دانلود و خرید کتاب صوتی من افسانهام
معرفی کتاب صوتی من افسانهام
کتاب صوتی من افسانهام نوشته ریچارد ماتیسن است که با ترجمه پریسا کاروند و صدای محمد ژیان منتشر شده است. کتاب من افسانهام داستانی پاین دنیایی و جذاب دارد.
درباره کتاب من افسانهام
این کتاب داستان مردی است که تنها مانده و هرروز انتظار میکشد تا انسان دیگری را پیدا کند. آدمها زنده هستند اما به دلیل عوارض یک دارو به موجودات وحشی و خون آشامی تبدیل شدهاند که با سرعت بقیه را آلوده میکنند.
من افسانهام حاصل فعالیت ذهنی هنری و پردغدغهی نویسندهاش، در شرایط فرهنگی نگرانکننده است. ماتیسن در این کتاب برای توجیه و عقلانی جلوه دادن افسانهی خونآشام (یعنی تبدیل کردن هیولایی ماورایی به وجودی منطقی که ریشهای پزشکی دارد) بسیار تلاش کرده است.
او با این اثر تئوری میکروبی خونآشام را که تاکنون بسیاری از نویسندگان پیرامون آن صحبت کردهاند، پایهگذاری کرد.
برخی بر این باورند که من افسانهام رمانی علمیتخیلی یا وحشت نیست (حتی با وجود خونآشامهای موجود در آن) و شاید در سطح معنایی عمیقتر آن، داستانی عظیم دربارهی تنهایی بشر نهفته است.
شخصیت اول این کتاب، رابرت نویل، تنها فرد زندهی روی زمین است... اما تنها نیست. طاعون درمانناپذیری تمام افراد جامعهاش را به موجوداتی شبرو و تشنهبهخون تبدیل کرده که تصمیم دارند او را نابود کنند. رابرت نویل روزها به شکارچی تبدیل میشود؛ کسی که ویرانههای متروکه تمدن را در تعقیب خونآشامها جستجو میکند و شبها در خانهاش پناه میگیرد و برای طلوع خورشید انتظار میکشد.
من افسانهام فیلمی صد دقیقهای است به کارگردانی فرانسیس لارنس و بازیگری ویل اسمیت در نقش دکتر رابرت نویل. این فیلم در ۱۴ سپتامبر ۲۰۰۷ در آمریکا به نمایش درآمد و با فروش ۷۷ میلیون دلاری در اولین هفته اکران، رکورد جالبی از خود بهجای گذاشت.
شنیدن کتاب من افسانهام را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به رمانهای علمی تخیلی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب من افسانهام
قبلاً این اتاق بهزیبایی تزیین شده بود؛ اما مدتها از آنزمان میگذشت. حالا از آن استفادههای دیگری میکرد. تخت و کمد لباسش جای کمی گرفته بود؛ بههمیندلیل باقی اتاق را به کارگاه تبدیل کرده بود.
تقریباً یکطرف دیوار را نیمکت بزرگی گرفته بود که روی آن با یک ارهی نواری سنگین، چرخ خراطی، چرخ سنباده و گیره پوشانده شده بود. بالای اینها، روی دیوار، ابزار نامرتب و درهمریختهای بود که رابرت نویل از آنها استفاده میکرد.
از روی نیمکت، چکش و از توی یکی از صندوقهای نامرتب ابزار، چندتا میخ برداشت. بیرون رفت و الوار را به پنجره میخ کرد. میخهای استفادهنشده را پرت کرد روی کُپهی خاکِ کنارِ در.
چنددقیقه روی چمنِ جلوی در ایستاد و طول خیابان سیمارون۱۱ را که حالا بسیار خلوت و ساکت بود، نگاه کرد. او مردی قدبلند، سیوششساله و انگلیسی ـ آلمانیتبار بود. جز دهانِ گشادِ مصمم و چشمهای آبیِ روشنْ ویژگی دیگری نداشت؛ چشمهایی که حالا به خرابههای سوختهی اطرافش نگاه میکرد. رابرت خانههایی را که در همسایگیاش بود، سوزانده بود تا آنها از روی پشتبام خانههای دیواربهدیوار، روی سقف خانهی او نپرند.
بعد از چند دقیقه، نفسی آرام و طولانی کشید و به خانه برگشت. چکش را روی نیمکت اتاقِنشیمن پرت کرد، بعد سیگار دیگری روشن کرد و نوشیدنیاش را خورد.
بعد سعی کرد خودش را مجبور کند قدری خانه را نظافت کند؛ زبالههایی را که از پنج روز پیش در ظرفشویی تلنبار شده بود، جمع کند؛ بشقابها و ظرفهای یکبارمصرف را بسوزاند؛ مبلمان را گردگیری کند؛ ظرفشویی و حمام و دستشویی را بشوید؛ و ملحفه و روبالشیاش را عوض کند. اما به انجام دادن این کارها میلی نداشت.
بههرحال، او مرد بود، تنها زندگی میکرد و اینچیزها برایش مهم نبود.
زمان
۷ ساعت و ۷ دقیقه
حجم
۳۹۲٫۳ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۷ ساعت و ۷ دقیقه
حجم
۳۹۲٫۳ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
داستان جذاب و گیرایی داره یکم که بگذره با خواننده ارتباط برقرار میکنید اولش شاید یکم اذیت کننده باشه ولی بعدش به نوع خوانش و گویش عادت میکنید