کتاب ارواح ملیت ندارند
معرفی کتاب ارواح ملیت ندارند
کتاب ارواح ملیت ندارند نوشتهٔ یوکو تاوادا و ترجمهٔ ستاره نوتاج است و نشر اطراف آن را منتشر کرده است. این کتاب تجربهٔ زندگی میان زبانهای ژاپنی و آلمانی را روایت میکند.
درباره کتاب ارواح ملیت ندارند
به کدام زبان فکر میکنی؟ به کدام زبان خواب میبینی؟ به کدام زبان لطیفه یا ناسزا میگویی؟ به کدام زبان دروغ میگویی یا اعتراف میکنی؟ ترانههای چه زبانی را زمزمه میکنی؟ چه کلمهها، اصطلاحات و ضربالمثلهایی را از زبانی دیگر به قلمروی حرفهای روزمرهات آوردهای؟ کسی که با زبانی غیر از زبان مادریاش سروکار دارد، از این سؤالها زیاد میشنود.
این روزها دلمشغولی آگاهانه به زبان مادری یا زبانهای دیگر در انحصار کسانی که ارتباط آکادمیک و تخصصی با زبان دارند یا مسافران و مهاجران نیست. رسانهها و شبکههای اجتماعی تقریباً همه را در معرض کلمهها و جملههای زبانهای دیگر قرار میدهند و بسیاری از ما، به واسطهٔ تجربهٔ چنین فضایی، حالا رابطهٔ متفاوتی با زبان داریم. پای واژهها و اصطلاحاتی که از زبانی به زبان دیگر راه یافتهاند به خانهٔ خیلیها باز شده است.
گشتوگذار در سرزمین زبان سفری پرماجراست. بسیاری بر این باورند که آدمی چیزی نیست جز زبانش و در پارهای موارد «زباندرازیهایش»؛ همان لحظاتی که چشم در چشم زبان میایستد و به زورآزمایی دعوتش میکند. همانطور که جنس و میزان ارتباط افراد با زبان اولشان تنوع چشمگیری دارد، تجربهٔ سفر میان زبانها را هم نمیتوان به آشنایی با دایرهٔ واژگان و دستور زبان جدید یا حتی آشنایی با فرهنگی دیگر فروکاست. واقعیت این است که در مواجههٔ دو زبان، جهانی نو، پیشبینیناپذیر و متغیر شکل میگیرد.
در رفتوآمدِ میانزبانی، گویی هویت آدمی به کوچی موقت یا دائمی میرود و در فضایی بینابینی اتراق میکند. کوچنشینان قلمروی زبان گاهی، پس از تجربهٔ زیستن در زبانی غریبه، ارتباطی نو با زبان مادریشان برقرار میکنند، و گاهی هم چنان در زبان دیگر خانه میکنند که دیگر برای آنها غریبه نیست، گرچه بعید است از تردد میان دو زبان گریزی بیابند. اما میان این مسافران و کوچنشینان، گروهی هم هستند که آگاهانه بیرون هر دو دنیای زبانی، در همان فضای سومی که صحنهٔ رویارویی زبانهاست، سکنا میگزینند و بدهبستان میان کلمهها، ساختارها و مفاهیم دو زبان را تحلیل میکنند.
کسانی که در بیش از یک دنیای زبانی زندگی میکنند، گویی میان زبانها، هویتها و فرهنگها شناورند.
آشنایی با تجربههای متعدد کسانی که در فضاهای میانزبانی تردد میکنند یا ساکن میشوند، ما را مهمان سفرهٔ رنگین صداها، عواطف و اندیشههای نو میکند و چه بسا اهمیت شناخت و بررسی جایگاه خودمان در دنیای تعاملی زبان را نیز برایمان روشنتر کند. نشر اطراف با توجه به اهمیت مواجههٔ آگاهانه با زبان و کارکردهایش، مجموعهٔ «زندگی میان زبانها» را با کتاب ارواح ملیت ندارند شروع میکند. در این مجموعه سراغ آثار نویسندگانی میرود که به تجربهٔ زندگی در بیش از یک زبان اندیشیدهاند یا روایتشان از تجربهٔ زبان و بازیهایش در فرایندهای نوشتن، خواندن، سخن گفتن و شنیدن را با مخاطب در میان گذاشتهاند.
