دانلود و خرید کتاب چمدان دلتنگی کتایون سلطانی
تصویر جلد کتاب چمدان دلتنگی

کتاب چمدان دلتنگی

انتشارات:نشر مرکز
امتیاز:
۱.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب چمدان دلتنگی

کتاب چمدان دلتنگی داستان‌های کوتاه نوشتهٔ کتایون سلطانی است و نشر مرکز آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب چمدان دلتنگی

داستان معاصر یکی از راه‌های انتقال احساسات است. نویسنده برای بیان حقیقت احساسات و عواطفش به زبانی نیاز دارد که او را از سردی مکالمه روزمره دور کند و بتواند با آن خیالش را معنا کند و داستان و رمان همین زبان است. با داستان از زندگی ماشینی و شلوغ روزمره فاصله می‌گیرید و گمشده وجودتان را پیدا می‌کنید. این احساس گمشده عشق، دلتنگی، دوری و تنهایی و چیزهای دیگری است که سال‌ها نویسندگان در داستانشان بازگو کرده‌اند.

داستان معاصر در بند چیزی نیست و زبان انسان معاصر است. انسان معاصری که احساساتش را فراموش کرده‌ است و به زمانی برای استراحت روحش نیاز دارد. نویسنده در این کتاب با احساسات خالصش شما را از زندگی روزمره دور می‌کند و کمک می‌کند خودتان را بهتر بشناسید. این کتاب زبانی روان و ساده دارد و آیینه‌ای از طبیعتی است که شاید بشر امروز فرصت نداشته باشد با آن خلوت کند. نویسنده به زبان فارسی مسلط است و از این توانایی برای درک حس مشترک انسانی استفاده کرده است.

داستان‌های کتاب چمدان دلتنگی از این قرار هستند:

یکشنبه‌ها و روزهای دیگر

فرار از قندهار

شاهنامه‌خوانی پدرم

کار مفید

شخصیت‌های وودی آلنی

زن ممدآقا

خواب ساطور

باور مرگ

آزادی از هفت دولت

چه مشهورم من

چهار صحنهٔ کوتاه از زندگی خانم «ف»

نادیا

چمدان دلتنگی

خواندن کتاب چمدان دلتنگی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان کوتاه ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب چمدان دلتنگی

«تا ساعت شش و پنجاه دقیقه. صبح روز شانزده بهمن‌ماه سال هزار و سیصد و شصت و دو هجری شمسی اسم من سیما سلیمانی بود. همان روز، ساعت نه و نیم صبح به وقت آلمان وارد فرودگاه فرانکفورت شدم. دو تا چشم آبی که در پشت باجه به پاسپورتم زل زده بودند، نگاهم کردند. سری طلایی به چپ و راست تکان خورد، صدای پوف مانندی از دهانش خارج شد، لب‌هایش تکان خوردند و شنیدم که خواند: «زیما زلیمانی». ابتدا فکر کردم که گوش‌هایم در هواپیما گرفته‌اند و این است که به جای سین «ز» می‌شنوم. بعد از مدتی اما، دوزاری‌ام افتاد و فهمیدم که از بدو ورودم به داخل هواپیمای لوفت‌هانزا، از همان لحظه که تقویم ایرانی‌ام را انداختم کف کیفم و سالنامهٔ نوی هزار و نهصد و هشتاد و چهار میلادی‌ام را درآوردم تا ببینم که آن روز، ششم فوریه است یا هفتم، اسمم شده است: «زیما زلیمانی!»

بیست و سه سال است که زیما شده‌ام. خب بد هم نیست. آهنگش که مثل اسم و فامیلم در صبح روز شانزدهم بهمن ماه سال هزار و سیصد و شصت و دو هجری شمسی می‌ماند. اسمم هنوز از دو و فامیلم از چهار بخش تشکیل شده‌اند. خانم معلم کلاس اولم می‌گفت سیما دو بخش دارد: سی/ ما. خودم هم هنوز همانم که بوده‌ام. البته تغییر که زیاد کرده‌ام. توی پاسپورتم جلوی قد نوشته بود یک متر و شصت سانتی‌متر. حالا دو تا سه سانتی‌متر آب رفته‌ام. عینک ذره‌بینی هم نداشتم. رنگ موی سرم توی پاسپورت از زیر روسری پیدا نیست. ولی هنوز یادم است که سیاه و پرکلاغی بودند. حالا اگر رنگشان نزنم یک‌دست سفیدند. بینی‌ام هم انگار تیزتر شده است.

در ابتدای زیما شدنم تندتند آلمانی یاد می‌گرفتم و کیف می‌کردم. وقتش را نداشتم که به سیما فکر کنم. حتا وقتی که بیدار نبودم، همه‌اش خواب‌های آلمانی می‌دیدم. مثلا می‌دیدم که در فرودگاه مهرآباد توی هواپیمای لوفت‌هانزا نشسته‌ام و من که اسمم زیماست، دارم با مهماندارها آلمانی حرف می‌زنم. می‌دیدم که هواپیما هی توی باند فرودگاه می‌چرخد اما بلند نمی‌شود و دلم پر از دلهره است که مبادا پیاده شوم و دوباره صدایم کنند سیما. چه‌طور آدم می‌تواند هم سیما باشد و هم زیما؟ اگر فقط اسم بود، می‌شد، اما نیست.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۸۴٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

حجم

۸۴٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

قیمت:
۲۸,۰۰۰
تومان