کتاب شرارتی زیر آفتاب
معرفی کتاب شرارتی زیر آفتاب
کتاب شرارتی زیر آفتاب نوشتۀ آگاتا کریستی و ترجمۀ مجتبی عبدالله نژاد است. این کتاب را انتشارات شرکت هرمس منتشر کرده است.
درباره کتاب شرارتی زیر آفتاب
خانم آگاتا کریستی بدون شک پرآوازهترین نویسنده داستانهای پلیسی جنایی در سراسر جهان است. قهرمان بسیاری از داستانهای او یک کارآگاه باهوش کوتاهقد و بذلهگوی بلژیکی به نام هرکول پوآرو است که نظیر خالق خود، در بین ادبیات پلیسی، شهرت و محبوبیت فراوانی دارد.
شرارتی زیر آفتاب در سال ۱۹۴۱ منتشر شد و ماجرای سفر کارآگاه پوآرو به منطقهای تفریحی است. او در این سفر در هتلی اقامت دارد و با رخدادن قتل، شروع به بازجویی از مهمانان هتل میکند. مهمانانی که هر کدام دلایل مشخص و واضحی برای انجامدادن این قتل دارند.
خواندن کتاب شرارتی زیر آفتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به داستانهای جنایی و پلیسی میتوانند از خواندن این کتاب لذت ببرند.
درباره آگاتا کریستی
آگاتا کریستی در ۱۵ سپتامبر ۱۸۹۰ در شهر تورکی در منطقة لیدز انگلستان متولد شد. اگرچه مادرش قصد داشت برای آموزش خواندن به آگاتا تا ۸ سالگی او صبر کند، بااینحال شوق آگاتا موجب شد خودش خواندن را در سنی بسیار کمتر یاد بگیرد. او در سال ۱۹۱۰ با ازدستدادن پدرش و همچنین به دلیل مشکلات سلامتی مادرش، تصمیم گرفت به قاهره مهاجرت کند تا شاید آبوهوایی گرمتر موجب بهبود سلامت مادرش شود. او علاقهمند به بازدید از بناهای تاریخی قاهره و همچنین شرکت در مراسمهای اجتماعی بود؛ همین علاقهمندی به جهان باستان در شکلگیری تعدادی از آثار او نیز تأثیرگذار بود. نهایتاً خانوادۀ کریستی به دلیل وقایع پیش از جنگ جهانی اول به انگلستان برگشتند.
جنگ جهانی اول یکی از نقاط عطف زندگی آگاتا کریستی بود. با آغاز جنگ جهانی اول، کریستی در انگلستان بهعنوان عضوی از گروه کمکهای داوطلبانه ابتدا بهعنوان پرستار و سپس بهعنوان کمک داروساز کار فعالیت کرد و در این بازه از زندگی خود با مهاجران بسیاری مواجه شد که اکثر آنها بلژیکی بودند؛ تجربیات این مهاجرین الهامبخش او در نخستین نوشتههایش - از جمله رمانهای مشهور پوآرو - بود.
در اوایل دهه ۱۹۷۰، وضعیت سلامت آگاتا کریستی رو به وخامت رفت، بااینحال او به نوشتن ادامه داد. آزمایشها نشان میدهند او در اواخر عمر خود از مشکلات عصبی ناشی از پیری، مانند آلزایمر رنج میبرد. او در ۱۲ ژانویه ۱۹۷۶ درحالیکه ۸۵ سال داشت، در خانۀ خود در وینتربورک انگلستان و به دلایل طبیعی چشم از جهان فروبست.
بخشی از کتاب شرارتی زیر آفتاب
«در هتل جالیراجر مسافر خیلی مهمی اقامت داشت (لااقل به نظر خودش آدم خیلی مهمی بود). هرکول پوآرو تکیه داده بود به پشتی صندلی حصیری مدل جدیدی که بهتر از صندلیهای حصیری معمول بود و پلاژ را تماشا میکرد. با آن سبیل چخماقی و کتوشلوار کتان سفید و کلاهحصیری که تا روی چشمهایش پایین کشیده بود، قیافه باابهتی داشت. از خودِ هتل تا پلاژ یک ردیف سکو بود. ساحل پر از کمربند نجات و لاستیک شنا و تشک بادی و قایق برزنتی و توپ و اسباببازیهای پلاستیکی بود. در فواصل مختلف از ساحل، یکتخته پرش دراز و سه تا کلک دیده میشد.
آنها که اهل آبتنی بودند، یک عده توی دریا بودند، یک عدهشان زیر آفتاب دراز کشیده بودند و یک عده هم بدنشان را چرب میکردند.
آنها که قصد آبتنی نداشتند، روی اولین سکو نشسته بودند و در مورد وضع هوا و مناظرِ پیشرو و اخبار روزنامهها و موضوعات دیگری که برایشان جالب بود، صحبت میکردند.
سمت چپ پوآرو، خانم گاردنر نشسته بود که تندتند بافتنی میبافت و با آهنگی ملایم و یکنواخت یکریز حرف میزد و سیل کلماتی که از دهانش جاری بود، یکلحظه قطع نمیشد. کمی آنطرفتر، شوهرش روی صندلی ننویی لمیده و کلاهش را تا روی بینیاش پایین کشیده بود و گاهی که همسرش از او میخواست، جواب کوتاهی میداد.
سمت راست پوآرو، خانم بروستر نشسته بود. زنی قوی و خوشهیکل با موهای جوگندمی و چهره آفتابسوخته دلپذیر که صدای زمخت و نکرهای داشت و گاهی اظهارنظری میکرد. انگار یک سگ پومرانیایی یکریز واقواق کند و سگ گله هم گاهی با پارس بلندی جواب دهد.
خانم گاردنر داشت میگفت:
ــ بعدش به آقای گاردنر گفتم تماشای جاهای دیدنی خیلی خوب است و دوست دارم لااقل یکجا را به طور کامل سیاحت کنم. بعد گفتم انگلستان که همهجایش را دیدهایم. دلم میخواهد بروم بهجای آرامی کناردریا و چند روز استراحت کنم. همین را گفتم، مگر نه اودل؟ گفتم فقط میخواهم استراحت کنم. احتیاج به استراحت دارم. همینطور بود، نه اودل؟»
حجم
۲۶۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۲۵۹ صفحه
حجم
۲۶۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۲۵۹ صفحه
نظرات کاربران
داستان خوبیه اما مشکل همیشگی داستانهای بلند پوارو در ان تکرار شده است ، بیش از حد به حاشیه ها میپردازد و سر نخ های اصلی را خیلی کم میپروراند.
داستان جوری بود که از از اول تا آخر تقریباً به تکتک شخصیتها شک میکردی که قاتل باشن، هر چند که هیچ کدوم اصلاً رفتار قاتلها رو نداشتن! آخر کتاب به هیچ وجه قابل حدس نیست و کاملاً خواننده رو