دانلود و خرید کتاب سرود آین رند ترجمه فاطمه تناسان
تصویر جلد کتاب سرود

کتاب سرود

معرفی کتاب سرود

کتاب سرود نوشتهٔ آین رند و ترجمهٔ فاطمه تناسان است و نشر نیماژ آن را منتشر کرده است. این کتاب از مجموعه کتاب‌های جیبی مینیماژ انتخاب شده است. رند در این کتاب همچون رمان ۱۹۸۴ جورج اورول، با ترسیم فضایی پر از وهم، غم‌آلود و اغراق‌آمیز که همه به‌نوعی مسخ و مقهور فرمان شوراها هستند، واقعیت آرمان‌های کمونیسم و فاشیسم را به تصویر می‌کشد.

درباره کتاب سرود

آین رند، نویسندهٔ روسی ـ آمریکایی، صاحب آثار شناخته‌شده‌ای چون سرچشمه و اطلس شورید، رمان سرود را در سال ۱۹۳۸ در انگلستان به چاپ رساند. رند در ابتدا نام «خود» را برای کتابش در نظر گرفت، اما بعدتر خود را به سرود تغییر داد و کشف آنچه شایستهٔ جشن و سرود است را به عهدهٔ خواننده گذاشت.

رند که انقلاب روسیه، وحشت حاکم بر جامعهٔ کمونیست، سلب حقوق فردی انسان‌ها، بهره‌کشی از کارگران، سرکوب اندیشه و آزادی عمل و شکنجهٔ مخالفان را به چشم دیده بود، ارکان فلسفهٔ خویش و درون‌مایهٔ رمان‌هایش را بر ستایش عقل، اراده و فردگرایی گذاشت.

سرود روایت یک پادآرمان‌شهر است، تصویری کابوس‌وار از آینده‌ای که تمام جنبه‌های هویت و فردیت انسان تحت‌کنترل است. استعدادها و نیازهای انسانی نفی می‌شود و انسان هیچ‌گونه حقی جز خدمت به دولت و جامعه ندارد، از زندگی آزادانه، عشق و شادی خبری نیست و انسان‌ها ربات‌های بی‌نام، بی‌ارزش و بی‌مغزی‌اند که حق اندیشیدن و انتخاب ندارند.

سرود سرگذشت انسانی است شوریده علیه این جامعهٔ جمعی و اشتراکی، انسانی در پی خودکاوی و در طلب خودآگاهی. آزاداندیشی که در بردگی نظامی است که اطاعت کورکورانه از دستوراتش را می‌طلبد، اما او ذهنش را قربانی این فرمان‌ها نمی‌کند. رند در این کتاب همچون رمان ۱۹۸۴ جورج اورول، با ترسیم فضایی پر از وهم، غم‌آلود و اغراق‌آمیز که همه به‌نوعی مسخ و مقهور فرمان شوراها هستند، واقعیت آرمان‌های کمونیسم و فاشیسم را به تصویر می‌کشد.

خواندن کتاب سرود را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران رمان‌های کوتاه پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب سرود

«ما، برابری ۲۵۲۱-۷، نیروی تازه‌ای از طبیعت کشف کرده‌ایم. آن را به‌تنهایی کشف کرده‌ایم و کسی جز ما آن را نمی‌شناسد.

آری چنین است. حال بگذار تازیانه‌مان بزنند، اگر که باید. شورای دانشمندان گفته است همهٔ ما هر آنچه وجود دارد می‌شناسیم و بنابراین چیزی که همه نشناسند وجود ندارد. ولی به نظر ما شورای دانشمندان کور است. اسرار این دنیا بر همگان آشکار نیست، فقط آن‌ها که به جست‌وجویش می‌روند آن را می‌بینند. ما این را می‌دانیم، زیرا رازی را یافته‌ایم که بر همهٔ برادرانمان پوشیده است.

