دانلود و خرید کتاب مجموعه آثار چخوف (جلد ششم) آنتوان چخوف ترجمه سروژ استپانیان
تصویر جلد کتاب مجموعه آثار چخوف (جلد ششم)

کتاب مجموعه آثار چخوف (جلد ششم)

معرفی کتاب مجموعه آثار چخوف (جلد ششم)

کتاب مجموعه آثار چخوف (جلد ششم) نوشتهٔ آنتوان چخوف و ترجمهٔ سروژ استپانیان است و انتشارات توس آن را منتشر کرده است.

درباره مجموعه آثار چخوف

آنتوان چخوف پزشک، نمایشنامه‌نویس و داستان‌نویس مشهور و محبوب روسی است که هم داستان‌های کوتاه و هم نمایشنامه‌هایش هر دو از اهمیت فوق‌العاده‌ای برخوردارند و ارزش ادبی غنی‌ای دارند. مجموعه آثار چخوف شامل یک دورهٔ ۱۰جلدی است که به صورت کامل و جامع تمامی آثار چخوف اعم از نمایشنامه‌ها و داستان‌های کوتاه او را در بر می‌گیرد. این مجموعه حتی شامل نامه‌های چخوف نیز می‌شود که آنها را به الگا همسر خود و نیز دوستانش نوشته است و خواندنشان برای هر کسی که به زندگی شخصی و کاری این نویسندهٔ بزرگ علاقه دارد، می‌تواند تجربه‌ای لذت‌بخش باشد.

در این مجموعهٔ ۱۰جلدی چهار جلد به داستان‌های کوتاه، یک جلد به رمان، دو جلد به نمایشنامه‌ها و سه جلد به نامه‌های او اختصاص یافته است. جلدهای این مجموعه به ترتیب عبارت‌ند از:

جلد اول (داستان‌های کوتاه ۱) / ترجمهٔ سروژ استپانیان

جلد دوم (داستان‌های کوتاه ۲) / ترجمهٔ سروژ استپانیان

جلد سوم (داستان‌های کوتاه ۳) / ترجمهٔ سروژ استپانیان

جلد چهارم (داستان‌های کوتاه ۴) / ترجمهٔ سروژ استپانیان

جلد پنجم (جزیره ساخالین) / ترجمهٔ سروژ استپانیان

جلد ششم (نمایشنامه‌ها ۱) / ترجمهٔ سروژ استپانیان

جلد هفتم (نمایشنامه‌ها ۲) / ترجمهٔ سروژ استپانیان

جلد هشتم (نامه‌ها ۱) / ترجمهٔ ناهید کاشی‌چی

جلد نهم (نامه‌ها ۲) / ترجمهٔ ناهید کاشی‌چی

جلد دهم (نامه‌ها ۳) / ترجمهٔ ناهید کاشی‌چی

این مجموعهٔ ۱۰جلدی را نشر توس منتشر کرده است.

درباره کتاب مجموعه آثار چخوف (جلد ششم)

جلد ششم مجموعه آثار چخوف شامل بخش اول نمایشنامه‌های آنتوان چخوف می‌شود. اسامی این نمایشنامه‌ها از این قرار هستند:

بی‌پدری (نمایشنامه در چهار پرده)

در جاده بزرگ (اتود دراماتیک در یک پرده)

آواز قو (کالخاس)، اتود دراماتیک در یک پرده

ایوانف، کمدی در چهار پرده

خرس، کمدی در یک پرده (تقدیم به ن. ن. سُلوتسف)

خواستگاری، کمدی در یک پرده

ایوانف، درام در چهار پرده

خواندن کتاب مجموعه آثار چخوف (جلد ششم) را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران آثار نویسندهٔ شهیر، چخوف پیشنهاد می‌کنیم. طرفداران نمایشنامه از این کتاب بسیار لذت خواهند برد.

درباره آنتوان چخوف

آنتوان چخوف سال ۱۸۶۰ در شهر تاگانروگ در جنوب روسیه به دنیا آمد. پدر چخوف شیفتهٔ موسیقی بود و همین شیفتگی او را از دادوستد بازداشت و به ورشکستگی کشاند. او در سال ۱۸۷۶ از ترس طلبکارانش به‌همراه خانواده به مسکو رفت. آنتوان تنها در تاگانروگ باقی ماند تا تحصیلات دبیرستانی‌اش را به پایان ببرد.

چخوف در نیمهٔ سال ۱۸۸۰ تحصیلات دانشگاهی خود را در رشتهٔ پزشکی در دانشگاه مسکو آغاز کرد. در همین سال نخستین مطلب او چاپ شد. برای همین این سال را مبدأ تاریخ نویسندگی چخوف برمی‌شمرند. چخوف بعد از پایان تحصیلاتش در رشتهٔ پزشکی به‌طور حرفه‌ای به داستان‌نویسی و نمایشنامه‌نویسی روی آورد. او در ۱۸۸۵ همکاری خود را با روزنامهٔ پترزبورگ آغاز کرد. در سپتامبر قرار بود نمایشنامهٔ او به نام «در جادهٔ بزرگ» به روی صحنه برود که کمیتهٔ سانسور از اجرای آن جلوگیری کرد. مجموعه داستان‌های «گل‌باقالی» اثر او در ژانویهٔ سال بعد منتشر شد. در فوریهٔ همین سال (۱۸۸۶) با «آ. سووُربن» سردبیر روزنامهٔ عصر جدید آشنا شد و داستان‌های «مراسم تدفین»، «دشمن» و… در این روزنامه با نام اصلی چخوف منتشر شد. بیماری سل او شدت گرفت. او در آوریل ۱۸۸۷ به تاگانروگ و کوه‌های مقدس رفت و در تابستان در باپکینا اقامت گزید. در اوت همین سال مجموعهٔ «در گرگ‌ومیش» منتشر شد و در اکتبر نمایشنامهٔ بلندی با نام «ایوانف» در تئاتر مسکو به روی صحنه رفت که استقبال خوبی از آن نشد.

چخوف در ۱۶ ژوئن ۱۹۰۴ به‌همراه همسرش «اولگا کنیپر» برای معالجه به آلمان و استراحتگاه بادن‌وایلر رفت. در این استراحتگاه حال او بهتر می‌شود، اما این بهبودی زیاد طول نمی‌کشد و روزبه‌روز حال او وخیم‌تر می‌شود. او در ۴۴سالگی، یک سال پیش از انقلاب اول روسیه، از دنیا رفت. تشییع‌جنازه‌ٔ او در مسکو با حضور جمعیتی بسیار تبدیل به رویدادی ملی شد.

بخشی از کتاب مجموعه آثار چخوف (جلد ششم)

«نیکیتا ایوانیچ: (اشک ریزان.) تماشاچی‌ها دوستتان دارند، واسیلی واسیلیچ!

سوتلویدف: تماشاچی رفته و خوابیده و مقلدش را فراموش کرده! بله، به درد احدی نمی‌خورم، هیچ‌کس هم دوستم نمی‌دارد... نه زن دارم، نه بچه...

نیکیتا ایوانیچ: اِوا، غصه چه را می‌خورید...

سوتلویدف: آخر من بشرم، زنده‌ام، جان دارم، توی رگ‌هایم خون جاری است، نه آب. نیکیتوشکا، من نجیب‌زاده‌ام، از خانواده خوبی هستم... تا توی این چاله نیفتاده بودم در ارتش خدمت می‌کردم... در توپخانه... جوانی بودم بی‌باک، خوشگل، فوق‌العاده شریف و جسور و با حرارت! خدای من، پس همه اینها چه شد؟ کجا رفت؟ و بعد، نیکیتوشکا، چه هنرپیشه‌ای بودم، ها؟ (از روی چارپایه برمی‌خیزد و به بازوی نیکیتا ایوانیچ تکیه می‌کند.) آن موقعیت و آن روزگار کجا رفت؟ خدای من! الآن به این چاله چشم دوختم و همه چیز یادم آمد، همه چیز! نیکیتوشکا، این چاله چهل و پنج سال از عمرم را قورت داده است. آن هم چه عمری! حالا به چاله که نگاه می‌کنم تمام جزییات گذشته را مثل صورت تو، به وضوح می‌بینم. شورهای جوانی، ایمان، شیفتگی، حرارت، عشقِ زن‌ها! زن‌ها نیکیتوشکا!

نیکیتا ایوانیچ: واسیلی واسیلیچ وقت آن است که تشریف ببرید بخوابید.

سوتلویدف: موقعی که هنرپیشه‌ای جوان بودم، در آن سال‌هایی که شور بازیگری، تازه وجودم را پر کرده بود، یادم می‌آید زنی به خاطر بازی‌ام روی صحنه عاشق من شد... ظریف و خوش قد و قامت چون درخت سرو و جوان و معصوم و پاک و آتشین چون سپیده سحر! هیچ شبی نمی‌توانست در مقابل نگاه چشم‌های آبی رنگ و لبخند شگفت‌انگیزش، تاب بیاورد. می‌دانی موج دریا موقعی که به سنگ می‌خورد می‌شکند، خرد می‌شود ولی سنگ‌ها و قطعات یخ و برف، به امواج زلف او می‌خوردند و می‌شکستند! یادم می‌آید یک روز جلوی او طوری ایستاده بودم که حالا جلو تو... آن روز به طور بی‌سابقه خوشگل بود و طوری نگاهم می‌کرد که هرگز، حتی توی گور فراموش نخواهم کرد... توی نگاه مخملی‌اش نوازش و عمق و برق جوانی موج می‌زد! و خوشبخت و سراپا شوق و ذوق، جلو پایش زانو زدم و ازش تقاضای خوشبختی کردم... (با صدایی خفه ادامه می‌دهد.) ولی او... برگشت گفت: صحنه را ترک کنید! صح - نه را تر - ک - کن - ید!.. می‌فهمی؟ او ممکن بود هنرپیشه‌ای را دوست بدارد ولی محال بود زن یک هنرپیشه شود! یادم می‌آید آن روز نقش... یک آدم پست و مسخره را اجرا می‌کردم... همین طور که نقشم را ایفا می‌کردم حس کردم که چشم‌هایم دارند باز می‌شوند... آن روز دریافتم که چیزی به اسم هنر مقدس وجود خارجی ندارد بلکه هرچه هست هذیان و فریب است، پی بردم من، برده و دلقک و مسخره و بازیچه دستِ بطالت دیگران هستم! بله، آن روز تماشاچی را شناختم! و از همان روز ایمانم را به هرچه کف زدن و تحسین کردن و هورا کشیدن و تاج گل و ابراز احساسات است از دست دادم... بله نیکیتوشکا! تماشاچی برای من ابراز احساسات می‌کند، یک روبل می‌دهد عکسم را می‌خرد ولی خود من برایش بیگانه‌ام، برایش آشغالم، تقریباً چیزی در حکم یک زنِ نشانده!.. به خاطر ارضای غرور خود، جویای آشنایی با من است ولی خودش را آنقدر خوار و خفیف نمی‌کند که اجازه بدهد خواهر یا دخترش با من ازدواج کنند... من بهش اعتقاد ندارم! (روی چارپایه می‌نشیند.) اعتقاد ندارم!

نیکیتا ایوانیچ: واسیلی واسیلیچ، رنگ صورتتان به سفیدی گچ است! طوری است که حتی وحشت برم داشت... لطفاً اجازه بدهید شما را به خانه برسانم!»

معرفی نویسنده
عکس آنتوان چخوف
آنتوان چخوف
روس | تولد ۱۸۶۰ - درگذشت ۱۹۰۴

آنتوان پاولویچ چخوف، در سال ۱۸۶۰، در شهر تاریخی و بندریِ «تاگانروگ» در جنوب روسیه به دنیا آمد و در سال ۱۹۰۴، درگذشت. با گذشت یک قرن از زندگی این نویسنده، او هنوز هم یکی از مهم‌ترین، چیره‌دست‌ترین و حرفه‌ای‌ترین داستان‌نویسان و نمایشنامه‌نویسان تاریخ ادبیات جهان است.

yashar.khani
۱۴۰۲/۰۳/۱۵

از نظر من یکی از بهترین شاهکارهای ترجمه ادبیات روسیه ترجمه استاد استپانیان هستش . داستانهای چخوف بینظیر . لازم به ذکر این مجلد چندین سال در دسترس نبوده . سپاس

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۵۶۸ صفحه

حجم

۱٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۵۶۸ صفحه

قیمت:
۱۴۰,۰۰۰
۷۰,۰۰۰
۵۰%
تومان