ابراهیم گفت: «بالاترین مرتبه، موت احمره. یعنی مخالفت با هوای نفس. این آخرین مرحلهست. دلکندن از غیر و دلبستن به او.»
mh.mirvakili
صدبارمردن را به ذرهذرهمردن ترجیح میدهم.
mh.mirvakili
جوانها از تمام نقاط وطن بهسان خون به رگهای جبههها تزریق میشدند و دیری نمیگذشت که خونشان به کل نقشهٔ ایران شتک میزد. خونی که به رگهای جبههها تزریق میشد و یک بار دیگر در بازگشت، به ایمان و اعتقادات مردم رنگ میپاشید
mh.mirvakili
بعضی حرفها برای زدن نیست، برای نزدن است. درون قلبم که باشد، محبوس است و متعلق به خودم. راحتتر میتوانم انکارش کنم، راحتتر میتوانم فراموشش کنم. اما به زبان که بیاید، زنده میشود، تکثیر مییابد و واقعی میشود، بلند میشود و راست میایستد مقابلم. آنوقت است که دیگر نمیشود فراموشش کرد. سایه میشود و قدمبهقدم راه میآید کنارم.
mh.mirvakili
زنها موجودات عجیبی هستند. اگر کسی که دوستش دارند، دستشان را بهگرمی بفشارد و یک لبخند محبتآمیز نثارشان کند، جان دوباره میگیرند.
mh.mirvakili
«موت ابیض یعنی تحمل گرسنگی.»
mh.mirvakili
«موت اسود تحمل ایذای خلقه. نادیدهگرفتن طعنهٔ مردم.»
mh.mirvakili
«درد میکشم. پس زندهام.» این جهانبینی من است.
mh.mirvakili