ما نه می‌دانیم این نیرو چیست و نه می‌دانیم از کجا آمده است. ولی ماهیتش را می‌دانیم، آن را دیده و با آن کار کرده‌ایم. اول بار دو سال پیش آن را دیدیم. یک شب که بدن قورباغهٔ مرده‌ای را می‌شکافتیم، دیدیم پایش می‌پرد. مرده بود، اما تکان می‌خورد. نیرویی که بشر آن را نمی‌شناخت، پا را به حرکت درآورده بود. نمی‌توانستیم بفهمیم. تا اینکه پس از بارها آزمایش پاسخ را دریافتیم. ما قورباغه را روی سیم مسی آویزان کرده بودیم و تیغهٔ چاقوی ما بود که از طریق مایع نمکی بدن قورباغه نیروی شگفت‌انگیزی را به مس فرستاد. ما تکه‌ای مس و تکه‌ای روی را در شیشهٔ آب نمک گذاشتیم، سیمی به آن‌ها وصل کردیم و آنجا زیر انگشتان ما معجزه‌ای در حال وقوع بود، چیزی که هرگز اتفاق نیفتاده بود، معجزه‌ای جدید و نیرویی تازه.

این کشف تمام وجودمان را تسخیر کرد. آن را مقدم بر تمام مطالعاتمان پی گرفتیم. روی آن کار کردیم و به روش‌های بی‌شمار دیگری آن را آزمودیم و هر قدم از این مسیر معجزهٔ دیگری بود که در برابرمان رخ می‌نمود. دریافتیم که بزرگ‌ترین نیروی روی زمین را کشف کرده‌ایم، چرا که تمام قوانین شناخته‌شدهٔ بشری را زیر پا می‌گذارد. سوزن را به حرکت وا می‌دارد و قطب‌نمایی را که از خانهٔ دانشمندان دزدیدیم، به کار می‌اندازد؛ در بچگی آموخته بودیم که مغناطیس همواره رو به شمال دارد و این قانون تحت هیچ شرایطی تغییر نمی‌کند؛ اما نیروی جدید ما همهٔ قوانین را درهم می‌شکند. ما پی بردیم که این نیرو باعث ایجاد آذرخش می‌شود، درحالی‌که بشر هرگز علت آذرخش را نمی‌شناخته است. طوفان که سر می‌گرفت، ما میلهٔ آهنی بلندی را بر دیوارهٔ چاله‌مان بالا می‌بردیم و از پایین به تماشا می‌نشستیم، ما دیده‌ایم که بارها و بارها آذرخش بر آن زد. حال می‌دانیم که فلز نیروی آسمان را به خود می‌کشد و می‌توان آن نیرو را از فلز به اجسام دیگر منتقل کرد.»


anj
۱۴۰۲/۱۱/۱۲

دوستان این کتاب واقعا اثر خوبی نیست، و اگر مثل من علاقه‌مند به آثار پادآرمانشهری باشید دو چندان سرخورده می‌شید. در کنار تمام نقاط ضعفی که اثر داره، چیزی که بیش از همه در ذهن من مونده نثر بد و

- بیشتر
Mahtab
۱۴۰۱/۱۱/۲۸

پادآرمانشهری زیبا با فضای شاعرانه و مفهومی کوتاه و عمیق. پیشنهاد می‌شه

پروا
۱۴۰۲/۱۰/۰۱

داستان بلند سرود از «آین رند» بیان تقابلِ جامعه در برابر فرد و نابودی فردیت به عنوان یک ارزشِ مبنایی و فروکاستن تمام ارزشهای اصیل،از جمله آزادی،تفکر،عدالت و شادی در پای یک مفهوم نامشخص و ذهنی به نام جامعه است.از

- بیشتر
lonelyhera
۱۴۰۲/۱۱/۱۳

وقتی که شروع کردم به خوندن این کتاب اولین چیزی که بهش فکر کردم این بود که این کتاب چقدر شبیه کتاب ۱۹۸۴ جرج اورول هست البته این کتاب فضای کمی روشن‌تر و امیدبخش‌تری داشت خواندن این کتاب رو به

- بیشتر
1984
۱۴۰۲/۱۱/۱۲

مایی که من را نمی شناسد. واقعا عالیه. امان از مقدس‌پنداری و تقدیس، حتی در لباس علم، چه برسه به مکاتب مذهبی، فکری و سیاسی.

