کتاب سیاه خون
معرفی کتاب سیاه خون
کتاب سیاه خون نوشتهٔ کورنلیا فونکه و ترجمهٔ کتایون سلطانی است. نشر افق این رمان نوجوان را منتشر کرده است؛ دومین کتاب از سهگانهٔ فونکه.
درباره کتاب سیاه خون
کتاب سیاه خون دومین جلد از سهگانهٔ فونکه است. کتاب اول سیاهقلب و کتاب سوم سیاهمرگ نام دارد. کورنلیا فونکه در این اثر داستان «مگی» و «فرید» را بیان کرده است؛ شخصیتهایی که در جستوجوی گردانگشت به دنیای داستان میروند. پس از رفتن آنها تبهکاران سر میرسند و باقی اعضای خانه را گروگان میگیرند. «مو» مجبور میشود خودش، رزا، زاغچهٔ پیرزن و باستای چاقوکش را به دنیای داستان ببرد. «فنوگلیوی پیر» که مدتها قبل در کتاب زندگی احساس خوشبختی کرده حالا میخواهد با کمک مگی مسیر بدبختیها را به سمت اتفاقات خوب برگرداند؛ اما ماجرا به همین راحتی هم نیست و اتفاقات بسیاری پیش روی شخصیتهای داستان است. برای فهمیدن باقی ماجرا، این رمان فانتزی را بخوانید. این رمان برای نوجوانان نگاشته شده، اما گروههای سنی بالاتر که به داستانهای فانتزی علاقه دارند هم میتوانند از خواندن این داستان لذت ببرند. این رمان در ۷۷ بخش نگاشته شده که عنوان برخی از آنها عبارت است از «صداهای ناآشنا در شبی ناآشنا»، «هدیهای برای کاپریکورن»، «سرد و سفید»، «کلمههای اشتباه»، «به اشتباه»، «پیغام ابرپیما»، «طفلی مگی»، «کلمههای درست»، «نامهای از فنوگلیو» و «در برج سیاهقلعه».
خواندن کتاب سیاه خون را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به نوجوانانی که به مطالعهٔ رمانهای فانتزی علاقه دارند، پیشنهاد میکنیم.
درباره کورنلیا فونکه
کورنلیا فونکه یک نویسندهٔ آلمانی است که در سال ۱۹۵۸ به دنیا آمده است. او پس از اتمام تحصیلات دانشگاهی، بهمدت ۳ سال بهعنوان مددکار اجتماعی در یک پروژهٔ آموزشی مشغول شد. این پروژه دربارهٔ کودکانی با پیشینه و تجربیات مختلف بررسی و تحقیق میکرد. پس از گذراندن یک دورهٔ تصویرگری کتاب در کالج طراحی هامبورگ، به طراحی بازیهای صفحهای و تصویرگری کتابهای کودکان نیزپرداخت. او بهعنوان مددکار اجتماعی با کودکانی کار کرده بود که از هر تجربه و پیشزمینهای بیبهره بودند. آنجا بود که پی برد گونهای از داستانها بر تخیلات آنان بسیار تأثیر میگذارند. این گونهها، داستانهایی بودند که او دوست داشت بنویسد. این نویسنده رمان «ارباب دزدها» را برای نوجوانها نوشت.
بخشی از کتاب سیاه خون
«ـ این داستانی نیست که توش مردهها زنده بشن! خب، البته باید اعتراف کنم که موضوع عمر ابدی را خودم وارد داستان کردم، اما باز هم این موضوع با برگرداندن مردهها خیلی فرق دارد! نه، هیچ کاری نمیشه کرد. اگر اینجا کسی بمیرد، دیگر زنده نمیشه! این موضوع هم توی این دنیا واقعیت دارد و هم توی دنیایی که من توش ریشه دارم. گردانگشت بهخاطر تو خیلی با مهارت این قانون را دور زد. شاید خودم آن داستان احساساتی را نوشته باشم، داستانی که گردانگشت را به فکر انداخت که... ولی یادم نمیآد. بههرحال همیشه چندتا استثنا هم پیدا میشه. گردانگشت درعوض جان تو، جان خودش را از دست داد. از قدیم ندیمها این تنها معاملهای بوده که مرگ زیر بارش میرفته. آره، اصلاً کی فکرش را میکرد؟ یک کاره کسی مثل گردانگشت چنان به پسرکی پاپتی علاقهمند میشه که عاقبت به خاطرش میمیرد. باید اعتراف کنم که این ایده خیلی قشنگتر از ماجرای مردنش به خاطر علاقه به سمورکه. ولی این ایده از مغز من تراوش نکرده! به هیچوجه! اگر دنبال کسی میگردی که بتونی تقصیر را به گردنش بندازی، بهتره یک نگاه به خودت بندازی. پسرم، بیدلیل این حرف را نمیزنم. چون باید بدانی که یک چیز ردخور ندارد.
و با گفتن این حرفها انگشتهایش را محکم زد به سینهٔ لاغر فرید: «تو مال این داستان نیستی! و اگر توی کلهات فرو نکرده بودی که هرجور شده باید دزدکی وارد این داستان بشی، گردانگشت الان زنده بود...»
فرید با مشت به صورت فنوگلیو کوبید. و بعد هقهقکنان بهسمت مگی نگاهی انداخت. آنوقت مگی سر فنوگلیو داد زد: «چهطور میتونی چنین حرفی بزنی؟ این پسرْ گردانگشت را توی آسیاب نجات داد! از موقعیکه اینجاست، از گردانگشت مراقبت کرده...»
فنوگلیو غرولند کرد: «آره، آره، خیلی خب!» و دستش را به دماغ دردناکش زد: «من پیرمرد بیاحساسی هستم. خودم میدانم. ولی حتی اگر حرفم را باور نکنی.... وقتی دیدم گردانگشت به آن حالت افتاده روی زمین، راستیراستی خیلی حالم خراب شد. بعدش هم گریههای رکسن. دردناکه. خیلی دردناک. اینهمه زخمی، اینهمه جسد... نه. مگی، کلمهها از خیلی وقت پیش دیگر از من اطاعت نمیکنند. فقط وقتی نوشتههام باب میلشان باشد، حرفم را گوش میدن. عین مار، دشمنم شدهاند.»
ــ راست میگی. تو دست و پاچلفتی هستی، بیعرضهای بدبخت!»
حجم
۱٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۷۳۴ صفحه
حجم
۱٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۷۳۴ صفحه