دانلود و خرید کتاب دست های کوچولو کف می زنند دن رودز ترجمه احسان کرم‌ویسی
تصویر جلد کتاب دست های کوچولو کف می زنند

کتاب دست های کوچولو کف می زنند

نویسنده:دن رودز
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۴.۰از ۹ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب دست های کوچولو کف می زنند

کتاب دست های کوچولو کف می زنند نوشتهٔ دن رودز با ترجمهٔ احسان کرم‌ویسی در نشر چشمه منتشر شده است.

درباره کتاب دست های کوچولو کف می زنند

در کتاب دست های کوچولو کف می زنند شما با داستانی ترسناک و عجیب روبه‌رو می‌شوید. آغاز داستان روایت پیرمردی را می‌خوانید که بر روی تختش عنکبوت می‌خورد و هم‌زمان زنی در طبقهٔ پایین خودش را حلق‌آویز کرده است. این کتاب ترکیبی از سبک‌های گوتیک، وحشت، عاشقانه، کمدی سیاه، درام جنایی، رئالیسم جادویی و حتی فانتزی است.

 رمان محور موزه‌ای می‌چرخد در خیابانی باریک در شهری بی‌نام در آلمان؛ موزه‌ای که با هدف مبارزه با خودکشی انسان‌ها تأسیس شده است. مؤسس این موزه زنی وسواسی است. هدف او خیلی ساده است، این زن خوش‌قلب می‌خواهد از غم و رنج آدم‌ها بکاهد و به زندگی دلگرمشان کند، تا اگر کسی وسوسه شده بود خودکشی کند، با آمدن به موزه و دیدن آثار شگفت‌آورِ آنجا پشیمان و به راه راست هدایت شود. ولی همین مکانْ منزل شخصیت‌های خبیث و اسرارآمیز دیگری نیز هست. 

خواندن کتاب دست های کوچولو کف می زنند را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به داستان وحشت پیشنهاد می‌کنیم. 

بخشی از کتاب دست های کوچولو کف می زنند

«چراغ‌های موزه خاموش‌اند، اما نباید تصور کرد که کسی داخلش نیست. پشت یکی از همان پنجره‌های کوچک پیرمردی با لباس‌خواب و شب‌کلاه خوابیده است. سپیدی جامه‌اش توی تاریکیِ اتاق تلألؤیی دارد و از حجم سیاهی می‌کاهد. پیرمرد ملافهٔ سفیدی روی خودش انداخته است و بی‌اعتنا به سروصدای خیابان پایین، روی تخت باریکی دراز کشیده. پوست صورتش، در تضاد با حجم سفید پارچه‌ای که بدنش را پوشانده، خاکستری کمرنگ است و چروک‌های مثلثی و مستطیلی و اشکال غریبی بر چهره‌اش نقش بسته‌اند. دهانش باز است و چشمانش بسته و صدای خُروپفش تمام اتاق را پُر کرده. این پیرمرد تنها ساکنِ موزه است، اما او امشب تنها نیست. بازدیدکنندگان بایستی ساعت پنج این مکان را ترک کنند، ولی یک نفر نرفته و زمانی که درهای موزه قفل‌وبست می‌شده، خودش را پشت یک قفسهٔ چوبی بزرگ پنهان کرده و به خودش جرئت داده تا کاری را انجام دهد که او و امثال او مدت‌هاست قصد اجرایش را داشته‌اند. این‌جا نه صدای ناله‌ای شنیده می‌شود و نه هق‌هق گریه‌ای. بازدیدکننده آرام است و سرانجام خودش را آماده کرده.

