دانلود و خرید کتاب صوتی بوسه

کتاب صوتی بوسه نوشته یکی از مهم‌ترین داستان‌نویسان ادبیات روسیه در قرن بیست، ایزاک بابل است. بوسه، داستان کوتاهی از دوران حکومت استالین و فضای تیره‌ی آن روزگار است.

نسخه صوتی کتاب بوسه را با ترجمه‌ی شادمان شکروی و صدای تایماز رضوانی می‌شنوید.

درباره‌ی کتاب صوتی بوسه

شخصیت اصلی داستان کوتاه صوتی بوسه، مردی است فریبکار با روحیه‌‌ای غیرانسانی و ددمنشانه؛ ویژگی‌‌هایی که ایزاک بابل، به فضای خشن استالینی زمان خود نسبت می‌‌دهد. این مرد، زنی را فریب داده و پس از مدتی، با بی‌‌رحمی رهایش می‌‌کند. این داستان را می‌توان پاسخی به دنیای تیره و سیاه آن روزها دانست. او از ارزش‌های اخلاقی که نابود می‌شوند و اثری از هیچکدام باقی نمی‌ماند صحبت می‌کند و از خشونتی بی حد و حصر که در آن دوران رواج دارد، می‌نالد. 

کتاب صوتی بوسه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

علاقه‌مندان به ادبیات داستانی از شنیدن کتاب صوتی بوسه لذت می‌برند.

درباره‌ی ایزاک بابل

ایزاک بابل، یکی از مهم‌ترین نویسندگان روسیه ۱۳ ژوئیه ۱۸۹۴ در اودسا، امپراتوری روسیه (اوکراین کنونی) به دنیا آمد. او همیشه از ماکسیم گورکی به عنوان راهنمایش نام می‌برد. او در داستان‌هایش از فضای تیره و خشن حاکم حکومتی می‌نوشت و در نهایت در می ۱۹۳۹ دستگیر و در سال ۱۹۴۰ به اتهام خیانت به شوروی و جاسوسی اعدام شد.

بخشی از کتاب صوتی بوسه

گزارش کرد که زنک بیوه است؛ چون شوهرش که افسر ارتش بوده، در اوایل جنگ جهانی کشته شده است. روی‌‌هم‌‌رفته خانم متشخصی به نظر می‌‌رسد. بنابر تحلیل‌‌های سروتسف، از این‌که به همسری مرد محترمی دربیاید، بدش نمی‌‌آمد: «درست برای شما ساخته شده قربان! بقیه‌‌ش رو بسپرین به من!»

 سروتسف این را گفت و از میان انبوه ظرف‌‌هایی که روی تخت آشپزخانه تلنبار کرده بودیم، راهش را باز کرد.

در طول روز، دخترِ پیرمرد مدرسه به او در شستن ظروف و آماده‌‌کردن غذا کمک می‌‌کرد. در حین درست‌‌کردن غذا، میخائیل سروتسف برای او از دلاوری‌‌های من تعریف می‌‌کرد. این‌‌که چطور به‌ ‌تنهایی در یک جدال سخت، دو افسر لهستانی را از اسبشان پایین کشیده و از پا درآوردم. و این‌که بعد از آن، چقدر مورد توجه مقامات شوروی قرار گرفتم. در تمام این مدت، دخترک با احتیاط و آرامش به حرف‌‌های او گوش می‌‌کرد. کارشان که به پایان رسید، هنگامی که سروتسف می‌‌خواست از آشپزخانه بیرون بیاید، از دختر پرسید: «شب چی‌کاره‌‌این خانم؟ شما باید کمی به ما نزدیک‌تر باشین، بالاخره ما هم آدمیم»