دانلود و خرید کتاب محاکمه کلاغ ها ملیکا کمانی
تصویر جلد کتاب محاکمه کلاغ ها

کتاب محاکمه کلاغ ها

نویسنده:ملیکا کمانی
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب محاکمه کلاغ ها

کتاب محاکمه کلاغ ها نوشتهٔ ملیکا کمانی است. انتشارات آراسبان این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.

درباره کتاب محاکمه کلاغ ها

کتاب محاکمه کلاغ ها برابر با یک رمان معاصر و ایرانی است که در ابتدای آن، راوی از شخصیتی می‌گوید که با شگفتی سرش را بالا گرفته و موبایل را به گوشش چسبانده است. او کیست و داستان چیست؟ این رمان را بخوانید تا بدانید.

خواندن کتاب محاکمه کلاغ ها را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب محاکمه کلاغ ها

«اتاق دور سرش می‌چرخید و حالت تهوع امانش را بریده بود. خوب فهمیده بود که اگر با این‌همه تاری چشم؛ خود را به یک چیز شیرین نرساند، خیلی زود افت فشار کار دستش می‌دهد. حاتمی هم که بدی حالش را از پشت تلفن هم حس کرده بود؛ ناچار سری تکان داد و بی‌آنکه بگذارد دل‌سوزی‌اش در لحنش هویدا شود؛ با دختر خداحافظی کرد و گوشی را گذاشت.

- سهند مطمئنی؟

طناز حق داشت که باور نکند و بعد از ده بار توضیح دادن باز سؤال بپرسد؛ خود سهند هم هنوز باورش نشده بود و اگر جا داشت به چشمان خودش هم شک می‌کرد.

- بیاید خودتون ببینید؛ بالای ده نفر اومدن دم مغازه‌ش... این‌جوری که اینها دارن میگن از یه سال پیش پلن داشته و تور پهن کرده!

طناز لب گزید و مضطرب به سامیاری که در صف آبمیوه‌بستنیِ معروف تهران بود، نگاه کرد.

- سامی دق می‌کنه سهند... من چی بگم بهش؟ آخه اصلاً مگه میشه؟ من خودم رضا رو از داداشم بیشتر قبول داشتم!

پسر روی تک مبل مغازه‌اش نشست و شانه بالا انداخت.

- چی بگم، شده دیگه... باورت میشه از آقای غلامی هم پول گرفته؟ یه جوری مخ پیرمرده رو زده یارو سیصد میلیون پول بهش داده و دویست تومن چک گرفته... حالا سامی که هشت سال بود می‌شناختش و طبیعی بود اعتماد کنه؛ ولی این بنده‌خدا کلاً دو ساله باهاش آشنا شده... تو فقط ببین این چه زبونی داشته!

طناز پوست لبش را به دندان گرفت و با دل‌شوره‌ای عمیق پرسید:

- سهند توروخدا مطمئنی؟ آخه با اون‌همه اعتبار... بابا اون تو یه روز ده تومن کاسب بود... نه ساله تو اون پاساژ مغازه داره؛ همه سرش قسم می‌خورن... آخه دیوونه‌ست مگه؟

سهند که زیاد هم از شکست رقیب ناراحت نبود، چانه بالا کشد و زمزمه کرد:

- نه اتفاقاً زیادی عاقله... با همین کارا هم تونست مردم رو خر کنه؛ این‌جوری که اینها می‌گفتن فقط نزدیک بیست‌وچهار-پنج میلیارد از اینها گرفته... تازه خدا می‌دونه چند نفر دیگه هم سرشون کلاه رفته و هنوز خبردار نشدن... ببین از پیک مغازه‌ش هم سیزده میلیون گرفته! یعنی پرام ریخته از دیوثیِ این آدم.

طعم شوری خون را که حس کرد، دست از جویدن لبش برداشت و دستانش را محض گرم شدن، به دریچه چسباند.

- خب آخه اینها اصلاً از کجا فهمیدن رضا فرار کرده؟ بابا رضا خودش یه هفته پیش به سامی گفت داره میره گوشیاش رو ترخیص کنه...

- از کجا؟

- دبی.

- با کارت ملی؟

- چی؟

- بابا پاسپورتش دست محمد، این پسر صرافه‌یِ پاساژه... ده روز پیش رفته بیست‌وپنج هزار دلار ازش گرفته، گفته سه روزه پس میدم، پاسش هم گرو گذاشته؛ یارو هم رو حساب خوش‌حسابیش بدون چک، بهش دلار میده... ناگفته نمونه که مادرش هم دیروز رفته اعلام مفقودی کرده؛ البته که به نظر من ریلکسیش زیادی مشکوک بود و احتمالاً دستش با پسرش تو یه کاسه‌ست! تمام حساباش هم خالی کرده و از پریروز تا الان شیش‌تا چک‌هاش برگشت خورده و هی هم داره زیادتر میشه... یعنی رئیس بانک هم باورش نمی‌شد رضا فرار کرده باشه.

سامیار که با سینی مقوایی به‌سمت ماشین آمد؛ طناز آهی کشید و سر تکان داد.

- خیله‌خب؛ ما اومدیم وسط شهر، الان هم راه بیفتیم یه ساعت دیگه می‌رسیم پاساژ، من که جرئت ندارم چیزی بهش بگم، به یه بهونه میارمش اونجا خودتون نم‌نم بهش بگید.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۴۳٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۶۰ صفحه

حجم

۴۳٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۶۰ صفحه

قیمت:
۱۴,۴۰۰
۴,۳۲۰
۷۰%
تومان