کتاب و کسی نمی داند در کدام زمین می میرد
معرفی کتاب و کسی نمی داند در کدام زمین می میرد
کتاب و کسی نمی داند در کدام زمین می میرد نوشتهٔ مهزاد الیاسی بختیاری است. نشر اطراف این مجموعه جستار را بهعنوان نخستین جلد از مجموعهٔ «من هنوز در سفرم» منتشر کرده است.
درباره کتاب و کسی نمی داند در کدام زمین می میرد
کتاب و کسی نمی داند در کدام زمین می میرد حاوی روایتی از سفر به کاتماندو، بامیان، تفلیس، آتن، هرات، کابل، جنوا، قونیه، مونپلیه است. این کتاب حاوی ۱۵ جستار است که شما را به نقاط گوناگون کرهٔ زمین میبرد. مهزاد الیاسی بختیاری عنوان برخی از این جستارها را «وقتی زمان در پاشوپاتینات ناگهان ایستاد»، «بودا، به همان اندازه که نیست، هست»، «دماوند میتوانست به آنی بزند لهمان کند»، «اگر کلمه نبود چه میکردیم؟» و «شاید نوشتن تنها راه نجات باشد» گذاشته است. گفته شده است که کتاب «و کسی نمیداند در کدام زمین میمیرد»، بیش از هر چیزْ روایت سفر است. نویسندهٔ زن و جوان این روایت، بهدلایلی از همهچیز و همهکس خسته شده، تصمیم گرفته قید همهچیز را بزند و با کولهپشتیاش سفر کند. مسیر سفر او از البرز و هرمزگان و فارس و چهارمحال و بختیاری گرفته تا یونان و روسیه و افغانستان و گرجستان و ترکیه و فرانسه و ایتالیا و نپال، در هر پیچوخمش قصهای تازه سر راه او گذاشته و در این کتاب روایت شده است. کتاب و کسی نمی داند در کدام زمین می میرد، با سفرنامههای معمول سنتی فرق دارد. این کتاب، تصویری نو از سفرنگاریِ معاصر و امروزی پیش چشم ما گذاشته است. نویسنده بهجای آنکه قصهٔ سفر و کولهگردیاش را در قالب خطی و متعارف سفرنامهها بازگو کند، تجربههای گوناگون سفر را در قالب روایتهایی جستارگون وصف کرده و از دل این تجربههای منفرد و بیرونی، به احوال درونی انسان و اوضاع کلی جوامع انسانی پل زده است؛ ازاینرو گفته شده است که کتاب حاضر، سفرنامه است و سفرنامه نیست. این ناداستان را بخوانید و با نویسندهاش سفر کنید.
در یک تقسیمبندی میتوان ادبیات را به دو گونهٔ داستانی و غیرداستانی تقسیم کرد. ناداستان (nonfiction) معمولاً به مجموعه نوشتههایی که باید جزو ادبیات غیرداستانی قرار بگیرد، اطلاق میشود. در این گونه، نویسنده با نیت خیر، برای توسعهٔ حقیقت، تشریح وقایع، معرفی اشخاص یا ارائهٔ اطلاعات و بهدلایلی دیگر شروع به نوشتن میکند. در مقابل، در نوشتههای غیرواقعیتمحور (داستان)، خالق اثر صریحاً یا تلویحاً از واقعیت سر باز میزند و این گونه بهعنوان ادبیات داستانی (غیرواقعیتمحور) طبقهبندی میشود. هدف ادبیات غیرداستانی تعلیم همنوعان است (البته نه بهمعنای آموزش کلاسیک و کاملاً علمی و تخصصی که عاری از ملاحظات زیباشناختی است)؛ همچنین تغییر و اصلاح نگرش، رشد افکار، ترغیب یا بیان تجارب و واقعیات از طریق مکاشفهٔ مبتنی بر واقعیت، از هدفهای دیگر ناداستاننویسی است. ژانر ادبیات غیرداستانی به مضمونهای بیشماری میپردازد و فرمهای گوناگونی دارد. انواع ادبی غیرداستانی میتواند شامل اینها باشند: جستارها، زندگینامهها، کتابهای تاریخی، کتابهای علمی - آموزشی، گزارشهای ویژه، یادداشتها، گفتوگوها، یادداشتهای روزانه، سفرنامهها، نامهها، سندها، خاطرهها و نقدهای ادبی.