یوکو تاوادا، نویسندهٔ ژاپنی مقیم آلمان، در سال ۱۹۶۰ در توکیو متولد شد، در ژاپن ادبیات روسی خواند، و بعد به سوئیس و آلمان رفت و در سال ۲۰۰۰ دکتری ادبیات آلمانی گرفت.
پژوهشگران دربارهٔ آثاری مثل آثار تاوادا از کلمهٔ برونصدایی استفاده میکنند که بر نوشتن به زبانی غیر از زبان مادری دلالت دارد. تاوادا در آغاز به ژاپنی مینوشت و نوشتههایش را به کمک مترجم به آلمانی برمیگرداند ولی بعدتر تصمیم گرفت آثارش را همزمان به هر دو زبان ژاپنی و آلمانی بنویسد؛ فرایندی که «ترجمهٔ مستمر» نامیده میشود. ژانر و زبان نوشتههای تاوادا بهمرور تغییر کرده و این روزها آثار طولانیترش مثل نمایشنامه و رمان را به زبان ژاپنی، و آثار کوتاهترش مثل داستان کوتاه و جستار را به زبان آلمانی مینویسد. او در آثارش از ابهام، رازآلودگی و غریبگی زبان، از نگاه کسی که زبان مادریِ متفاوتی دارد، میگوید و گاهی از کلمهها، الفبا و نشانههایی دور از انتظار بهره میبرد تا فهمی نو از زبان و ترجمه عرضه کند. به نظر تاوادا ترجمه صرفاً برگرداندنِ واژهها از زبانی به زبان دیگر نیست، بلکه در وهلهٔ نخست، مفاهیم ذهنی و معانی هستند که به کلمهها ترجمه میشوند. به تعبیر خودش، «زبانهای دیگر توجه ما را به این حقیقت جلب میکنند که زبان، حتی زبان مادری، چیزی جز ترجمه نیست.»
خواندن کتاب ارواح ملیت ندارند را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به پژوهشگران حوزههای زبانشناسی، ترجمه و ادبیات پیشنهاد میکنیم.
درباره یوکو تاوادا
یوکو تاوادا ۲۳ مارس ۱۹۶۰ در توکیوی ژاپن به دنیا آمد. یوکو تاوادا، نویسندهٔ ژاپنی مقیم آلمان، در سال ۱۹۶۰ در توکیو متولد شد، در ژاپن ادبیات روسی خواند، و بعد به سوئیس و آلمان رفت و در سال ۲۰۰۰ دکتری ادبیات آلمانی گرفت. او که از همان زمان در برلین ساکن شده، به هر دو زبان ژاپنی و آلمانی، رمان، داستان، جستار و شعر مینویسد و تاکنون برندهٔ جوایز معتبری شده است، از جمله جایزهٔ آکوتاگاوا، جایزهٔ تانیزاکی و جایزهٔ ادبی نوما در ژاپن، و جایزهٔ کلایست، جایزهٔ آدلبرت فون شامیسو و مدال افتخاری مؤسسهٔ گوته در آلمان.
تاوادا بیستودوساله بود که از توکیو به هامبورگ رفت. تا پیش از آن، تقریباً کلمهای آلمانی بلد نبود اما پنج سال بعد نخستین شعرش را به آلمانی نوشت. خودش تعریف میکند که شش ماه بعد از رفتن به آلمان دیگر اصلاً ژاپنی حرف نمیزده و زبان ژاپنی را گم کرده، چون نمیتوانسته برای توصیف احساساتش واژههای ژاپنیِ مناسبی پیدا کند. آن زمان آلمانی را خوب بلد نبوده و حدود دو سال مجبور شده بدون زبان فکر کند، احساس کند و تصمیم بگیرد. بعد دوباره زبان ژاپنیِ گمشده را یافته و حالا حس میکند ژاپنیاش مدتی مرده و سپس در کالبدی نو دوباره متولد شده است.
