کتاب کاج های مورب
معرفی کتاب کاج های مورب
کتاب کاج های مورب نوشتهٔ علی چنگیزی و حاصل ویراستاری شهرناز اعتمادی است. نشر چشمه این مجموعه داستان کوتاه را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب کاج های مورب
کتاب کاج های مورب ۷ داستان کوتاه را در بر گرفته است که عنوان آنها بهترتیب عبارت است از «کاجهای مورب»، «چال یخچال»، «مرمت»، «روبهغرب»، «معبدی در باغ»، «خوشتیپ» و «گربه در زیرزمین». این داستانها به قلم علی چنگیزی، حال وهوایی متفاوت با آنچه در رمانهای این نویسنده تصویر شده، پیش روی ما میگذارد. داستانها با محوریت دیالوگ شکل گرفته است.
میدانیم که داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب کاج های مورب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب کاج های مورب
«اصلاً همین پسره من رو به این فکر انداخت که برم و زنم رو پیدا کنم. روز اول که پسره رو دیدم نشسته بود جلوِ نونوایی شاطرعلی. خودم هم نشسته بودم جلو همون نونوایی و نون میخوردم و میدیدم چهطور یارو شاطره نعمت خدا رو میچپونه تو پلاستیک زباله و میذاره کنار خیابون. پسره هم همینجور نشسته بود رو جدول و یه نون گذاشته بود رو پاهاش، اما از نونه نمیخورد. به پسره گفتم: «نگاه کن چهطور نعمت خدا رو حروم میکنن. مردم حالیشون نیست چه گنجی دوروبرشونه. اسمش رو گذاشتهن آشغال، اما از طلا هم بیشتر میارزه.» بعد به پسره گفتم: «آشغال گنجه، پسر.» پسره گفت: «همین آشغالا؟» بهش گفتم: «آره، همین زبالهها، همین جنسمنسها. اینا پوله، جان خودت.» پسره ساکت شد و برّوبرّ نگاهم کرد، انگار چیز عجیبی بهش گفته باشم. من رفتم و پلاستیک زباله رو جِر دادم و توش رو گشتم، بلکه یکی از این گنجها رو پیدا بکنم. یهبار پیدا کرده بودم و بازم دنبالش بودم. بهش گفتم: «یهبار یه زنجیرِ طلا تو همین زبالهها جُستم. میدونی چهقدر میارزید؟» پسره یه لقمه نون گذاشت تو دهنش و همینجور که میجوید گفت: «پَسش دادی به صاحبش؟» بهش گفتم مگه مغزِ شتر خوردهم. بعد حالیش کردم که هر چی تو زبالههای این شهر پیدا میشه مال منه. این قانون اینجاست. پسره گفت: «میفهمم.» و دیدم بیشتر از شاطرعلی که دادوبیداد راه انداخته بود که کوچه و جلوِ مغازهش رو به گند کشیدم میفهمه و اصلاً آدم باکلهایه. حتا بیشتر از خودم هم حالیشه. گفتم: «هوی، شاطرعلی عوض اینکه مثل سگ پاچهٔ آدم رو بگیری از این پسره که قد آدم پابهسن میفهمه بپرس که اینها چهقدر میارزن.» شاطرعلی هر چی فحش بلد بود بارم کرد. خداییش گالهش رو وا کرده بود و هر چی لایق فکوفامیلش بود گفت. دیدم صورتش سرخ شده و چشمهاش زده بیرون. تا به این سن که رسیدم هیچوقت ندیدم یه آدمی اینجور چشمهاش بزنه بیرون. فحش دادنش که تموم شد به من گفت گورم رو گم کنم، اگرنه مأمور خبر میکنه که بیاد و از تو خیابون جمعم کنه. بعد به من گفت لاشخور. من چیزی بهش نگفتم و یه نعلبکی گُلومُرغی مَشتی رو، که تو زبالههاش پیدا کرده بودم، برداشتم و رفتم. ترسیدم اگه بفهمه یه همچو چیزی تو زبالههاش پیدا کردم چشماش از حدقه بزنه بیرون و بیفته جلو پاش و حسابی جاروجنجال به پا بشه.»
حجم
۷۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۱۰۶ صفحه
حجم
۷۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۱۰۶ صفحه
نظرات کاربران
تعدادی داستان کوتاه که با قلمی روان نوشته شده و در کل خوب بود باتشکر