کتاب متفکران بزرگ فلسفه
معرفی کتاب متفکران بزرگ فلسفه
کتاب متفکران بزرگ فلسفه نوشتهٔ فیلیپ استوکس و ترجمهٔ محدثه احمدی است و نشر سنگ آن را منتشر کرده است. زندگی، افکار و آثار بزرگترین فیلسوفان جهان در این کتاب آمده است.
درباره کتاب متفکران بزرگ فلسفه
فیلیپ استوکس ازجمله فیلسوفانی است که فلسفه را در دانشگاه خوانده است. او دکترای فلسفه دارد و به شکل آکادمیک، زندگی، آثار و افکار فیلسوفان بزرگ جهان را مورد بررسی قرار میدهد.
استوکس پیش از کتاب متفکران بزرگ فلسفه، کتاب خوب دیگری با محوریت نظرات صد فیلسوف اصلی جهان نوشته است که میتوان آن را مقدمه و دورخیز او برای نوشتن اثر اصلیاش تا امروز دانست. در «متفکران بزرگ فلسفه» او تلاش کرده است هیچ متفکر مهمی را از قلم نیندازد. از سقراط و ارسطو گرفته تا سیمون دوبووار و فروید و نوآم چامسکی و… و ابن سینای خودمان که مجموعاً ۱۱۲ فیلسوف را شامل میشود. همچنین او در پایان هر فصل، آثار مهم هر فیلسوف را به طور مختصر و مفید معرفی کرده که برای مطالعهٔ بیشتر بسیار مفید است.
سایت آمازون دربارهٔ این کتاب نوشته است: «متفکران بزرگ فلسفه» هم علاقهمندان تازهکار را راضی میکند، هم آنهایی را که به طور جدیتر فلسفه میخوانند. شما میتوانید بارها و بارها در این کتاب غوطهور شوید و هر بار با مرواریدی درخشان از دریای اندیشه بازگردید.
از مقدمهٔ کتاب به قلم جورج دیویدسون:
گفته میشود فلسفه «بهشدت» دشوار است. «سی.ای.ام جود»، استاد سابق فلسفه در جایی نوشته است: «بیشتر کتابهای فلسفی برای بیشتر انسانهای باهوش نامفهوم هستند» و «بیش از نیمی از فلسفه، غیرقابل خواندن است».
بخشی از دلیل این اتفاق را نیز سبک نگارش بسیار بد تعدادی از فیلسوفان میدانست.
شما این دیدگاه را غمانگیز میدانید یا دلگرمکننده؟
در هرحال به این نتیجه میرسیم که وجود کتابی همچون «متفکران بزرگ فلسفه» ضروری است.
خواندن کتاب متفکران بزرگ فلسفه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به کسانی که میخواهند با فلسفه آشنا شوند و پا در این راه بگذارند، پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب متفکران بزرگ فلسفه
«زندگی معنا دارد؟ هستی هدفمند است؟ چه چیزی واقعاً وجود دارد؟ «وجود» به چه معناست؟ «ذهن» چیست و چه ارتباطی با «ماده» دارد؟ ما چه چیزی میدانیم؟ واقعاً از چیزی آگاهیم یا همه چیز فرضیهای بیش نیست؟ آیا انسانها اراده دارند یا علل و شرایط پیشین، همه چیز را مشخص کردهاند؟ «درست» و «غلط» صرفاً مسائلی عقیدتی هستند؟ فلسفه درصدد پاسخگویی به این قبیل سؤالات است.
اگر برخی از این سؤالات از واقعیت زندگی روزمره جدا باشند، این پرسشها در چه بخشی جای میگیرند؟ جنگیدن کار درستی است؟ باید به افرادی که در کشورهای دور، بر اثر گرسنگی و بیماری میمیرند، اهمیت بدهیم؟ آیا حیوانات حقوق دارند؟ در این صورت، حقوقشان با حقوق انسانها برابر است؟ این سؤالات با دغدغههای عملی جهانمان ارتباط دارند و فلسفه به آنها میپردازد. پس فلسفه چیست؟ یک علم است؟ یا نوعی هنر؟ چه فرقی با مذهب دارد؟
فلسفه نیز همچون علم از طریق تحقیق و بررسی، درصدد یافتن پاسخ سؤالات است اما دنبال پرسشهایی میرود که با آزمایشهای عملی، نمیتوان جوابی برایشان یافت. تحقیق فلسفی ذهنی است، نه تجربی.
