دانلود و خرید کتاب مردگان باغ سبز محمدرضا بایرامی
تصویر جلد کتاب مردگان باغ سبز

کتاب مردگان باغ سبز

معرفی کتاب مردگان باغ سبز

کتاب مردگان باغ سبز نوشتهٔ محمدرضا بایرامی است. نشر افق این رمان معاصر، ایرانی و تاریخی - اجتماعی را منتشر کرده است.

درباره کتاب مردگان باغ سبز

کتاب مردگان باغ سبز حاوی یک رمان معاصر و ایرانی است که درون‌مایه‌هایی تاریخی - اجتماعی دارد. این رمان داستان سه نسل از یک خانواده است که سرنوشتشان در بستری تاریخی از وقایع مربوط به آذربایجان روایت می‌شود؛ در دورهٔ حکومت پهلوی و مبارزهٔ قشون شاه و حزب توده بر سر آن و نیز انتخابات دورهٔ پانزدهم مجلس. شخصیت اصلی این رمان جوانی خوش‌صدا و هنرمند به نام «بالاش» است؛ پسری دوره‌گرد که شعر می‌سراید. بالاش نه از سیاست چیزی می‌داند و نه دوست دارد تفاوت‌های کمونیسم و سوسیالیسم را بداند. او زندگی ساده‌ای دارد و حتی اگر به‌سراغ روزنامه برود، به‌سرعت از صفحات سیاسی عبور می‌کند تا به بخش ادبی آن برسد. این جوان از همه‌جا بی‌خبر، به‌پیشنهاد مردی بانفوذ که از دوستان «جعفر پیشه‌وری» و از سران حزب دموکرات است، به‌عنوان گوینده وارد رادیو می‌شود، اما قرار نیست مدت بسیاری صرفاً گوینده باقی بماند؛ بلکه سرنوشتی عجیب‌تر انتظار بالاش را می‌کشد؛ سرنوشتی همچون تبدیل‌شدن به روحی سرگردان. گفته شده است پس از اینکه رمان «مردگان باغ سبز» به قلم محمدرضا بایرامی به زبان روسی و در روسیه منتشر شد، در سال ۲۰۱۴ میلادی موفق شد جایزهٔ اوراسیا را دریافت کند؛ همچنین به‌عنوان یکی از ده اثر برگزیدهٔ بیست‌وهفتمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب مسکو معرفی شد.

خواندن کتاب مردگان باغ سبز را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان تاریخی - اجتماعی پیشنهاد می‌کنیم.

درباره محمدرضا بایرامی

محمدرضا بایرامی در سال ۱۳۴۰ در اردبیل به دنیا آمد. او یک نویسندهٔ معاصر ایرانی است. با کتاب «کوه مرا صدا زد» از «قصه‌های سبلان» توانست جایزهٔ خرس طلایی و جایزهٔ کبرای آبی سوئیس و نیز جایزهٔ کتاب سال سوئیس را از آن خود کند. او که رئیس خانهٔ داستان ایران بوده است، بابت نگارش رمانِ «لم‌یزرع» جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران را کسب کرد. رمان دیگر او «مردگان باغ سبز» نام دارد که آن هم جوایز و افتخارات گوناگونی داشته است. این رمان تاریخی - اجتماعی، در سال ۲۰۱۴ میلادی موفق شد جایزهٔ اوراسیا را دریافت کند؛ همچنین به‌عنوان یکی از ده اثر برگزیدهٔ بیست‌وهفتمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب مسکو معرفی شد.

بخشی از کتاب مردگان باغ سبز

«معلوم نبود به کی فحش می‌دهد. بالاش این را فقط ساعتی بعد فهمید، همان وقتی که تو جیپ سرهنگ بود و با هم می‌رفتند سمت جبههٔ قافلان‌کوه و او یک‌دفعه به حرف آمد، بی‌مقدمه. گفت نمی‌دانم چرا پس نمی‌دهند؟ و بالاش نپرسید که چه چیزی را و خود سرهنگ توضیح داد که اسلحه‌های زیادی را تحویل دوستان آذربای‌جان شمالی داده‌اند و آن‌ها حالا به جای اینکه در این وانفسا چیزی هم بگذارند روش و برش گردانند، با بهانه‌های مختلف از تحویلش طفره می‌روند و هیچ کس هم نمی‌داند چرا. و او به تبریز تلگرام زده تا اسلحه‌ها را پس بگیرد و جواب داده‌اند که نمی‌دهند. و بالاش دیگر نپرسید که این اسلحه‌ها چه بوده و چطوری افتاده دست شوروی. فقط مطمئن بود که اسلحهٔ سبک نبوده. شاید چیزهایی بود که از پادگان‌های اردبیل و سراب بیرون برده بودند. توپ‌های هفتاد و پنج میلی‌متری و مسلسل‌های ضد هوایی و غیره که گفته می‌شد خراب بوده‌اند و برای تعمیر سپرده شده بودند به دست دوستان. و البته دوستان که خیانت نمی‌کردند و حتماً اشکالی پیش آمده بود یا از بهانه‌گیری دولت ایران می‌ترسیدند که آن‌ها را متهم کند به دخالت در امور داخلی کشور ـ و کار را بکشاند به شورای امنیت، همان‌طور که تهدید کرده بود ـ و برای همین هم امانتی‌ها را تحویل نمی‌دادند. و در هر صورت نباید که به دوستان بدبین شد. و فکر می‌کرد خود سرهنگ غازیان هم ـ لابد ـ مثل یولداش قاضی، چند شبی است که نخوابیده و عصبی است و برای همین به دوستان و حامیان فحش می‌داده بی‌آنکه منظور بدی داشته باشد.

سرهنگ ساکت شده بود و گوش می‌داد. صدایی شنیده می‌شد. صدایی که غرش بود و نه انفجار. و به یکباره سرهنگ و بالاش هجوم بردند به طرف حیاط و هواپیمای تک‌موتوره‌ای را دیدند که از آسمان شهر می‌گذشت و دود سفیدی از خودش به جای می‌گذاشت و ارتفاعش زیاد بود. و فدایی‌ها بیخودی تیراندازی می‌کردند به طرفش و شاید فکر می‌کردند که بهش خواهد رسید و بعد همان‌طور که آسمان را نگاه می‌کردند و هواپیما دور می‌زد و کاغذ می‌ریخت، سرهنگ داد زد بگو فشنگ‌ها را حرام نکنند! و بالاش نفهمید که به کی می‌گوید و هواپیما دوباره چرخید و غرشش بیشتر شد. و انگار کم‌کم می‌فهمید که پدافندی در کار نیست و می‌تواند بیاید پایین‌تر تا راحت‌تر کار خودش را انجام بدهد و باد کمتر پراکنده کند کاغذهاش را. و بعد رفت و دیگر نبود همان وقتی که سرهنگ داد می‌زد چند تاش را هم برای من بیاورید تا ببینم چه مزخرفی گفته‌اند! و باز معلوم نبود که به کی می‌گوید. و آن موقع بالاش به فکر حرکت بود و سعی می‌کرد جسارتش را به کمک بطلبد و از سرهنگ بپرسد که کِی ماشینی به سمت زنجان می‌رود تا او را هم با خود ببرد و نمی‌دانست که او با تعجب خواهد پرسید: «زنجان می‌خواهی بروی چه کار؟!»»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۳۰۷٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۷۶ صفحه

حجم

۳۰۷٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۷۶ صفحه

قیمت:
۴۷,۵۰۰
تومان