خواندن کتاب و کسی نمی داند در کدام زمین می میرد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ناداستان و قالب جستار با موضوع سفر پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب و کسی نمی داند در کدام زمین می میرد
«یه بار یکی میره داروخونه به فروشنده میگه «ببخشید ززززز دارید؟» فروشنده میگه «ززززز چیه؟» میگه «ززززز دیگه. زززززز ندیدی تا حالا؟» فرداش دوباره میاد. این بار همکار فروشنده هم بوده. مشتری میگه «ببخشید زززززز آوردید؟» همکاره میگه «بله، بله» و جلوی چشمای متعجب فروشندهٔ اول یه بسته میده دست مشتری. مشتری که میره، فروشنده از همکارش میپرسه «این زززززز چیه؟» همکارش میگه «زززززز دیگه. ززززز ندیدی تا حالا؟» میگه «نه ندیدم. برو وردار بیار ببینم چیه.» همکارش میگه «ای وای! فقط یه دونه زززززز داشتیم که اونم فروختیم همین الان.»
آقای بیانی موقع تعریف این جُک غشغش میخندید و روی پایش میزد. همراهش خندیدم اما متعجب هم بودم. تا آن وقت فقط در جلسات مثنویخوانی فرهنگستان هنر دیده بودمش. گاهی هم فایلهای صوتی کلاسهاش را شنیده بودم. عادت نداشتم به جُک گفتنش. انگار او هم همین را فهمیده بود و میخواست این تصویر را بشکند. رابطهمان همیشه دورادور و استاد-شاگردی بود. فرصتی دست نداده بود که مثل دو دوست گپ بزنیم، نه در فرهنگستان هنر و نه در جلسههای کتابخوانی خانهاش. در قونیه که دیدمش به روی خودم نیاوردم که یکی از دلایل اصلی سفرم به قونیه او بوده، چون در یکی از کلاسهاش گفته بود برای شرکت در یک فستیوال موسیقی به قونیه میرود. ظاهراً تصادفی در قونیه همدیگر را دیده بودیم ولی احتمالاً فهمیده بود که من به خاطر حضور او در قونیه رفتهام آنجا.
گنبد سبز آرامگاه مولانا از بالکن چایخانهٔ مِتین معلوم بود. من و آقای بیانی در بالکن نشسته بودیم و چای مینوشیدیم. هوای قونیه نه سرد بود و نه گرم؛ هوایی عالی برای آخرین دیدارت با کسی. بهجز من و آقای بیانی، مشتری دیگری در چایخانهٔ فکسنی مِتین نبود. مِتین، صاحب چایخانه، نشسته بود پشت دخل و ماتومبهوت به فرشهای بیرنگورو و ظرفهای خاکگرفتهٔ کافهاش نگاه میکرد. موسیقیِ پسزمینه عربده میکشید «گفتا من آن ترنجم کاندر جهان نگنجم» و صدای ماشینهای خیابانِ منتهی به میدان سلیمیهٔ قونیه را کمجلوه میکرد.»
حجم
۱۴۵٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
حجم
۱۴۵٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
نظرات کاربران
هر بار خیلی غصه میخورم که این کتابهای خوب اطراف تو بینهایت نیست :(
سلام بچه ها من تقریبا بیش از نصف کتاب (نسخهی چاپی)اش رو خوندم و یه سه چهار ماهیه که گذاشتمش کنار..... به طور کلی یه خانوم گردشگریه که میره جاهای دور و بر ایران مثه افغانستان،کابل،هرات و..... تجربه هاشو میگه که
برای کسانی که مثل من به دنبال معنا میگردند برای کسانی که به دنبال مرهمی برای درد مشترک انسان بودن میگردند.
کتاب " و کسی نمیداند در کدام زمین میمیرد" سفرنامهای جستارگون است. در جستار، نویسنده آزاد و رها از احساسات، عقاید و تجربه زیسته خود صحبت میکند. خانم مهزاد الیاسی در این کتاب به بیان تجربه در چند سفر ملی و
دوستش داشتم اگر به خواندن جستار علاقمندید،جستار ایرانی خوبی است
اگه از روزمره نویسی و روزمره خوانی لذت میبرید، مثل من شیدای کتاب میشید. =)
نویسنده خیلی ما رو در جزئیات اتفاقاتی که در سفرهاش از سر گذرونده قرار نداده و به نظرم همین باعث میشه که دقیقا نتونیم باهاش همسفر بشیم. روایت ها رو دوست داشتم و با خیلی از توصیفات عمیقاً گره خوردم. گرچه موضع
برای من که در تنگنای جدایی و احساس گیجی سیر میکنم خیلی جاهاش حرف دل بود. سبک امروزی، خودمانی و بی حاشیه اش به دل مینشیند و آدم را میبرد تا دورها ... تا دوان و قونیه و آتن و
خودندنش مثل سفر کردنه
دوست داشتمی :)