Mohammad Bagheri
۱۴۰۲/۱۱/۱۲

داستان بسیار زیبایی با درونمایه ای اخلاقی و انسانی بود که باتوجه به حجم کم و ترجمه خوب و روانی که داشت مطالعه اون رو به سایر دوستان هم پیشنهاد می کنم‌. با تشکر از همکاران مجموعه طاقچه

mahmoud
۱۴۰۲/۰۹/۱۵

کسانی که کتاب "میرا" رو خوندن و دوست داشتن به احتمال زیاد این داستان رو هم دوست خواهند داشت چون میرا ازین رمان الهام گرفته. یه رمان دیستوپیا یی که واژه "من" درش معنی نداره.!

هومن مرتضوی
۱۴۰۳/۰۱/۰۸

کتاب خیلی شعاری بود. مخصوصا آخر کتاب که در واقع چیزی جز یک بیانیه سیاسی ضعیف نبود.

marie45
۱۴۰۲/۱۲/۱۰

داستان زمانی رخ میده که جوامع به شکل امروزی نیستن. خانواده وجود نداره، گروه های انسانی بعد از چندسال تحصیل به طبقه های مشخصی که اعضای اصلی تصمیم میگیرن، فرستاده میشن. انسان ها اجازه فکرکردن و سوال کردن ندارن و فقط

- بیشتر
کوثر
۱۴۰۲/۱۱/۱۷

سرود داستانیه که در اون ، نویسنده دنیایی خیالی رو به تصویر کشیده . فضای سرد و تاریکِ بی خویشتنی وجایی که فردیت هیچ اهمیتی نداره و همه چیز در جمعیت تعریف میشه و به خوبی نشون داده که در

