![تصویر جلد کتاب صداهای دیگر](https://img.taaghche.com/frontCover/223125.jpg?w=200)
کتاب صداهای دیگر
معرفی کتاب صداهای دیگر
کتاب صداهای دیگر نوشتهٔ امیرحسین قاضی است. انتشارات آذرباد این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب صداهای دیگر
کتاب صداهای دیگر برابر با یک رمان معاصر و ایرانی است. در این رمان، یک پیشنهاد سرآغاز همهچیز میشود. «نیما زند» که ۹ سال از نوشتن آخرین کتاب پرفروشش میگذرد، در روز جشن امضای تازهترین اثرش پیشنهادی از سوی غریبهای دریافت میکند. مرد به او پیشنهاد میدهد دربارهٔ خانهٔ جدید موکل ناشناسش کتابی بنویسد. نیما که فرزندی در راه دارد و زندگی و حرفهاش در شرف فروپاشی است، تصمیم میگیرد برای آخرینبار شانسش را برای تغییر زندگیاش امتحان کند. او برای تحقیق دربارهٔ سوژهٔ کتاب جدیدش راهی روستای کنارود در طالقان میشود، اما در بدو ورودش به خانه درمییابد که تنها نیست. خونی در این خانه ریخته شده و خانهای که با خون بیگناه لکهدار شود، محال است کسی آرامش را درون دیوارهایش ببیند.
خواندن کتاب صداهای دیگر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب صداهای دیگر
«فقط پنج سال داشت و هنوز برای فهمیدن بسیاری از چیزها زیادی کوچک بود. در زمین بازی خانه بهداشت ایستاده بود. روز گرمی بود و دستش را سایبان چشمانش کرده بود. منتظر بود تا کودکی که از پلههای سرسره بالا میرفت، سر بخورد تا نوبت به او برسد. چیزی به ظهر نمانده بود و مادرش بهزودی به دنبالش میآمد.
بعدازاینکه دوستش با جیغ مسروری از سرسره پایین رفت، نردهها را گرفت و از پلههای سرسره بالا رفت. ارتفاع زیادی نداشت. بالای سرسره که رسید، لبههای فلزی را نگه داشت. فلزش پوست ظریف دستانش را میسوزاند. نگاهی به زمین بازی انداخت و سپس، چیزی در پشت پنجره خانهٔ آنطرف کوچه دید. دختری با لباس سفید پشت پنجره ایستاده بود و به او نگاه میکرد. دختر برایش دست بلند کرد. فاصله زیاد بود و نمیتوانست لبخند بدون لب و خون روی یقهاش را ببیند. برای لحظاتی خیره به دختر نگاه کرد تا اینکه دوستش از پلهها بالا آمد و او را هُل داد.
روی کتانیهای ورزشیاش فرود آمد، خاک سر زانوها و پشت شلوارش را تکان داد و بهسوی پنجرهٔ اتاق در طبقهٔ دوم نگاه کرد؛ اما دیگر دختر رفته بود. پیش خودش فکر میکرد که دختر برگشته بود تا با عروسکهایش بازی کند.
سرسره را دور زد؛ اما دو پسربچهٔ دیگر که تابها را اشغال کرده بودند، اکنون در صف سرسره ایستاده بودند. سه سالی از او بزرگتر بودند و اگر روی تابها مینشستند، بچههایی دیگر که کوچکتر بودند حق بازی کردن با آن تابها را نداشتند. فرصت را غنیمت شمرد و روی یکی از تابها نشست و زنجیرهایش را چسبید. نوک کتونیهایش بهزحمت زمین چمن را لمس میکردند. تا جایی که میشد، عقب رفت و پاهایش را بلند کرد و به جلو تاب خورد.
در حال تاب خوردن بود که چشمش به ملخ خاکیرنگ کوچکی در میان چمنها افتاد. ملخ جستی زد. صبر کرد تا سرعت تاب کم شود. پاهایش را روی زمین کشید و تاب متوقف شد. به دنبال ملخ رفت و وقتی نزدیک شد، ایستاد و منتظر فرصتی بود تا به سمت ملخ برود و آن را بگیرد.
گامی دیگر به سمت ملخ برداشت و ملخ با پاهای بلند پرزدارش، چند باری جهید و به سمت درِ زمین بازی رفت. به دنبال ملخ رفت. مادرش از او خواسته بود تا زمانی که برنگشته بود، از زمین بازی خارج نشود. ملخ پرید و از دروازه بیرون رفت. نگاهی به پشت سرش انداخت. یکی از بچههای بزرگتر سعی داشت خارج از نوبت سوار سرسره شود.
چرخید و به ملخ نگاه کرد؛ اما چیزی ندید. آهسته به سمت درِ زمین بازی رفت و با ناامیدی به جاده خاکی بیرون نگاه کرد. هیچ اثری از دوست پادرازش نبود. خواست بچرخد که پایش را روی بوتهای گذاشت. ملخ از دل بوته بیرون پرید.
لبخند گشادی روی لبهایش نشست. با خوشحالی به دنبال ملخ رفت. گفت: «وایسا. کاریت ندارم!» اما ملخ قصد ایستادن نداشت و به سمت خانهٔ متروکه میپرید. پسر خودش را به ملخ رساند و در فاصلهٔ یک متری از آن، روی زمین نشست و دستانش را زیر چانهاش زد. با شوق، تکان خوردن شاخکهای بلند ملخ را تماشا کرد.
ملخ جهش بلندی کرده و از میان نردههای دروازه عبور کرد. پسر ایستاد و از دروازه به خانه نگاه کرد. لبخندش از روی صورتش پاک شد. اینجا را دوست نداشت؛ تابهحال کسی را در این خانه ندیده بود. علفهای تیره و درختان خمیدهاش او را میترساند. یاد گرفته بود که بیاجازه وارد جایی نشود. صدای بازی کردن دوستانش را میشنید. از روی شانه نگاهی به زمین بازی انداخت. وقتی دوباره به خانه نگاه کرد، ملخش را دید. دروازه را هُل داد و در بهآرامی باز شد. آن دختر کجا بود؟ شاید او میتوانست به او کمک کند تا ملخ چابک را بگیرد.»
حجم
۲۷۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه
حجم
۲۷۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه