کتاب توتوچان
معرفی کتاب توتوچان
کتاب توتوچان؛ دخترکی آن سوی پنجره نوشتهٔ تتسوکو کورویاناگی و ترجمهٔ سیمین محسنی است و نشر نی آن را منتشر کرده است. شیوهٔ آموزش و پرورش آزاد در ژاپن در این داستان روایت میشود.
درباره کتاب توتوچان
در مدرسهٔ توموئه که دانشآموزان آن مجاز بودند روی هر موضوعی که به آن علاقهمندند کار کنند، باید بدون توجه به آنچه در اطرافشان جریان داشت، ذهن خود را روی موضوع موردعلاقهشان متمرکز کنند. به این ترتیب، هیچکس به بچهای که آواز «چشم، چشم، دو ابرو» را میخواند، توجهی نمیکرد. یکی دو نفر به این موضوع علاقهمند شده بودند؛ اما بقیه غرق در کتابهای خودشان بودند. کتاب توتوچان قصهای افسانهای بود؛ دربارهٔ ماجراهای مرد ثروتمندی که میخواست دخترش ازدواج کند. نقاشیهای آن جالب بود و کتاب طرفدار زیادی داشت.
همهٔ دانشآموزان مدرسه که مثل ماهی ساردین داخل واگن چپیده بودند، آنچه را در کتابها نوشته شده بود، با ولع میخواندند. آفتاب صبحگاهی از ورای پنجرهها به درون میتابید و چشماندازی پدید میآورد که سبب شادمانی قلبی مدیر مدرسه میشد. همهٔ دانشآموزان آن روز را در کتابخانه گذراندند.
تتسوکو کورویاناگی در این کتاب کوشیده شیوههای آموزشی آقای کوبایاشی را توصیف کند. او اعتقاد داشت همه کودکان ذاتاً با طبیعت و سرشت خوبی بهدنیا میآیند؛ ولی محیط و تأثیر رفتار غلط بزرگسالان به آنان آسیب میرساند. هدف او آن بود که «طبیعت خوب» کودکان را آشکار ساخته و آن را بهبود و تکامل بخشد؛ تا به این ترتیب کودکان مردمانی باشخصیت بار بیایند.
آقای کوبایاشی «طبیعیبودن» را ارزشمند میدانست و میخواست کاری کند که شخصیت کودکان تا حدّ ممکن طبیعی رشد و تحول یابد. او طبیعت را نیز دوست داشت. میوچان، دختر کوچک او، یک روز به نویسنده گفت پدرش عادت داشت هنگام کودکی، او را برای گردش و قدمزدن ببرد و میگفته است: «بیا در طبیعت دنبال هماهنگی بگردیم.»
خواندن کتاب توتوچان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای ژاپنی و همچنین علاقهمندان به آموزش و پرورش ژاپن پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب توتوچان
«در ایستگاه جیوگائوکا از قطار اویماچی پیاده شدند. مادر دست توتو چان را گرفت تا او را به سمتی که بلیتها را کنترل میکردند، ببرد. او تا بهحال بهندرت سوار قطار شده بود و دوست نداشت بلیتی را که با اشتیاق در چنگ میفشرد، از دست بدهد.
توتو چان، از کنترلکننده بلیت پرسید: «اجازه میدهید این را برای خودم نگه دارم؟»
مرد، درحالیکه بلیت را میگرفت، پاسخ داد: «نه، نمیتوانید!»
توتو چان، به جعبه پر از بلیت مأمور اشاره کرد و گفت: «همه اینها مال شماست؟»
مأمور کنترل، درحالیکه بلیتها را از دست مسافران جمع میکرد، پاسخ داد: «نه، این بلیتها مال اداره راهآهن است.»
توتو چان، با اشتیاق به جعبه خیره شد و گفت: «وقتی بزرگ شدم، فروشنده بلیت راهآهن خواهم شد.»
مأمور کنترل، برای اولینبار نگاهی به او انداخت و گفت: «پسر کوچک من هم میخواهد در ایستگاه کار کند. بنابراین، با یکدیگر همکار خواهید شد.»
توتو چان، قدمی به عقب برداشت و نگاه دقیقی به مأمور جمعکننده بلیت انداخت. او آدمی چاق و عینکی بود که نسبتاً مهربان بهنظر میرسید. دستهایش را به پشت برد تا درباره این پیشنهاد بهدقت فکر کند. سپس به مأمور گفت: «هوم! اصلا در این فکر نبودم که با پسر شما همکار شوم؛ اما بعداً در این باره فکر میکنم. فعلا گرفتارم، چون دارم به مدرسه جدید میروم.»
توتو چان، به سوی محلی که مادرش منتظر بود دوید و فریاد زد: «میخواهم بلیتفروش بشوم!»
مادر شگفتزده نشد، اما گفت: «فکر میکردم میخواهی جاسوس بشوی!»
توتو چان درحالیکه دست در دست مادر در کنارش راه میرفت، بهخاطر آورد تا روز پیش کاملا مطمئن بوده است که میخواهد جاسوس بشود. ولی اینکه آدم مسئول جعبهای پر از بلیت باشد نیز کار لذتبخشی بود!
ناگهان، فکر درخشانی به سرش زد: «درستش همین است.» به مادرش نگاه کرد و با صدای بلند او را از فکرش آگاه ساخت و گفت: «نمیتوانم بلیتفروشی باشم که درواقع جاسوس است؟»
مادر پاسخی نداد. سیمای دوستداشتنیاش، زیر کلاه نمدیاش که گلهای کوچک بر آن نقش بسته بود، جدی مینمود. حقیقت این بود که مادر در نگرانی عمیقی بهسر میبرد. اگر توتو چان را در مدرسه جدید نمیپذیرفتند، چه میشد؟ به توتو چان نگریست که در کنار جاده، جستوخیز میکرد و تندتند با خودش حرف میزد. توتو چان نمیدانست مادرش چقدر نگران اوست؛ بنابراین، هنگامی که نگاهشان با هم گره خورد، با خوشحالی گفت: «عقیدهام را عوض کردم. فکر کنم بهتر است همراه و همکار گروه نوازندگان خیابانی شوم که برای تبلیغ فروشگاههای جدید آهنگ میزنند!»
در صدای مادر یأس و نومیدی احساس میشد، گفت: «بدو بیا، دیر میشود. نباید آقای مدیر را منتظر بگذاریم. دیگر وراجی نکن. مواظب باش کجا میروی و درست راه بیا.»
کمی آن سوتر، دروازه مدرسهای کوچک، کمکم، در مقابل آنان پدیدار شد.»
حجم
۲۳۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۹۴ صفحه
حجم
۲۳۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۹۴ صفحه
نظرات کاربران
این کتاب لطیف ترین کتابی بود که خوندم ... معلمم بهم داد معلم شیشمم..... این کتاب راجبع جنگ ژاپن با امریکا هست از همه مهم تر راجبع یه مدرسه ای که توی کوپه های قطار بچه هاش هر کاری بخوان
من این کتاب رو بیست و پنج سال پیش خوندم. خودم محصل بودم و از ته قلبم به توتوچان غبطه خوردم به خاطر نظام آموزشی مدرسه اش
مربی بودن با بهترین رویکرد و مدیریت یک دبستان آمیخته با هنر به همه ی اهالی تربیت از پدر و مادر تا معلم و مدیر و ... شدیدا توصیه میکنم
من این کتاب را به والدین یا مربیانی که با کودکان کار می کنند توصیه می کنم. محتوای کتاب به من کمک کرد تا آزاد تر و به دور از کلیشه ها فکر کنم. به اینکه هر انسانی وجودی است
اونقدری که توی مقدمه خود نویسنده از کتابش تعریف کرد فوق العاده نبود گرچه اگه در نظر بگیریم این مدرسه مال حدود ۷۰ ساله پیشه میشه فهمید چه قدر توی اون زمان فوق العاده بوده. ولی خب انقدر جذابیت نداشت
من نسخه چاپی کتاب رو خوندم و به همه معلمان و مدیران مدارس پیشنهاد میکنم . بسیار کتاب موثری هست و نشان میده که چقدر درک درست مدیر مدرسه و شیوه درست مدیریت او مسیر زندگی رو برای توتوچان تغییر
سبک روان در کنار داستانی سراسر کودکانه از دنیای بچه ها به همراه داستان پردازی خوب واقعا لذت بردم.عالی بود
این کتاب از لطیفترین و قشنگترین کتابایی بود که خوندم و چقدر با فصل های پایانیش اشک ریختم و صدها افسوس که ایده های این چنینی مورد توجه و تشویق آموزش پرورش قرار نمیگیرن
داستان دانش آموز بازیگوشی که در مدارس عادی به عنوان ناسازگار تلقی شده و اخراج میشود اما در مدرسه جدید که سبکی کاملا متفاوت دارد و مبتنی بر احترام به تفاوتهای فردی دانش آموزان است تبدیل به یکی از بهترینها
من این کتاب رو قبلاً نسخه چاپیش رو خوندم واقعا قشنگ بود