بخشی از کتاب ارواح ملیت ندارند
«یکی از واژههای آلمانی که این اواخر بیشتر و بیشتر به آن علاقهمند شدهام واژهٔ تْسله (سلول) است. با کمک این واژه میتوانم فضاهای زندهٔ کوچک و بیشمار داخل بدنم را تصور کنم. در هر فضا، صدایی مشغول روایت است. به همین دلیل این سلولها با باجههای تلفن، حجرههای راهبان و سلولهای زندان قابل مقایسهاند. صحنهٔ باجهٔ روشن تلفن در شبِ خیابانی تاریک، زیباست. در منطقهای از توکیو که من آنجا بزرگ شدم پارکی با درختان گینکو بود. در گوشهای از پارک، باجهٔ تلفنی قرار داشت که میان دختران جوان بسیار محبوب بود. از غروب خورشید تا نیمهشب یکسره اشغال بود. دخترها احتمالاً میتوانستند در این باجه بیشتر از خانهٔ پدری، استعداد روایتگری خود را تقویت کنند. موقع صحبت، گوشی را محکم در دست میگرفتند. نگاه زنده اما بیحالتشان به همه سو میچرخید، انگار میتوانستند مخاطب خود را به شکلی در هوا ببینند. باجهٔ شیشهای که داخلش روشن بود و دخترها در آن ایستاده بودند، میان هیئت سیاه درختان در پارک قرار داشت: در آن دوره که خودم هم هنوز دختر جوانی بودم، این صحنه شیفتهام میکرد. اما محتوای گفتوگوها چندان برایم جالب نبود. دخترها عمدتاً دربارهٔ همنوعان مذکری حرف میزدند که با آنها رابطه داشتند. گاهی باجهٔ تلفن شبیه تنهٔ شفافِ درختی میشد که روح درخت در آن پیدا بود. افسانهٔ ژاپنی «شاهزاده خانم بامبو» اینطور شروع میشود که پیرمردی یک ساقهٔ بامبوی درخشان میبیند و آن را قطع میکند. داخل بامبو دختر نوزادی پیدا میکند و با زنش دختر را بزرگ میکنند. آخر قصه دخترک که بزرگ شده به همان جایی برمیگردد که از آن آمده بود: ماه.
باجهٔ تلفن در شب ممکن بود سفینهای باشد که تازه در پارک فرود آمده. اهالی ماه دخترکی را به زمین فرستادهاند تا اطلاعاتی درباره زندگی ما کسب کند. دخترک اولین گزارش خود را آماده میکند. چگونه پارک را توصیف خواهد کرد؟ آیا به محضِ رسیدن، چیزهای زیادی برای تعریف کردن خواهد یافت؟
مدتها بعد در اتریش اتاقکی دیدم که بلافاصله باجهٔ تلفن را برایم تداعی کرد. این اتاقک از چوب سخت ساخته شده بود و در گوشهای تاریک از کلیسایی کاتولیک قرار داشت. از دیوارهایش گرما و آرامش متصاعد میشد، طوری که بلافاصله دلم خواست مثل دخترهای جوانِ باجهٔ تلفن، توی اتاقک بایستم و روایت کنم. یکی از آشنایان گفت به آن اتاقک میگویند «اتاقک اعتراف» و آدم آنجا، مثل باجهٔ تلفن شبانه، رابطههای صمیمانهٔ خود را روایت میکند. اما این اتاقک اعتراف برخلاف باجهٔ تلفن مدرن، از چوب ساخته شده بود و مثل درختی که ریشههای عمیقش در زمین رشد کرده، آنجا محکم ایستاده بود. مثل سفینه پرواز نمیکرد. از قرار معلوم، برخی از سلولهای روایی ساکن هستند و برخی دیگر متحرک.»
حجم
۱۶۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
حجم
۱۶۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
نظرات کاربران
بسم الله الرحمن الرحیم حین خوندن این کتاب یهو به خودم اومدم و لرزیدم. احساس برهنگی میکردم، برهنگی روحی. می تونستم همه چیز رو از پس انگشتای شفاف و لرزونم ببینم و عجیب این بود که اصلا شوکِ یا هراسون نشدم، برعکس
شاید عضو مخصوص روایت گوش باشد نه دهان، شاید برای همین هم زهر در گوش پدر هملت ریخته شد، نه در دهانش. برای قطع ارتباط کسی با جهان اول باید به جای دهان گوش را نابود کرد.
خب من تا نیمه کتاب رو به زحمت خوندم و اصلا نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم، تمومش نکردم. این دومین کتاب از نشر اطراف هست که نیمه میگذارمش. اولیش اتاق کار بود که به نظرم یک افتضاح به تمام معنا