- بیشتر
هیچ چیزی نمی‌تواند آزادی انسان را از او بگیرد، جز انسان‌های دیگر.
کوثر
این چه خوشی و شادی است که دست همه، حتی دستان ناپاک، بر آن است؟ این چه خردی است که حتی ابلهان بتوانند بر من امر کنند؟ این چه آزادی است که همهٔ موجودات بر من اربابی کنند؟ این چه زندگی است که فقط باید سر خم کرد و رضایت داد و فرمان برد؟ ولی من از این آیین تباهی و فساد دست کشیده‌ام. از هیولای «ما»، که واژهٔ بردگی، چپاول، فلاکت، نادرستی و شرم است، دست شسته‌ام. اکنون روی خداوند را می‌بینم و آن را در سراسر زمین برمی‌افرازم، خدایی که انسان از بدو هستی در جست‌وجویش بوده، خدایی که به او شادی و آرامش و غرور بخشیده است. این خدا، این یگانه واژه: «من.»
javadazadi
اگر آن‌چه کشف کرده‌ایم تباهی حاصل از تنهایی است، پس انسان جز آرزوی تباهی چه آرزویی می‌تواند در دل داشته باشد؟ اگر این شرارت بزرگِ ناشی از تنها بودن است، پس خیر چیست و شر چیست؟ هر چیز که از دل جمع بیرون بیاید خیر است و هر چیز که از یک تن برآید، شر. این درسی است که تا چشم باز کردیم به ما آموخته‌اند. ما این قانون را زیرپا گذاشته‌ایم، اما هرگز در آن شک نکرده‌ایم. ولی حالا که در جنگل راه می‌پیماییم، می‌آموزیم که شک کنیم.
nmroshan
این بدنم و روحم، و این سرانجامِ سفر جست‌وجوی من است. آرزویم این بود که معنای مسائل را بدانم. من آن معنی‌ام. آرزویم این بود که مجوزی برای هستی‌ام بیابم. نه برای بودن به مجوز نیاز دارم و نه برای هستی‌ام نیاز به رخصت. من خود آن مجوز و رخصتم. این دیدگان من است که می‌بیند و نگاه من است که به زمین زیبایی می‌بخشد. گوش‌های من است که می‌شنود و نغمهٔ شنیده‌های من است که به دنیا می‌رسد. ذهن من است که می‌اندیشد و قضاوت ذهن من است که می‌تواند بر حقیقت نورافکنده و آن را بیابد. ارادهٔ من است که انتخاب می‌کند و انتخاب ارادهٔ من تنها فرمانی است که سزاوار احترام است.
javadazadi
واژهٔ «ما» نباید بر زبان آورده شود، مگر به انتخاب فرد و به‌منزلهٔ مفهومی ثانوی. این واژه نباید در روح و اندیشهٔ انسان در اولویت باشد، وگرنه هیولایی می‌شود که ریشهٔ تمام پلیدی‌های روی زمین، اساس شکنجهٔ انسان به دست انسان و بنیان دروغی دهشتناک از او خواهد بود. واژهٔ «ما» چون چسبی است که انسان‌ها را کنار هم می‌چیند و چون سنگ سخت می‌کند و هر چه زیر آن باشد خرد می‌کند و سفید و سیاه به‌طور یکسان در هالهٔ خاکستری آن محو می‌شوند. با این واژه است که فاسد، محاسن نیکان را می‌رباید، ضعیف زورِ توانمندان را و ابله، خرد فرزانگان را می‌دزد.
javadazadi
اکنون روی خداوند را می‌بینم و آن را در سراسر زمین برمی‌افرازم، خدایی که انسان از بدو هستی در جست‌وجویش بوده، خدایی که به او شادی و آرامش و غرور بخشیده است. این خدا، این یگانه واژه: «من.»
پروا
شرحه‌شرحه بودیم و درمانده در پی واژه‌ای که نمی‌یافتیمش.
کاربر ۸۰۱۳۰۵۶
فقط می‌خواستیم دور باشیم، دور از شهر و دور از هوایی که به هوای شهر آغشته باشد. پس به راهمان ادامه دادیم، جعبه‌مان در آغوشمان بود و قلبمان تهی.
" بِـیلـی! "
آرزویمان دانستن بود. می‌خواستیم دربارهٔ هر آن چیزی که زمین پیرامونمان را می‌سازد بدانیم. آن‌قدر پرسیدیم که آموزگارها پرسش را برایمان قدغن کردند.
Juror #8
شگردهای شیطانی چه شگفت‌اند و چه غریب. ما در حق برادرانمان فریب‌کاری می‌کنیم. ما از خواست شوراها سرپیچی می‌کنیم. ما به‌تنهایی، از میان هزاران نفری که روی این زمین قدم برمی‌دارند، تنها ما در این ساعت کاری را انجام می‌دهیم که هدفی ندارد جز اینکه میل ما به انجامش است. ذهن انسان توان درک پلیدی جرم ما را ندارد. چنان‌چه جرممان فاش شود، قلب انسان را یارای اندیشیدن به ماهیت مجازات ما نیست. هرگز حتی در حافظهٔ اجدادِ باستانیان هم، انسان‌ها کاری را که ما می‌کنیم نکرده‌اند. با این‌همه شرم و ندامتی در ما نیست. به خودمان می‌گوییم که ناخلف و پیمان‌شکنیم. اما نه باری بر روحمان حس می‌کنیم و نه هراسی در دل. روحمان به زلالی دریاچه‌ای است که چشمی جز چشمان آفتاب آشفته‌اش نکرده است. و در قلبمان، آه که شیطان چه شگردهای عجیبی دارد، در قلبمان آرامشی را حس می‌کنیم که در این بیست سال نشناخته‌ایم.
BIDAR

حجم

۱۱۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

حجم

۱۱۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
۶,۰۰۰
۷۰%
تومان