کتاب رخ شیدا
معرفی کتاب رخ شیدا
کتاب رخ شیدا داستانی بلند نوشتۀ سمیرا تهوری است. این کتاب را انتشارات کتاب آترینا منتشر کرده است.
درباره کتاب رخ شیدا
کتاب رخ شیدا داستان دختری است که سختیهای زیادی کشیده و در شروع داستان پدر خود را از دست میدهد. او که مدتی از خانه و خانوادهاش دور بوده حالا برگشته تا گذشته را جبران کند.
رمان یکی از راههای انتقال احساسات است. نویسنده برای بیان حقیقت احساسات و عواطفش به زبانی نیاز دارد که او را از سردی مکالمه روزمره دور کند و بتواند با آن خیالش را معنا کند و داستان و رمان همین زبان است. با داستان از زندگی ماشینی و شلوغ روزمره فاصله میگیرید و گمشده وجودتان را پیدا میکنید. این احساس گمشده عشق، دلتنگی، دوری و تنهایی و چیزهای دیگری است که سالها نویسندگان در داستانشان بازگو کردهاند.
داستان معاصر در بند چیزی نیست و زبان انسان معاصر است. انسان معاصری که احساساتش را فراموش کرده است و به زمانی برای استراحت روحش نیاز دارد. نویسنده در این کتاب با احساسات خالصش شما را از زندگی روزمره دور میکند و کمک میکند خودتان را بهتر بشناسید. این کتاب زبانی روان و ساده دارد و آیینهای از طبیعتی است که شاید بشر امروز فرصت نداشته باشد با آن خلوت کند. نویسنده به زبان فارسی مسلط است و از این توانایی برای درک حس مشترک انسانی استفاده کرده است.
خواندن کتاب رخ شیدا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای علاقهمندان به داستانهای ایرانی مناسب است.
بخشی از کتاب رخ شیدا
«دیگر حرفی نزدم. ناخودآگاه فکرم گرد علی گشت و به تجزیهوتحلیل او پرداخت. علی پسر معقول و خودساختهای بود. کنار دست پدرش در کارگاه نجاری کار میکرد. سرووضع معمولی و سادهای داشت. او را همیشه با یک تیپ و یک پوشش دیده بودم. آشنایی او با نگین نیز یک آشنایی کاملاً سنتی بود. پدر نگین وقتی اتفاقی سری به کارگاه نجاری پدر علی میزند تا سفارش ساخت قفسه کتاب نقلی و کوچکی برای گوشه اتاق نگین را بدهد، اولین آشنایی دو خانواده صورت میگیرد. نگین مجبور میشود دفعه بعدی همراه پدرش به کارگاه برود تا به سلیقه خودش رنگ و مدل آن را از آلبوم عکسها انتخاب کند و همین میشود که پدر علی نگاه خریدارانهای به نگین میاندازد و او را برای پسرش در نظر میگیرد. نگین بعد از باخبر شدن از درخواست خواستگاری آنها، دیگر به کارگاه نجاری نرفت و کلاً قفسه کتاب و ذوق ساختهشدنش را فراموش کرد. همه فکر و ذهنش پسری شد که هیچوقت او را ندیده و قرار بود در جلسه معارفه آخر همان هفته ملاقاتش کند. آن روزها حالوروز نگین برای من خندهدار میآمد. نمیدانستم چطور میشود برای زندگی و آیندهای نقشه کشید که نمیدانی همراه همیشگیات کیست و یا حتی چه شکلی است! برای من غیرقابلقبول بود به درخواست ازدواج کسی فکر کنم که حتی من را ندیده و قرار است شبی را مقابل چشم همگان زیرچشمی نگاهی گذرا به من بیندازد و دل تو دلم نباشد که شاید آن لحظه آنچنان هم به چشم او خوش نیایم. نیم ساعتی را هر