کتاب دریای آرامش
معرفی کتاب دریای آرامش
کتاب دریای آرامش نوشتهٔ امیلی سنت جان مندل و ترجمهٔ ابوالفضل نصری است و کتابسرای تندیس آن را منتشر کرده است. اگر در شبیهسازی زندگی میکردیم، چطور ممکن بود بفهمیم شبیهسازی است؟
درباره کتاب دریای آرامش
در رمان دریای آرامش، چهار نفر در چهار زمان و چهار مکان مختلف، ناهنجاری مشابهی را تجربه میکنند و سرنوشت آنها در یکلحظه با هم تلاقی پیدا میکند! هر چهار نفر میتوانند صدای موسیقی، صدای جنگل و صداهای پسزمینهٔ ترمینال و کیفیتهای مختلف منطقهٔ زمانی خودشان را احساس کنند. اما چگونه چنین چیزی ممکن است؟ دلیل این ناهنجاری چیست؟ صرفاً یک اختلال است؟ یا این دنیای بهظاهر واقعی که در آن زندگی میکنند در اصل یک شبیهسازی است که بخشی از آن مخدوش شده؟
گسپری ژاک، یکی از اهالی مستعمرهٔ دوم ماه، قرار است سفری حساس و خطرناک در طول قرنها داشته باشد تا از این معمای پیچیده پرده بردارد. دریای آرامش تجربهای بینظیر برای شیفتگان داستانهای علمی-تخیلی است.
کتاب دریای آرامش، بهترین رمان سال ۲۰۲۲ به انتخاب آمازون و لسآنجلستایمز و از پرفروشترینهای نیویورکتایمز در همین سال بوده است.
خواندن کتاب دریای آرامش را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای علمی-تخیلی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب دریای آرامش
«ادوین در هالیفاکس نزدیک بندر خوابگاهی پیدا کرد؛ اتاقی درپانسیونی مشرف به لنگرگاه در کنج طبقهٔ دوم. صبح روز بعد که بیدار شد، صحنهٔ زنده و شگفتانگیزی را از پنجرهٔ اتاقش دید. یک کشتی تجاری بزرگ در بندر پهلو گرفته بود و آنقدر به آنجا نزدیک بود که بدوبیراههای مردان هنگام جابجایی بشکهها، کیسهها و جعبهها را میشنید. بیشتر روز نخست را مثل گربهای از پنجره به بیرون خیره شد. برنامهاش این بود که بدون فوت وقت راهی غرب شود، اما در تمام زندگیاش از نقطهضعفی رنج میبرد که باعث میشد به راحتی در هالیفاکس ماندگار شود: میتوانست دست به کار شود، اما به رخوت تمایل داشت. دوست داشت پشت پنجرهٔ اتاقش بنشیند. از آنجا میتوانست جنبوجوش بیوقفهٔ مردم و کشتیها را تماشا کند. دلش نمیخواست برود، پس ماند.
به صاحب پانسیون که داشت مؤدبانه دربارهٔ ماندنش پرسوجو میکرد، گفت: «وای، فکر کنم هنوز نتوانستهام دربارهٔ قدم بعدیام تصمیم بگیرم.» نام صاحب پانسیون خانم دانلی و اهل نیوفاندلند بود. لهجهاش ادوین را گیج میکرد. طوری بود که انگار همزمان اهل بریستول و ایرلند است و در عین حال، گاهی هم لهجهٔ اسکاتلندی پیدا میکرد. اما هر چه که بود، اتاقها تمیز بودند و خانم دانلی هم آشپزی فوقالعاده بود.
ملوانها مثل موج به هم تنه میزدند و از زیر پنجرهٔ اتاقش عبور میکردند. کم پیش میآمد به بالا نگاه کنند. ادوین از نگاه کردن بهشان لذت میبرد اما شهامت نداشت نزدیکشان شود. بهعلاوه آنها با همدیگر بودند. وقتی سیاهمست میشدند دستشان را روی شانهٔ همدیگر میانداختند و حسادت ادوین گل میکرد.
(میتواند به دریا برود؟ البته که نه. به محض اینکه این ایده در ذهنش شکل میگرفت آن را پس میزد. البته ماجرای یکی از حوالهایها را شنیده بود که ملوان شد، ولی ادوین ذاتاً اهل بطالت بود.)
عاشق تماشای قایقها بود. هنوز هم میشد از عرشهٔ کشتیهای بخاری که به لنگرگاه میآمدند عطروبوی اروپا را استشمام کرد.
صبحها و بعد از ظهرها میرفت پیادهروی. به سمت لنگرگاه قدم میزد، از مناطق مسکونی سوتوکور سردرمیآورد و مدام به مغازههای کوچک خیابان برینگتون که سایهبانهای راهراه داشتند سرک میکشید. دوست داشت سوار تراموای برقی شود و تا ته خط برود؛ بعد دوباره همین مسیر را برگردد و تغییر منظره از خانههای کوچک به خانههای بزرگ و سپس ساختمانهای تجاری مرکز شهر را تماشا کند. عاشق خریدن چیزهایی بود که نیاز اساسیاش نبودند: یک قرص نان، یک یا دو کارت پستال، یک دسته گل. فکر میکرد شاید زندگی همین است. به همین سادگی. بدون خانواده، بدون شغل، فقط چند لذت ساده، ملحفههای تمیز برای استراحت در آخر شب و البته دریافت منظم مقرری از خانواده. ممکن بود زندگی در انزوا خیلی لذتبخش باشد.»
حجم
۲۰۱٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۲۰۱٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
نظرات کاربران
خب فکر کنم خیلی وقت بود دست به قلم نبرده بودم که بخوام ریویو طولانی بنویسم؛ پس اگر اشکالی بود ببخشید. کتاب رو تو همخوانی کتابسرای تندیس خوندم و مثل همیشه از همخوانی چند روزی عقب افتادم. خلاصه داستان حس میکنم تو
ایده خوبی داشت ولی پرداخت نه، شخصیت پردازی خوبی هم نداشت. در آخر کتاب با خودم گفتم خب که چی؟ چی شد؟🤷🏻♀️
ترجمه میلکان بهتره، ارزونتر هم هست.