وقتی این ماجراها تمام شود و داستانش همه‌جا بپیچد، البته مثل همیشه همهٔ ماجرا فاش نمی‌شود، این واردشوندگانِ غیرقانونی را این‌گونه توصیف می‌کنند که آن‌ها همچون پروانه‌ای که جذب شمع می‌شود به سمت این موزه کشیده می‌شدند. زمانی که آمار قربانیان را می‌گیرند و شناسایی‌شان می‌کنند، مقاله‌ها نوشته می‌شود؛ برخی معتدل و ملایم، بعضی هم از خوشی خودشان را جِر می‌دهند. هیچ‌کدام‌شان اما به اهمیت نقش پیرمرد در این وقایع پی نمی‌برد یا درست درک نمی‌کند که زیر این سقف واقعاً چه اتفاقاتی افتاده. آن‌ها چیزی به‌جز مبهم‌ترین جنبهٔ زندگی این پروانه‌های فرضی بیان نمی‌کنند، چون کاری به باطن زندگی این افراد ندارند، چیزی که برای‌شان مهم است تحصیلات فرد است و سابقهٔ کاری و این‌که طرف از چه چیزی خوشش می‌آمده یا از چه چیزی بدش می‌آمده و از این‌جور خزعبلات. آن‌ها بدون آن‌که ذره‌ای از اندیشه‌ها و احساساتی که وجود فرد را ساخته بشناسند، تاریخچه‌ای مختصر از زندگی این افراد تهیه کرده و آن‌ها را همچون رزومه‌ای خشک یا یک آگهی همسریابی به جهانیان معرفی می‌کنند؛ یک آگهی تبلیغاتی از جان‌هایی تنها.

گزارشگران جاه‌طلب‌تر سعی خواهند کرد چیزی تفکربرانگیز بنویسند، اما هر چه تلاش می‌کنند، درمانده از حجم خالیِ روبه‌روی‌شان، خسته‌تر از قبل می‌شوند. آن‌ها موفق نمی‌شوند که از سطح داستان فراتر بروند. مصاحبه‌هاشان با متخصصان شناخته‌شده هم چیزی به نوشته‌های‌شان اضافه نمی‌کند. ارجاعات‌شان به اتللو و اوفلیا، هایمون و آنتیگونه و آثار امیل دورکیم و دیوید هیوم کار را بدتر می‌کند و فقط نشان‌شان می‌دهد که هنوز در حد همان میرزابنویس باقی مانده‌اند. اما این نویسندگان زرد هستند که شادتر از همه خواهند بود. آن‌ها درحالی‌که توضیحات مزخرف را یکی پس از دیگری کنار هم می‌چینند حقایق ماجرا را با روان‌شناسی آبکی، برداشت‌های سطحی و پست، و اراجیف بیهودهٔ اخلاقی، با کلماتی موزون در هم می‌آمیزند.

خیلی از مردم که نمی‌خواهند چیزی بیش‌تر از مسائل پیش‌پاافتاده بدانند فقط نیم‌نگاهی به مقالات این روزنامه‌ها می‌اندازند. با نگاه به عکس‌ها شروع می‌کنند، اما بیش از آن پیش نمی‌روند، که بخواهند تصور کنند چه اتفاقی در پسِ نگاه‌هایی افتاده که به ایشان زل می‌زنند، و گاهی اخم می‌کنند، اما معمولاً لبخند می‌زنند.»

Spr-1396
۱۴۰۱/۰۹/۲۴

از معدود رمان‌هایی که مجتبی شکوری در اینستاگرام خودشون به همه معرفی کردند تا بخونن. قدر این کتاب را بدونید، شاید عجیب‌ترین کتابی باشه که توی زندگیتون می‌خونید. حیفه و عجیبه که این کار دیده نشده. ترجمه عالی بود، ممنون

- بیشتر
Ghazaleh
۱۴۰۳/۰۱/۱۷

اولش که اسم کتاب رو می‌بینید، فکر می‌کنید که با یک کتاب لطیف روبرو هستید، اما نه! از همون وقتی که مقدمه‌ کتاب رو می‌خونید متوجه می‌شید که این طور نیست. و توصیه شخصی خودم اینه که ترجیحا مقدمه این

- بیشتر
ملیکا سوری
۱۴۰۲/۰۴/۱۴

از زبان سوم شخصه و هر فصل به کرکترای مختلفی می‌پردازه: یه کارمند موزه، دکتر، یه عاشق و معشوق و... ژانرش کمدی‌سیاه، درام، عاشقانه‌ و فانتزیه لذا اشاره زدن به داستان، حتی اجمالی ساده نیست. مدل روایت جالبه ولی به‌نظرم

- بیشتر
دختر بارون
۱۴۰۲/۰۲/۱۷

تنها نکته مثبت کتاب، ایده عجیب و جدیدش بود و نه چیزی بیشتر! اتفاقات به شدت سطحی و حوصله سربر بود.

حجم

۲۴۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۸۳ صفحه

حجم

۲۴۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۸۳ صفحه

قیمت:
۶۳,۰۰۰
۳۱,۵۰۰
۵۰%
تومان