کدام در گوشهٔ اتاق روی دو زانو بنشینیم و در مورد عقاید و باورهای یکدیگر سؤال بپرسیم و سعی کنیم خودمان را با بازی کلمات خوب نشان بدهیم. هرازگاهی هم نگاهی پنهانی به هم بیندازیم و تا بناگوش رنگ لبو شویم! ولی نگین همه این شرایط را پذیرفت و توانست با تکتک کنار بیاید. در همان جلسه اول از علی خوشش آمد و فقط گفت میخواهد کمی صبر کند تا پدر و مادرش هم درباره علی و خانوادهاش بیشتر بدانند و نظر آنها نیز مساعد شود. دو جلسه دیگر را هم با علی در همان اتاقخواب نهمتری صحبت کرد و هر بار بیشتر از قبل دلباخته او شد و هر بار من بیشتر او را مسخره کردم. کمکم همه چیز قطعی شد و من هنوز هم زیر گوش نگین ورد میخواندم تا از تصمیم ناگهانیاش برگردد. نگین جدید را نمیشناختم، او دیگر آن دختر احساساتی و رؤیاپرداز نبود که پابهپای من شوالیه بر اسب سفید قصه را توصیف میکرد و زمان آمدنش را تخمین میزد. منطقی و بزرگ شده بود. رنگ عوض کرده بود و مدام حرف از اعتماد به نظر پدر و مادرش میزد. نمیدانستم آن وسط پس تکلیف دوستداشتن چه میشد؟ مگر میشد در چند جلسه نگین دچار خیالات عاشقی شود و حرف از دوستداشتن دو طرفهاش با علی بزند! پسری که ندیده و نشناخته سراغ او آمده بود، بدون شک هیچ حسی به نگین نداشت و فقط به روال رسمورسوم جلو آمده بود. هیچکدام از آن حرفها و اتفاقات برای من قابلقبول نبود و مقابل مادرم که تصمیم درست نگین را تحسین میکرد، گارد میگرفتم و میگفتم مطمئن هستم نگین روزی پشیمان میشود. دل هر کس دوستداشتن زیاد میخواهد. سر سفره عقد، نگاههای عاشقانهٔ منعکس شده در آینه را میخواهد. صلاحومصلحت برای دل آدم که نانوآب نمیشود!»
حجم
۴۱۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۵۵۲ صفحه
حجم
۴۱۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۵۵۲ صفحه
نظرات کاربران
یه عاشقانه گرم و دلنشین با قلم روان داستانی که به واقعیت نزدیکه و واقعا مخاطب رو جذب میکنه تا پایان قصه یه نفس پیش بره حس و حال بهار رو خیلی خوب درک کردم به خصوص توقعاتی که از خانواده
قشنگ بود.
رمان خوبی بود حس قشنگ و گرمی داشت همین که با توضیحات الکی، خیلی طولانی نشده بود کتاب رو دلچسب کرده بود آرامش خوبی تو قصه بود به خصوص بخشی که نازی رو دعوت کرد خونه شون و همه چیز رو
حس خوب
قلم نویسنده به دلم نشست ارزش خوندن و وقت گذاشتن داشت
از حال و هوای قصه خوشم اومد آرامش عجیب و خوبی داشت به خصوص حس تلخی که بهار تجربه کرد رو میشد خیلی خوب فهمید شاید چون دختر خودم همین اشتباه رو کرد با یه دلبستگی اشتباه از ما فاصله گرفت ولی بالاخره به آغوش
قشنگ بود و ارزش خواندن دارد
اوایل داستان به نظرم داستان تکراری و پیش پا افتاده ای آمد ولی با جلو رفتن داستان قلم توانای نویسنده خودش را نشان داد و داستان اوج گرفت به طوری که در آخر از خواندنش احساس لذت کردم و دوست
رمان قشنگ و خوبی بود
کلا محتوای زیادی نداشت حیف وقت و پول فقط میخواست بگه به حرف خانواده گوش بدین وگرنه پشیمون میشید