کتاب شبی عالی برای سفر به چین
معرفی کتاب شبی عالی برای سفر به چین
کتاب شبی عالی برای سفر به چین نوشتهٔ دیوید گیلمور و ترجمهٔ میچکا سرمدی است. نشر چشمه این رمان معاصر کانادایی را روانهٔ بازار کرده است. این رمان درمورد کوشش یک پدر برای یافتن پسرکش است.
درباره کتاب شبی عالی برای سفر به چین
کتاب شبی عالی برای سفر به چین در سال ۲۰۰۵، جایزهٔ ملی دولت کانادا را از آن خود کرده است. در این رماتن با شخصیتی به نام «رومن» آشنا و همراه میشوید که یک مجری تلویزیون است. او برای ۱۵ دقیقه پسر ششسالهاش را تنها میگذارد. پسر گم میشود. رومن اکنون با بزرگترین کابوس زندگیاش روبهرو میشود و در تلاش است تا فرزندش را بیابد. قتل؟ آدمربایی؟ رومن طی تحقیقات، ادعاهای جدیدی درمورد ارتباط ذهنی با فرزندش مطرح و اوضاع را از آنچه هست وخیمتر میکند. «سایمون» نام این پسرک است که همراه با رومن و مادرش زندگی میکند. در این بین، حرفهای مرموز همسایهٔ چینی قضیه را از آنچه هست، پیچیدهتر میکند. این همسایهٔ پیر که چندان هم زبان انگلیسی را نمیشناسد، به پلیس و پدر سایمون میفهماند که قبل از ناپدیدشدن این کودک، پسربچهای را در ایوان جلوی خانه دیده که بدون کفش در برفها ایستاده است. آیا سایمون آگاهانه و با پای خودش خانه و خانواده را ترک کرده است؟ داستان از زبان راوی اولشخص بازگو میشود؛ از زبان پدر سایمون. لحن آشفته و جملات کوتاه و مقطع او بهخوبی سراسیمهبودن و پریشانی را برای مخاطب مجسم میکند. رخدادها همراه با جزئیترین نکات و بهسرعت بیان میشود و درست مانند مرورکردن صفحهٔ حوادث روزنامه در برابرتان رژه میرود. در ادامهٔ این داستان، شخصیت جدیدی که «م» نام دارد، وارد ماجرا میشود. تحقیقات برای یافتن پسر گمشده همچنان ادامه دارد. با اینکه پلیس و کارآگاهان خبرهاش، تجسس خود را آغاز کردهاند، پدر سایمون تصمیم دارد بهروش خودش بهدنبال فرزندش بگردد.
خواندن کتاب شبی عالی برای سفر به چین را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر کانادا و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب شبی عالی برای سفر به چین
«ساعت از چهار بعدازظهر گذشته بود که از خواب بیدار شدم. کاملاً بیدار بودم و سرحال. تکهای کیک موز از یخچال برداشتم و خوردم، بعد یک تکه دیگر با یک لیوان بزرگ شیر. از پنجره به بیرون نگاه کردم. شهر در شب چهقدر زیبا بود. با خودم فکر کردم شهر همیشه زیبا بوده و من خوشبخت بودهام که اینجا زندگی کردهام. خیلی خوشبخت. تلویزیون را روشن کردم. تصاویر چهقدر روشن بودند، چهقدر جالب و گیرا بودند. احساس کردم انگار ماهها از تمدن بهدور بودهام. دلم خواست مجلهها را بخوانم، اخبار گوش کنم، موسیقی گوش کنم. فکر کردم من دوباره به دنیا برگشتهام.
ساعت پنج و نیم به شرکت لیموزین تلفن زدم. صدای زمخت صاحب شرکت را شنیدم که میگفت: «همون آدرس همیشگی؟»
«نه، هتل چلسی.»
تکرار کرد و نوشت «هتل چلسی». نپرسید چرا هتل. شاید میدانست.
گفت: «قربان، امروز کجا میرید؟»
گفتم: «گرنادا.»
«پروازتون چه ساعتیه؟»
«مطمئن نیستم، میخوام به اولین پرواز برسم.»
گفت: «پروازهای کارائیب معمولاً صبح زود حرکت میکنند.»
«بله همینطوره.»
«شاید بهتر باشه همین الان بفرستم دنبالتون.»
گفتم: «عالیه.»
گفت: «روز خوبی داشته باشید آقای رومن.»
بعد از آن به «م» تلفن کردم، تلفن چندبار زنگ خورد. حتماً دستگاه پیغامگیرش را خاموش کرده تا اگر پلیس نصفشب زنگ بزند خودش گوشی را بردارد. گوشی را برداشت. سریع حرفم را زدم تا مجبور نباشد منتظر بماند. گفتم: «من هیچ خبری ندارم.»
صدای نفسش را شنیدم و بعد احساس کردم دوباره دراز کشید. گفتم: «فقط میخواستم یه چیزی بهت بگم.»
سکوت. گفتم: «همیشه فکر میکردم عشق بزرگ زندگیام عشق به یه زن خواهد بود. اما اشتباه میکردم. سایمون عشق بزرگ زندگی من بود.»
برای یک لحظه حرفی نزد. بعد به آرامی گفت: «میدونم رومن، همیشه میدونستم.»
«میدونستی؟»
«از همون اول.»
گفتم: «خب دیگه.»»
حجم
۱۲۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
حجم
۱۲۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه