندگی‌ام شده مرگ و مریضی. دلم می‌خواهد برای خودم باشم. بروم، بیایم، با دوستانم بگردم، کتاب بخوانم، بخندم. گاهی در سرم می‌چرخد که کاش بمیرد. و از خودم بدم می‌آید. و بعد به خودم حق می‌دهم که خسته باشم و بخواهم بمیرد. و باز بیش‌تر از خودم بدم می‌آید. و من از احساس‌های متناقض بیزارم.
کاربر ۶۱۷۶۱۹
مرگ می‌گذرد. جنازه خاک می‌شود، خون‌ها شسته می‌شوند، گریه‌ها تمام می‌شوند، عزادارها به عزای‌شان عادت می‌کنند، اما تو مدام آن را می‌کاوی.
گراناز
مرد چه با جیب پُرپول از جنگ برگردد چه با جیب خالی، وَرزا همیشه با زخم برمی‌گردد.
مروارید ابراهیمیان
چند روز پیش مردی بلندبلند گریه می‌کرد. در چشم پسرش شاخهٔ درختی رفته بود و دکتر می‌گفت نمی‌شود چشم را برگرداند. و من به همهٔ این دردها نگاه می‌کنم و غذا می‌خورم، نگاه می‌کنم و می‌خوابم. همهٔ این‌ها فقط با دو هفته ماندن در این‌جا رخ داده. نمی‌دانم چه‌قدر، چند وقت باید دور بمانم از این محیط که دوباره برگردم به خودم، با تمام احساس‌هایم.
مروارید ابراهیمیان
مَردِ بُرده شادی‌اش در قهوه‌خانه است، اما مرد باخته با گنداخلاقی‌اش، بی‌کاری‌اش و بی‌پولی‌اش در خانه می‌ماند.
مروارید ابراهیمیان
حوصلهٔ هیچ کاری را ندارم؛ نه خواندن، نه نوشتن. بارها لپ‌تاپم را آوردم که کار کنم، یا کتابی آوردم که بخوانم، حتی هدفون توی گوشم گذاشتم که چیزی گوش کنم اما نتوانستم. انگار وقتی دوروبرت همه‌چیز دربارهٔ مُردن و ماندن است فکر کردن به هر کار دیگری بی‌اهمیت یا غیرضروری یا احمقانه است.
مروارید ابراهیمیان
مردی که زن دومش آمده بود بالای سرش و زن اولش در اورژانس بلوا کرده بود، یا پیرزنی که هنوز نمُرده بود ولی شوهرش این‌قدر پشت درِ اورژانس گریه‌وزاری کرده بود که زن بلند شده بود و با پای خودش بیرون رفته بود و گفته بود من هنوز نمُرده‌ام و همه خندیده بودند.
مروارید ابراهیمیان
زمین جلوِ رویم تا ابد گسترده شده و نمی‌توانم بفهمم تنهایی در صحرا چه‌طور تعریف می‌شود. تنهایی در صحرا هست و نیست. هر کس برای تنهایی‌اش زمینی دارد از جلوِ قدم‌هایش تا هر جا بخواهد. اما سقف و دیوار و اتاقی برای پنهان شدن نیست.
مروارید ابراهیمیان
ناخدا برای شکارِ ماهی باید برود به قلب سرزمین او. با یک قایق و یک بچهٔ کوچک و پنج نخ وسطِ دریای وحشی بایستد و سهمش را طلب کند. دریا این‌جایی که ناخدا هست آن‌قدرها مهربان نیست. آرام است، اما کافی است یک لحظه به یاد بیاوری زیر پایت، فقط یک قدم پایین‌تر از سطح آرامِ براق، سیاهی ناشناختهٔ سیالی است که سرزمین تو نیست و نزدیک‌ترین زمین خط باریکی است در افق. دریا از زمین بزرگ‌تر است. درونش پیدا نیست و همین ندیدن ترسناک است. همین سکوت. همین تکان آرام گهواره‌ایِ تهوع‌آورِ قایق. تندی آفتاب. سوزش چشم‌ها. عرقِ روی پیشانی. احتمال برگشتن با دستِ خالی. و احتمال دیدن روی دیگر دریا؛ رویی که در آن دیگر دریا آرام نیست.
ایران آزاد
این‌جا زمان نمی‌گذرد. در این چند سالی که این‌جا را پیدا کرده‌ام نه سر و لباس زن‌ها عوض شده، نه سرووضع اتاق‌ها، نه جای ایستادن کسی، نه مددکارها، نه داروها، نه حرف‌ها، نه غذاها. هیچ. فقط آدم‌ها هر کدام هربار کمی، فقط کمی پیرتر، خیره‌تر و شکسته‌ترند. چرا این‌جا می‌آیم؟ این‌جا برای من ته خط است. تهِ تهِ همه‌چیز. بیش‌تر از مرگ. وقتی می‌آیم می‌فهمم ته آن‌قدرها هم تاریک نیست. و این خیلی آرام‌بخش است
ایران آزاد
ما همه با هم دویدیم، اما چه شد که من این طرف فلکهٔ سنگر تنها مانده‌ام؟ یادم نیست.
گراناز
از صحرا خسته شده‌ام. لباس‌هایم به تنم چسبیده. دلم شیر آب و یخچال و تشک و سقف و صدا می‌خواهد. سکوت صحرا کرکننده و حساسیت گوش‌ها باورنکردنی است. کلافه شده‌ام. هیچ‌وقت خودم را این‌قدر نشنیده‌ام. صدای رد شدن هوا از لوله‌های تنفسی، صدای قورت دادن، خش‌خش یقه دور گردن. همه را می‌شنوم. نور زردِ اریب آفتاب به همه‌چیز حالِ مالیخولیایی می‌دهد.
مروارید ابراهیمیان

حجم

۸۷٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۰۶ صفحه

حجم

۸۷٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۰۶ صفحه

قیمت:
۴۷,۰۰۰
تومان