فلسفه همچون مذهب به سؤالاتی بنیادین در حوزهٔ مرگ و زندگی، هدفمندی و بیهدفی، درست و غلط نظر میافکند. اما دنبال بحث و تأیید و تصدیق است و مجالی به الهام و جزماندیشی نمیدهد.
افراد اندکی فلسفه را نوعی هنر پنداشتهاند، اما فیلسوف آمریکایی، رابرت نوزیک، میگوید همان طور که آهنگساز با مفاهیم موسیقیایی، ساختارها و مقیاسهای هارمونیک کار میکند، هنرمند سراغ اَشکال و رنگها و رماننویس سراغ پیرنگ، شخصیتها و اتفاقات میرود، فیلسوف نیز با ایدهها، مفاهیم و سؤالاتی کار میکند که قالبگیری میشوند، توسعه پیدا میکنند، اصلاح میشوند، نظم میگیرند و ثبت میشوند؛ درواقع «به هر دیدگاه شکل میدهد.»
از نظر غیررسمی، فلسفه قدمتی به اندازهٔ تمدن دارد، اما به عنوان رشتهای ذهنی، از قرن ششم پیش از میلاد توانست خودش را از مذهب جدا کند. این اتفاق در میان یونانیهایی افتاد که در ایتالیای جنوبی و اطراف دریای اژه میزیستند. اما در قرون وسطی، فلسفه و مذهب تحت تأثیر مسیحیت دوباره در هم آمیختند تا اینکه بار دیگر در قرن هفدهم و به کمک دکارت، این رشته از مذهب و جزماندیشی فاصله گرفت.
شاخههای اصلی فلسفهٔ مدرن عبارتند از: متافیزیک یا بررسی ذات واقعیت که هستیشناسی را در خود دارد، منطق یا اصول استدلال درست، معرفتشناسی یا بررسی ذات دانش، اخلاقیات یا مطالعهٔ ارزشها و اصول اخلاقی. به علاوه، شاخههای خاص و متعددی از فلسفهٔ مطالعات و فعالیتهای انسانی وجود دارند؛ مثل هنر (زیباییشناسی)، قانون (حقوق)، سیاست، علم، ذهن، مذهب و زبان.
در کنار شاخههای متعدد فلسفی، مکاتب زیادی نیز وجود دارند. میتوان به شکگرایان اشاره کرد که میپرسند واقعاً میتوان چیزی دانست. تجربهگرایان ادعا میکنند کل دانش بر پایهٔ آزمایش و تجربه است. عقلگرایان دانش را براساس تفکر و استدلال بنا مینهند. از نظر آرمانگرایان آنچه واقعی است بدون ذهن انسان وجود نخواهد داشت. سودمندگرایان مفاهیم «درست» و «غلط» را به شادی یا ناراحتی فرد ربط میدهند. اگزیستانسیالیستها نیز تحقیقات فلسفی خود را با این دغدغهٔ بشری شروع میکنند که انسانها در جهانی به ظاهر بیمعنا قرار دارند و باید با مسائلی چون آزادی و مسئولیت کنار بیایند. این مکاتب فکری را به کمک فیلسوفانی بررسی خواهیم کرد که کارهایشان در این کتاب خلاصه شدهاند.
در نیمهٔ نخست قرن بیستم، یکی از موضوعات مهم فلسفی در جهان انگلیسیزبان، «فلسفهٔ تحلیلی» بود که با تحلیل دقیق زبان و مفاهیم توأم با آن همراه بود و در آثار راسل و ویتگنشتاین دیده میشد. فلسفهٔ تحلیلی امروز نیز بر جهان فلسفی انگلیسیزبان تسلط دارد، اگرچه حالا از محدودهٔ تحلیل زبانی فراتر رفته؛ مثل آثار رالز و نوزیک. در مقابل آن، «فلسفهٔ قارهای» را داریم که از اروپا آغاز شد، اما به فیلسوفان اروپایی محدود نشد. این شاخه، به وضعیت پیچیدهٔ بشر میپردازد و نسبت به فلسفهٔ تحلیلی، متافیزیکیتر و نظریتر است. گاهی نیز در قالب آثار ادبی نمود پیدا میکند؛ مثل رمان فلسفی سارتر با عنوان «تهوع» و کتاب «چنین گفت زرتشت» اثر نیچه.
با پیشرفت علم و فناوری، به حوزههایی تازه برای بروز دیدگاههای خاص فلسفی میرسیم. مثلاً هوش مصنوعی و دانش ساخت روبات منجر به ظهور نظرات فلسفی دربارهٔ چیستی هوش، وجدان، انسان و غیره شده است. در میان فیلسوفان این حوزه میتوان به آلن تورینگ و جان سِرل اشاره کرد.
گفته میشود فلسفه «بهشدت» دشوار است. در واقع سی.ای.اِم جود، استاد سابق فلسفه، در جایی نوشته: «بیشتر کتابهای فلسفی برای بیشتر انسانهای باهوش نامفهوم هستند» و «بیش از نیمی از فلسفه، غیرقابل خواندن است». بخشی از دلیل این اتفاق را نیز سبک نگارش بسیار بد تعدادی از فیلسوفان میدانست.
این دیدگاه را غمانگیز میدانید یا دلگرمکننده؟ در هر حال به این نتیجه میرسیم که وجود کتابی همچون «فلسفه: متفکران بزرگ» ضروری است.زندگی معنا دارد؟ هستی هدفمند است؟ چه چیزی واقعاً وجود دارد؟ «وجود» به چه معناست؟ «ذهن» چیست و چه ارتباطی با «ماده» دارد؟ ما چه چیزی میدانیم؟ واقعاً از چیزی آگاهیم یا همه چیز فرضیهای بیش نیست؟ آیا انسانها اراده دارند یا علل و شرایط پیشین، همه چیز را مشخص کردهاند؟ «درست» و «غلط» صرفاً مسائلی عقیدتی هستند؟ فلسفه درصدد پاسخگویی به این قبیل سؤالات است.
اگر برخی از این سؤالات از واقعیت زندگی روزمره جدا باشند، این پرسشها در چه بخشی جای میگیرند؟ جنگیدن کار درستی است؟ باید به افرادی که در کشورهای دور، بر اثر گرسنگی و بیماری میمیرند، اهمیت بدهیم؟ آیا حیوانات حقوق دارند؟ در این صورت، حقوقشان با حقوق انسانها برابر است؟ این سؤالات با دغدغههای عملی جهانمان ارتباط دارند و فلسفه به آنها میپردازد. پس فلسفه چیست؟ یک علم است؟ یا نوعی هنر؟ چه فرقی با مذهب دارد؟
فلسفه نیز همچون علم از طریق تحقیق و بررسی، درصدد یافتن پاسخ سؤالات است اما دنبال پرسشهایی میرود که با آزمایشهای عملی، نمیتوان جوابی برایشان یافت. تحقیق فلسفی ذهنی است، نه تجربی.
فلسفه همچون مذهب به سؤالاتی بنیادین در حوزهٔ مرگ و زندگی، هدفمندی و بیهدفی، درست و غلط نظر میافکند. اما دنبال بحث و تأیید و تصدیق است و مجالی به الهام و جزماندیشی نمیدهد.
افراد اندکی فلسفه را نوعی هنر پنداشتهاند، اما فیلسوف آمریکایی، رابرت نوزیک، میگوید همان طور که آهنگساز با مفاهیم موسیقیایی، ساختارها و مقیاسهای هارمونیک کار میکند، هنرمند سراغ اَشکال و رنگها و رماننویس سراغ پیرنگ، شخصیتها و اتفاقات میرود، فیلسوف نیز با ایدهها، مفاهیم و سؤالاتی کار میکند که قالبگیری میشوند، توسعه پیدا میکنند، اصلاح میشوند، نظم میگیرند و ثبت میشوند؛ درواقع «به هر دیدگاه شکل میدهد.»
از نظر غیررسمی، فلسفه قدمتی به اندازهٔ تمدن دارد، اما به عنوان رشتهای ذهنی، از قرن ششم پیش از میلاد توانست خودش را از مذهب جدا کند. این اتفاق در میان یونانیهایی افتاد که در ایتالیای جنوبی و اطراف دریای اژه میزیستند. اما در قرون وسطی، فلسفه و مذهب تحت تأثیر مسیحیت دوباره در هم آمیختند تا اینکه بار دیگر در قرن هفدهم و به کمک دکارت، این رشته از مذهب و جزماندیشی فاصله گرفت.
شاخههای اصلی فلسفهٔ مدرن عبارتند از: متافیزیک یا بررسی ذات واقعیت که هستیشناسی را در خود دارد، منطق یا اصول استدلال درست، معرفتشناسی یا بررسی ذات دانش، اخلاقیات یا مطالعهٔ ارزشها و اصول اخلاقی. به علاوه، شاخههای خاص و متعددی از فلسفهٔ مطالعات و فعالیتهای انسانی وجود دارند؛ مثل هنر (زیباییشناسی)، قانون (حقوق)، سیاست، علم، ذهن، مذهب و زبان.
در کنار شاخههای متعدد فلسفی، مکاتب زیادی نیز وجود دارند. میتوان به شکگرایان اشاره کرد که میپرسند واقعاً میتوان چیزی دانست. تجربهگرایان ادعا میکنند کل دانش بر پایهٔ آزمایش و تجربه است. عقلگرایان دانش را براساس تفکر و استدلال بنا مینهند. از نظر آرمانگرایان آنچه واقعی است بدون ذهن انسان وجود نخواهد داشت. سودمندگرایان مفاهیم «درست» و «غلط» را به شادی یا ناراحتی فرد ربط میدهند. اگزیستانسیالیستها نیز تحقیقات فلسفی خود را با این دغدغهٔ بشری شروع میکنند که انسانها در جهانی به ظاهر بیمعنا قرار دارند و باید با مسائلی چون آزادی و مسئولیت کنار بیایند. این مکاتب فکری را به کمک فیلسوفانی بررسی خواهیم کرد که کارهایشان در این کتاب خلاصه شدهاند.
در نیمهٔ نخست قرن بیستم، یکی از موضوعات مهم فلسفی در جهان انگلیسیزبان، «فلسفهٔ تحلیلی» بود که با تحلیل دقیق زبان و مفاهیم توأم با آن همراه بود و در آثار راسل و ویتگنشتاین دیده میشد. فلسفهٔ تحلیلی امروز نیز بر جهان فلسفی انگلیسیزبان تسلط دارد، اگرچه حالا از محدودهٔ تحلیل زبانی فراتر رفته؛ مثل آثار رالز و نوزیک. در مقابل آن، «فلسفهٔ قارهای» را داریم که از اروپا آغاز شد، اما به فیلسوفان اروپایی محدود نشد. این شاخه، به وضعیت پیچیدهٔ بشر میپردازد و نسبت به فلسفهٔ تحلیلی، متافیزیکیتر و نظریتر است. گاهی نیز در قالب آثار ادبی نمود پیدا میکند؛ مثل رمان فلسفی سارتر با عنوان «تهوع» و کتاب «چنین گفت زرتشت» اثر نیچه.
با پیشرفت علم و فناوری، به حوزههایی تازه برای بروز دیدگاههای خاص فلسفی میرسیم. مثلاً هوش مصنوعی و دانش ساخت روبات منجر به ظهور نظرات فلسفی دربارهٔ چیستی هوش، وجدان، انسان و غیره شده است. در میان فیلسوفان این حوزه میتوان به آلن تورینگ و جان سِرل اشاره کرد.
گفته میشود فلسفه «بهشدت» دشوار است. در واقع سی.ای.اِم جود، استاد سابق فلسفه، در جایی نوشته: «بیشتر کتابهای فلسفی برای بیشتر انسانهای باهوش نامفهوم هستند» و «بیش از نیمی از فلسفه، غیرقابل خواندن است». بخشی از دلیل این اتفاق را نیز سبک نگارش بسیار بد تعدادی از فیلسوفان میدانست.
این دیدگاه را غمانگیز میدانید یا دلگرمکننده؟ در هر حال به این نتیجه میرسیم که وجود کتابی همچون «فلسفه: متفکران بزرگ» ضروری است.
