کتاب اکسیر
معرفی کتاب اکسیر
کتاب اکسیر نوشتهٔ دیپاک چوپرا و ترجمهٔ گیتی خوشدل است و نشر قطره آن را منتشر کرده است. بیست درس معنوی برای آفرینش زندگی دلخواه در این کتاب آمده است.
درباره کتاب اکسیر
دکتر دیپاک چوپرا نویسنده پانزده کتاب و سلسلهای از نوارهای ویدئویی و برنامه تلویزیونی بلندآوازهای به نام «تن و ذهن و روح: اعجاز و رمز و راز» و برنامه تلویزیونی ویژهای بر اساس همین کتاب است. آثار او به بیستوپنج زبان ترجمه شدهاند.
بعد از استقبال بیسابقه عموم از کتاب «هفت قانون معنوی موفقیت»، دکتر چوپرا کتاب اکسیر را نوشت.
زمانه ما بیش از همیشه به این اکسیر نیاز دارد.
مردمان امروز همانقدر در جهان کیمیاگر زندگی میکنند که مردمان نسلهای پیشین. جوزف کمپبل، آموزگار بزرگ اساطیر گفته است هرکس که در گوشهای از خیابان منتظر است تا چراغ سبز شود، در انتظار گام نهادن به جهان اعمال قهرمانی و کردار اسطورهای است. فقط فرصت را غنیمت نمیشمارد. بدون توجه به شمشیری که در سنگ لبه پیادهرو فرو رفته است، از خیابان عبور میکنیم.
سفر به اعجاز از اینجا آغاز میشود. بهترین زمانِ آغاز آن اکنون است. راه کیمیاگر در زمان وجود ندارد: همهجا هست و هیچجا نیست؛ متعلق به همه است و از آنِ هیچکس. پس این کتابی است درباره بازیابی آنچه پیشاپیش متعلق به خودتان است. همانگونه که نخستین سطر درس اول میگوید:
در همه ما یک کیمیاگر وجود دارد. این کیمیاگر همه چیز را میبیند و میداند.
این تنها جمله کتاب است که باید به آن اعتماد کنید. همینکه کیمیاگر درونتان را بیابید، تعلیم بهخودی خود پیش خواهد آمد.
چرا به راه کیمیاگر نیاز داریم؟ برای اینکه ما را از ملالت و کسالت به عظمتی بکشاند که دوست داریم به اسطوره نسبت دهیم، حال آنکه واقعاً در دسترس و همینجا و هماکنون است. زنده بودن یعنی اینکه حق دارید آنچه را که میخواهید بگویید، آنکس که میخواهید باشید، و آنچه را که میخواهید به انجام برسانید.
در این کتاب بیست درس ـ و هر درس از دیدگاه کیمیاگر ـ بیان شده است. در آغاز هر درس قطرهای از حکمت کیمیاگر ـ به صورت اندرزی ـ چکیده است تا کمکتان کند که از واقعیت معمول فراروید. هریک از اندرزها را بخوانید و بگذارید در جانتان بنشیند. منتظر نتیجه نباشید، فقط به خودتان اجازه دهید که آن را تجربه کنید. لزومی ندارد بکوشید یا تلاش کنید. تلاش مانند تقلا برای بیرون آمدن از شنزار است، فقط شما را به اعماق شنزار میکشاند.
خواندن کتاب اکسیر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر میخواهید کیمیاگر وجودتان را بیابید این کتاب را حتما بخوانید.
بخشی از کتاب اکسیر
«مرلین گفت: «تعلیمی وجود دارد که راه کیمیاگر خوانده میشود. آیا دربارهاش شنیدهای؟»
آرتور خردسال که سرگرم روشن کردن آتشی بود که گُر نمیگرفت، نگاهی به او انداخت. بهندرت در صبحهای مرطوب اوایل بهار در ناحیه غرب کشور، آتش گُر میگرفت.
آرتور پس از لحظهای تأمل گفت: «نه، هیچگاه دربارهاش نشنیدهام. کیمیاگران؟ منظورت این است که آنها به نحو دیگری امور را انجام میدهند؟»
مرلین جواب داد: «نه، مانند خودمان امور را انجام میدهند.» و او که از تلاشهای ناشیانه پسرک برای روشن کردن آتش بیصبر شده بود، با ضربه انگشتش انبوه ترکههای مرطوبی را که آرتور گرد آورده بود برافروخت. آتش بیدرنگ شعله کشید. آنگاه مرلین دستهایش را گشود و از هیچ خوراک آورد: دو سیبزمینی قرمز و یک مشت قارچ وحشی. آنگاه گفت: «اگر میخواهی اینها را به سیخ بکش و کباب کن.»
آرتور سرش را به علامت مثبت تکان داد. نزدیک ده سال داشت. تنها کسی که شناخته بود مرلین بود. تا جایی که میتوانست به خاطر آورد همواره با هم بودند. میبایست مادری میداشت، اما حتی به صورتی محو و کمرنگ چهره مادر به خاطرش نمانده بود.
پیرمرد ریشسفید، چند ساعت پس از تولد او ادعا کرده بود که نوزاد دربار از آنِ اوست.
مرلین گفت: «من آخرین نگهبان راه کیمیاگرم. و شاید تو آخرین نفری باشی که آن را میآموزی.» آرتور درحالیکه سیخها را روی آتش میگذاشت، سرش را برگرداند و از پشت شانهاش به او نگریست. حالا توجهش جلب شده بود. آیا مرلین کیمیاگر است؟ تاکنون چنین فکری به ذهنش خطور نکرده بود. دو نفری به تنهایی در جنگل و غار بلورین میزیستند. درخشش غار به آنها نور میبخشید. آرتور آموخته بود که برای شنا کردن به ماهی تبدیل شود. هرگاه غذا میخواست ظاهر میشد یا مرلین آن را به دستش میداد. آیا برای همهکس اینگونه نبود؟
مرلین ادامه داد: «میدانی؟ تو به زودی اینجا را ترک خواهی کرد. آیا ممکن است مواظب باشی که سیبزمینی را توی خاکستر نیندازی؟» البته پسرک پیشاپیش سیبزمینی را در خاکستر انداخته بود. چون مرلین از زمان عقب بود، هشدارهایش همواره دیر از راه میرسید، پس از مصیبتی کوچک که پیشاپیش اتفاق افتاده بود. آرتور دوده سیبزمینی را پاک کرد و دوباره آن را به سیخی کشید که از ترکه سبز درخت زیزفون درست کرده بود.
مرلین گفت: «عیب ندارد، میتوانی آن را برای خودت نگه داری.»
آرتور پرسید: «منظورت از ترک کردن چیست؟» او فقط گهگاه به دهکدهای نزدیک رفته بود، فقط موقعی که مرلین میخواست به بازار برود و در آن مواقع نیز کیمیاگر مراقب بود که هر دوی آنها با جُبههای سنگین کلاهدار به قیافه مبدل درآیند. با این حال پسرک ناظری دقیق بود و آنچه از دیگر مردم دیده بود او را به فکر وامیداشت.»
حجم
۱۸۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
حجم
۱۸۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
نظرات کاربران
میخواستم نمونه صوتی این کتاب رو بشنوم