کتاب اسپاگتی با سس قرمز
معرفی کتاب اسپاگتی با سس قرمز
کتاب الکترونیکی اسپاگتی با سس قرمز نوشتۀ هادی حکیمیان است و نشر معارف آن را منتشر کرده است. کتاب اسپاگتی با سس قرمز، داستان زندگی پسری روستایی است که مجبور است برای گذران زندگی کار کند و در این مسیر با مشکلاتی مواجه میشود.
درباره کتاب اسپاگتی با سس قرمز
کتاب اسپاگتی با سس قرمز داستان پسر نوجوانی است که در کودکی پدر و مادر خود را از دست داده و با مادربزرگش زندگی میکند، حسینعلی با یکی از کارگران معدن روستایشان معاملهای کرده است و حالا به دنبال گرفتن حق و حسابش رفته است. حسینعلی در جریان داستان با زندگی آمریکاییهایی که در معدنکار میکنند و نحوۀ زندگی خانوادههایشان مواجه میشود.
خواندن کتاب اسپاگتی با سس قرمز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای نوجوانان علاقهمند به داستانهای بلند مناسب است.
بخشی از کتاب اسپاگتی با سس قرمز
«توی معدن، بچه و پیرزن استخدام نمی کنن. بی خودم معطل نشید.
مرد طاس این را ضمن گذاشتن لیوان دسته دار پشت پنجرۀ اتاقک نگهبانی گفت. بعد آن یکی همکارش، که چشم های زاغ داشت و با تلفن حرف می زد، با حرکات سر و دست، به من و حسینعلی اشاره کرد که یعنی بروید پی کارتان.
مرد چشم زاغ من و حسینعلی را می شناخت. چند باری برای کار آمده بودیم و هر بار هم او دکمان کرده بود. اصلا مثل سگ پاچه می گرفت. برای همین هم ما دو نفر کمی از پنجره فاصله گرفتیم، اما ننه کردی جلوتر رفت و همین طور که موهای فلفل نمکی اش را زیر چارقد پنهان می کرد، آب دهانش را قورت داد و گفت: «با معصومه خانوم کار داریم. »مرد طاس لیوان چایش را برداشت و هورت کشید، دو بار پشت هم. بعد بی آنکه به ننه کردی نگاه کند، جواب داد: «ما اینجا همچین کسی نداریم. » حسینعلی که از بی اعتنایی نگهبان طاس کلافه شده بود، روی پنجه های پایش بلند شد و در حالی که سعی میکرد قدش را بلندتر کند، گفت: «مثل اینکه تازه اومدی، هان؟ قبلاها اینجا نبودی. »
لیوان دسته دار حالا کمتر از نصف چای داشت و از سرش بخار داغ بلند میشد. مرد طاس بی حوصله پشت میزش نشست:
«اولا که این فضولی ها به تو نیومده، ثانیا همچین اسمی توی لیست ما نیست. پس حتما اشتباه شده.»
ننه کردی که حالا درست چسبیده بود به میله های فلزی جلوی پنجره، با عصبانیت گفت: «چیچی رو اشتباه شده؟ این معصومه خانوم شما اومده بچۀ منو خر کرده که براش خروس بیاره. این بی عقل هم راه افتاده توی خاتون آباد، رفته در خونه های مردم، هرچی خروس توی ده بوده، جمع کرده و یه جا داده دست اون!»
حسینعلی که توقع شنیدن چنین حرفی را نداشت، قرچ قرچ سر و صورتش را خاراند که: «ا، بی عقل کدومه ننه! من بابت کرایۀ هر دونه خروس، دو تومن با معصومه خانوم طی کردم. میدونی پولش چقدر میشه؟»
...»
حجم
۱٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۳۴ صفحه
حجم
۱٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۳۴ صفحه