***
کامو نویسنده، نمایشنامهنویس و فیلسوف مشهور فرانسوی ـ الجزایری بود که در پاریس با ژان پل سارتر دوست شد. آنها با هم روی یک روزنامهٔ تندرو چپگرا به نام کُمبا کار کردند. اما در سال ۱۹۵۱ میانشان اختلاف افتاد و دیگر با هم حرف نزدند. معروفترین آثار کامو «بیگانه» و «طاعون» هستند. بیشک مهمترین خدمت او به فلسفهٔ اگزیستانسیالیستی، «افسانهٔ سیزیف» است.
در افسانهٔ سیزیف، موضوع اصلی و اگزیستانسیالیستی «پوچی» را شرح میدهد. او میگوید وجود انسان پوچ است. این پوچی حاصل تلاشهای ما برای معنابخشی به جهانی بیمعناست. کامو معتقد است «پوچی از تقابل (این) نیاز انسان با سکوت نامعقول جهان زاده میشود.» از نظر او باید «پوچی» را با حس مضحک اصیلش درک کرد که از طریق مقایسهٔ مسائل مسخره با متعالی ایجاد میشود. مثل فردی که تنها با یک شمشیر به آشیانهٔ تیربار حمله میکند یا سیزیف که خدایان محکومش کردند تا ابد تختهسنگی را به بالای تپه ببرد و به پایین بغلتاند.
کامو میگوید سرنوشت سیزیف، بیهودگی تلاش را نشان میدهد. ما همچون سیزیف زندگی میکنیم و به چیزی نمیرسیم. چرا که به قول راسل، «تمام تلاشهای همهٔ اعصار، تمام ازخودگذشتگیها، تمام ایدهپردازیها، تمام روشناییهای نیمروزی نبوغ بشر در مرگِ همهگیر منظومهٔ شمسی نابود میشوند و معبد دستاورد بشری ناگزیر زیر بقایای جهانی مخروبه دفن میشود.»
با توجه به چنین وجود بیمعنایی در جهانی کاملاً غیرمنطقی، کامو میپرسد: «چرا نباید خودکشی کنیم؟» این نتیجهٔ بدیهی اگزیستانسیالیسم است که به نظر او، دیگر نویسندگان ـ هوسِرل، کیِرکگور، کارل یاسپرس و سارتر ـ از آن اجتناب میکنند. هیچکدام به این فرض اساسی فلسفهٔ اگزیستانسیالیست وفادار نماندند که پوچی نتیجهٔ مواجههٔ انسانی منطقی با جهانی غیرمنطقی است. کامو معتقد است هیچ کس نباید درصدد حل این تعارض برآید. این مسأله حلشدنی نیست، چون ویژگی وجود انسان است. با حل آن، همان پدیدهای را انکار میکنیم که با آن، آغاز شدیم. خودکشی صرفاً تلاشی برای تسکین است.
بیشک کامو خودش و خواننده را در کنجی محبوس میکند. پذیرش پوچی به معنای پذیرش مرگ است. رد آن نیز به معنای پذیرش زندگی بالای صخره است؛ نمیتوان پرید و به آسایش رسید و تنها باید «روی قلهای بلند زیست که فقط آن است که حقیقت دارد و بقیهٔ چیزها مکر و نیرنگند.» منظور کامو از قلهٔ بلند این است که همچون سیزیف در برابر مرگ و بیهودگی تلاشهایمان در زندگی، کاملاً از زنده بودن آگاه باشیم.
او با لحنی استعاری میگوید در مقابل پوچی، باید «طغیان» کرد. «طغیان» یعنی از سرنوشت ناامیدکنندهٔ خود آگاه باشیم، اما تسلیم نشویم. از این رو سیزیف که تا ابد محکوم به تکرار شد و کاملاً از وضعیتش آگاه است، درمییابد «هوشیاری که بخشی از شکنجهاش محسوب میشود، همزمان تاج پیروزیاش است.» کامو میگوید ما باید سیزیف را شادمان تصور کنیم، چرا که «از زندگیاش آگاه است و تا بالاترین حد زندگی میکند.»
کامو خودکشی را رد میکند. نمیتوانیم با خنثیسازی وجود پوچی، مشکل را حل کنیم. چون وضعیتی ضروری از رویارویی بشر و جهان است. خودکشی برای تسکین و پایان پوچی به منزلهٔ شکست است؛ زیرا با این کار وضعیت وجودی انسان را انکار میکنیم.»
حجم
۳۸۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
حجم
۳۸۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه