کتاب باغ فرهنگ
معرفی کتاب باغ فرهنگ
کتاب باغ فرهنگ نوشتهٔ هادی حکیمیان است و نشر صاد آن را منتشر کرده است. این کتاب زندگینامه پروفسور علیاکبر فرهنگی است.
درباره کتاب باغ فرهنگ
در این کتاب خاطرات پروفسور فرهنگی از دوران کودکی و به هنگام سفرهای تابستانی به منطقه ییلاقی طالقان مرور میشود. فصل نخست، خانواده و برخی از پیشینیان ایشان معرفی میشود. فصلهای بعدی به دوران مکتبخانه و سپس ورود به مدارس جدید میپردازد. همچنین اوضاع زندگی مردم تهران در دهههای بیست و سی، تا قیام پانزده خرداد در دوران جوانی ایشان دیده میشود. سالهای آغازین دهه چهل، آشنایی با حوزههای علمیه و برخی شخصیتهای روحانی را تجربه میکند. سپس در مرکز آموزش عالی «تهران بیزنس کالج» که ماهیتی آمریکایی دارد، به تحصیل میپردازد. رفتن به خدمت سربازی و سپس اقدام برای مهاجرت به منظور ادامه تحصیل در دانشگاه اُهایو نقطهٔ عطف زندگی ایشان به حساب میآید. در میانسالی، گاهبهگاه به ایران سفر میکند، ولی بخش عظیمی از زمان خود را به کسب علم و دانستههای جدید اختصاص میدهد. طعم تشکیل خانواده و تولد فرزندان را در همین سالها میچشد. کتاب نامبرده، همزمان با پرداختن به زندگینامه پروفسور فرهنگی که از زبان ایشان روایت شده، نگاهی کلی به برخی از مهمترین رخدادهای تاریخی، سیاسی و فرهنگی ایران دارد.
خواندن کتاب باغ فرهنگ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران مطالعهٔ زندگینامهٔ بزرگان ایران پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب باغ فرهنگ
«من علیاکبر فرهنگی، نهم تیرماه هزار و سیصد و بیست و یک در طالقان به دنیا آمدم. پدر و مادرم -علیاصغر و هاجر- دخترعمو و پسرعمو بودند. دورترین خاطرهٔ من از دوران کودکی برمیگردد به زمانیکه شاید یک سال و ششهفتماهه بودم. مادرم بر گردهٔ اسب یا استری سوار بود و مرا که فرزند نخستش بودم، سخت در آغوش میفشرد. بوی رمه، صدای جیکجیک پرندگان بود با شرشر چشمهسارانی کوچک و بزرگ. همهٔ اینها به انضمام تصاویری مات و مبهم از کسان دیگر که از پسوپیش ما و سوار بر گردهٔ اسبها و قاطرها به پیش میرفتند، چیزهایی مثل خواب و رؤیا که گاه برای سالها در پس و پشت ذهن آدمی میماند و هرگز هم به تصاویری آشکار و روشن نمیرساندت. همینقدر مانده توی خاطرم که بوی رمه در هوا پراکنده میشد. صدای جیرینگجیرینگ زنگولهٔ بز و بزغالهها سکوت را میشکست. رشحات گرمی از خورشید از میان شاخوبرگ درختها میتابید و ناگاه دست یا پای چهارپایی که ما -من و مادرم- بر آن سوار بودیم، لغزید؛ آنهم در میانهٔ راهی باریک و مالرو. من از گرمای آغوش مادر رها شدم. از ارتفاعی نزدیک به دومتری بر کنارهٔ سنگلاخ راه به زمین خوردم و صدای گریهام همراه با آهوناله و جملات درهموبرهمی که همراهان میگفتند، به هوا رفت. جزئیات این حادثه را بعدها پدربزرگم بارهاوبارها با آبوتاب تعریف میکرد و هر بار هم میگفت «خدایی شد سالم ماندی».»
حجم
۳۳۲٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
حجم
۳۳۲٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه