کتاب کارناوال وحشت
معرفی کتاب کارناوال وحشت
کتاب کارناوال وحشت نوشتهٔ الناز دادخواه است و نشر موج آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب کارناوال وحشت
کتاب کارناوال وحشت اثری در ژانر وحشت است که بر اساس واقعیات دنیای مادی انسانها به نگارش درآمده و ایدهٔ آن از صفحات مجازی خطرناک و دیپ وب و دارک وب گرفته شده است.
هنگامی که برندا، دختر سرکش داستان برای چند روز دوری از زندگی پرآشوب و درهم پیچیدهاش همراه دوستانش به کمپی در جنگلهای اطراف شهر میرود، خبر ندارد چه چیزی انتظار او و همراهانش را میکشد؛ واقعهای عجیب و شوم که سرنوشت او و کسانی همچون او را که در پی یک شرطبندی وارد کارناوال وحشت میشوند تحت تاثیر قرار میدهد و آنها را به بازی مرگ و زندگی فرا میخواند، بازی وحشتزایی که ۱۵ شبانهروز آنها را با خود درگیر میکند.
خواندن کتاب کارناوال وحشت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ژانر وحشت پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب کارناوال وحشت
«هوای خوبی بود. هوای خنک اوایل پاییز، با سوز تندوتیزی که به صورتم شلاق میزد، نشون از شروع فصلی سرد میداد. سرد مثل همهٔ روزهای زندگیم.
آسمون بالای سرم جلو عقب میشد، اوج میگرفتم، بهش نزدیک میشدم و دوباره دور میشدم. به عقب خم شدم و به آسمون تیرهروشن دم غروب چشم دوختم. پک عمیقی به سیگارم زدم و دودش رو آهسته بیرون دادم، خودم رو تاب دادم و به پیچوتاب دودی که در هوا ناپدید میشد، خیره شدم. نوک پاهام به زمین شنی زیر تاب توی زمینِ بازی برخورد میکرد. حس خوبی داشتم. شاید تنها جایی که احساس آرامش میکردم اینجا بود. این ساعت از روز، پارک خالی از سروصدای آزاردهندهٔ بچهها بود، یه خلوت مناسب برای من و تنهاییهام!
«برندا؟»
سرمو به عقب برگردوندم. سوفیا در حالیکه برام دست تکون میداد نزدیک میشد، تیپ جدیدش خیرهکننده بود. موهاش کوتاهتر از قبل شده بود و حالتی آشفته داشت، رگههایی از رنگ بنفش توی موهای پرپشت مشکیش دیده میشد. دور چشمهاش رو از حد معمول سیاهتر کرده و حلقهٔ بینی جدیدی به صورتش اضافه شده بود. تیشرت تنگ مشکیرنگی به تن داشت که با حروف سفید کلمهٔ جهنم به چند زبان روش نوشته شده بود و یه جین یخی مدل پاره، همراه کیف مشکی با طرح جمجمه، تیپش رو کامل میکرد.
روی تاب کناری نشست و گفت:
«برندا، میخواستم برم دم خونهتون دنبالت ولی حس کردم اینجا میتونم پیدات کنم.»
بستهٔ سیگارم رو باز کردم و بهسمتش گرفتم، ضربهای زیر پاکت زدم و یکی از سیگارها بالاتر اومد. سیگار رو از جعبه بیرون کشید و زیر بینی گرفت و گفت:
«ماریجوانا؟!»
پک دیگهای کشیدم و دودش رو غلیظ از بین لبام بیرون دادم و با سرخوشی گفتم:
«تو این هوا میچسبه!»
دستاش دور زنجیرهای تاب حلقه شدن. شروع به تابدادن خودش کرد و گفت:
«چی شد اومدی اینجا؟ همون مشکل همیشگی؟»
نفس عمیقی کشیدم و با کجخلقی گفتم:
«اوهوم. سروصداشون اعصابم رو خرد کرده بود. هر روز وضع بدتر از روز قبله. انگار این بحثها قرار نیست تمومی داشته باشه، حالم دیگه ازشون بهم میخوره.»
«بِرَد چی؟ اون اعتراضی به این وضعیت نداره؟»
پوزخندی زدم و به بِرَد فکر کردم، چقدر که براش چنین چیزهایی اهمیت داشت! با کنایه گفتم:
«اوه یه درصد فکر کن بِرَد به این چیزا اهمیت بده. تا وقتی شارلوت هست تا اوقات فراغت بِرَد رو پر کنه، اون به هیچ چیز دیگهای اهمیت نمیده.»
دود سیگارش رو بیرون داد و گفت:
«درمورد اون دختره هانا فکری کردی؟ یه مدته زیاد توی کارامون سرک میکشه و دردسر درست میکنه. شنیدم دیروز بازم در موردمون شایعه پخش کرده.»
خودم رو بلندتر تاب دادم و با بیخیالی گفتم:
«نگران آدمایی مثل اون نیستم، اونا کاری جز شایعهپراکنی و حرف مفت ازشون برنمیاد. منم بیدی نیستم که با این بادا بلرزم.»
«نمیخوای بدونی چی در موردت گفته؟»
چشمم رو به صورت سوفیا دوختم و گفتم:
«واسم مهم نیست. ولی ترجیح میدم از تو بشنوم تا از بقیه!»
«رفته جلوی همه گفته میخوام جیک رو بهدست بیارم و بهش ثابت کنم با یه دختر واقعیبودن چه حسی داره. اون از سر برندا هم اضافیه! کی میتونه اون دخترهٔ افادهایهِ از خودراضی رو تحمل کنه!»»
حجم
۲۵۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۴۶ صفحه
حجم
۲۵۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۴۶ صفحه
نظرات کاربران
لطفا به بی نهایت اضافه کنید.
واقعا فوقالعاده بود!داستانش شبیه بازی مرکبه ولی یه ورژن خفن تر اولش ممکنه داستان معمولی داشته باشه ولی به مرور بیشتر داخل شک میرین..اتفاق هایی میوفته که باورتون نمیشه واقعا یکی از بهترین کتاباس و البته حس ترس رو به مخاطب
محتوای کتاب مثل سریال کره ای بازی مرکب بود. و اینکه کتاب قبل از این سریال نوشته شده برای من جالب بود. پیشنهاد می کنم با ماجراهایی که توی این کارناوال اتفاق می افته همراه باشید که واقعا آدم و غرق می
واقعا یکی از بهترین کتاب هایی بود که خوندم. در طول روز که مشغول بودم دلم برای خوندنش تنگ میشد و از کوچیک ترین وقت آزادم استفاده میکردم که حتی شده یه صفحشو بخونم و گاهی شبا تا دیر وقت
داستان روان و بسیار جذاب بود
قشنگ بود پایانش یکم بهم شوک داد. ولی زیاد تو داستانش نرفتم و یکمم بنظرم سریع پیش میرفت (البته این نظر منه)
عالی بود فوق العاده ممنون
هیجان و جذابیت موضوع به کنار.. انقدر قشنگ تصویر سازی شده بود که با یکم تخیل میتونستم خودمو توی کارناوال تصور کنم (:
یه کتاب جالب و مرموز و پر از کشش و هیجان و البته تلخ.... پیشنهاد میکنم حتما بخونیدش البته اگه تلخی پایان کتاب اذیتتون نمیکنه...!!
واقعا یک پایان خیلی غم انگیز که فقط ساعت ها براش اشک ریختم این کتاب نمونه واقعی است از اینکه همه داستان ها خوب تموم نمیشن اولش که خواستم رمان زو بخوانم هرگز فکر نمیکردم اینقدر سرش گریه کنم