دانلود و خرید کتاب برج قحطی هادی حکیمیان
تصویر جلد کتاب برج قحطی

کتاب برج قحطی

معرفی کتاب برج قحطی

رمان برج قحطی روایتی دیگرگونه از دوران پهلوی در شهر یزد است که هادی حکیمیان سعی کرده با کمترین اشاره به حکومت پهلوی، حال و هوای منسوبین آن‌ها را به خواننده نشان دهد و نتیجه‌گیری را به خواننده واگذار کند که اتفاقاً از پس این کار بر آمده است. 

درباره کتاب برج قحطی

 معلم هنری در شهر یزد قهرمان اصلی این داستان است. از او که فارغ‌التحصیل رشته فنی است اما ذوق هنری و دستی در نوشتن دارد، می‌خواهند که عهده‌دار نوشتن متن یک نمایش مهم شود. نمایشی که قرار است در حضور فرح پهلوی اجرا شود؛ اما ماجرا به راحتی پیش نمی‌رود. معلم قصه عضو یکی از گروه‌های چپ‌ است که در آن دوره دچار سرخوردگی شده‌اند و دوستش در این میان، او را ترغیب می‌کند که دادستان پرونده خسرو گلسرخی، شاعر چپ‌گرای معروف دوره پهلوی را اعدام انقلابی کنند...

حکیمیان به بهانۀ پرداختن به انقلاب اسلامی، به ظلم حکام و خان‌های ستمگر یزد اشاره کرده است. مخاطب در برج قحطی با سرمایه‌داران و افراد بانفوذ یزد به بهانه‌های مختلفی که نویسنده در دل متن تراشیده، آشنا می‌شود و با خیانت‌هایی که در حق رعیت کرده‌اند و یا خدماتی که انجام داده‌اند، روبرو شده می‌شود.

 خواندن کتاب برج قحطی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 اگر به خواندن رمان‌های تاریخی و اجتماعی فارسی علاقه دارید، رمان برج قحطی را از دست ندهید.

هادی حکیمیان  دانش‌آموخته رشته تاریخ است. او پایان نامه کارشناسی ارشدش را نیز با موضوع تحولات سیاسی و اجتماعی شهر یزد در دوره پهلوی نوشته و در کنار آن یکسال نیز در مرکز اسناد کتابخانه مجلس شورای اسلامی در بخش «عرایض» به فهرست نویسی از نامه‌های بر جای مانده از این دوران مشغول بوده است که همین مساله او را در نوشتن این رمان یاری کرده است.

از حکیمیان رمان «خواب پلنگ» در موسسه فرهنگی شهرستان ادب و مجموعه داستان «گل‌انارها را باد می‌برد» در انتشارات سوره مهر منتشر شده است.

بخشی از کتاب برج قحطی

سرتاسر دیوار باغ و حتی روی درخت‌ها هم بیخ‌دربیخ هم آدم نشسته بود. یکی از سر دیوار داشت می‌افتاد پایین و چند متر آن‌طرف‌تر، یک‌خرده نزدیک‌تر به ماشین روباز و زنی که تویش دست تکان می‌داد برای مردم، پسرکی دولّا شده بود تا یک نفر دیگر را بکشد بالای دیوار. نمی‌دانم چرا فکر کرده بودم پسرکی که پایین دیوار است باید برادرش باشد که دو تا دست‌هایش را دراز کرده بود و باز هم قدش نمی‌رسید. وسط خیابان یک نفر افسر شهربانی رو به ماشین احترام نظامی گذاشته بود، یکی دیگر که به نظر زیردست او بود، با تمام قوا داشت توی سوتش می‌دمید رو به جمعیت و عقب ماشین هم تا چشم کار می‌کرد، آدم بود. میان جمعیت دنبال چهره‌ای آشنا می‌گشتم که یک‌هو متوجه شدم توی ماشین و پشت سر زنی که دست تکان می‌داد برای مردم، دو تای دیگر هم هستند. یکی پیرتر بود و عقب سمت راننده نشسته بود و آن‌که جوان‌تر از خودش بود، عینک دودی داشت با موهای بور کوتاه و سمت کمک روی صندلی عقب مرا نگاه می‌کرد. لب‌هایش را ماتیک تندی زده بود و انگار که دو تا لب‌هاش از هم باز شده بود که چیزی بگوید رو به من.

من زن توی عکس همان که دارد لبخند می‌زند و دست تکان می‌دهد برای مردم را نمی‌شناسم. می‌گویند او بعدِ هفت سال به دعوت مقامات استان و انجمن‌های امور خیریه آمده به یزد. قرار بوده که ما او را موقع حرکت ماشین توی خیابان کرمان و درست جلوی تلگراف‌خانه که نمی‌دانم کجاست بزنیم. شهرداری همهٔ خیابان‌ها را طاق نصرت بسته. معلم‌ها و بچه‌مدرسه‌ای‌ها را آورده‌اند برای استقبال. رونق، کارخانهٔ سعادت را هم تعطیل کرده.

کارگرها را آورده‌اند برای تماشا. زرگرهای یزدی یک لنگه‌کفش طلا ساخته‌اند و وقتی شهبانو رفته دم بازار زرگری کفش را توی یک سینی نقره آورده‌اند به پیشکشی که همان‌جا یکی از تاجرهای یزدی دولّا شده و شهبانو را در پوشیدن کفش کمک کرده. دم میدان امیرچقماق و جلوی دکان حاجی‌خلیفه، دیس‌های بزرگ قطاب و لوز بیدمشک گذاشته‌اند و ماشین شهبانو که در اثر ازدحام جمعیت متوقف شده، محمودآقای اوهب یکی از شرکای اصلی حاجی‌خلیفه جلو رفته و پشمک گذاشته توی دهان عُلیاحضرت. می‌گویند مردم یزد همگی شاه‌دوست اند. این‌جا می‌گویند بنا بوده که گروه ما شهبانو را ترور بکند، اما دم و دم آخر که شده، سُروکی جا زده. گفته نمی‌شود. خطرناک است. محافظ زیاد دارد. به همین‌خاطر هم طرح ترور را سوزانده‌ایم و برنامه لغو شده.

مطابق مندرجات پرونده‌ای 

ابوالفضل
۱۴۰۱/۱۰/۰۴

لهجه یزدی خیلی خشه(خش یعنی قشنگ، خوب، باحال و...) ممنون از نویسنده توانمند

مانا
۱۴۰۰/۰۲/۰۶

خیلی لحجه یزدی داشت.

neda
۱۴۰۱/۱۰/۲۸

من قصد خواندن کتاب رو دارم و یزدی هستم اما لحجه یزدی ندارم راستش کتاب رو فکر نمی کنم یزدی نوشته شده باشه چون توی یکی از زیرگذر های یزد که رد میشدیم کمی از کتاب بود اما یزدی نوشته

- بیشتر
گل پری
۱۴۰۲/۰۸/۲۸

کتاب جالبی نبود،در یک اقدام کم سابقه وسط مطالعه رهاش کردم

ف.قاف
۱۴۰۱/۰۱/۱۰

خوندنش خیلی برام سخت بود. کتاب های دیگه از این نویسنده خونده بودم و دوست داشتم ولی اینو نپسندیدم. خیلی سخت خوان بود برام

حجم

۳۳۰٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۵۰ صفحه

حجم

۳۳۰٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۵۰ صفحه

قیمت:
۸۴,۰۰۰
تومان