دانلود و خرید کتاب سایه آنچه بودیم لوئیس سپولودا ترجمه حسن مرتضوی
تصویر جلد کتاب سایه آنچه بودیم

کتاب سایه آنچه بودیم

انتشارات:انتشارات خوب
امتیاز:
۳.۵از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب سایه آنچه بودیم

کتاب سایه آنچه بودیم نوشتهٔ لوئیس سپولودا و ترجمهٔ حسن مرتضوی است و انتشارات خوب آن را منتشر کرده است. این کتابْ داستان سه دوست و سه دهه از تاریخ کشور شیلی است. این سه دوست پس از گذشت سی سال به گذشتهٔ خود می‌نگرند و «سایهٔ آنچه بودند».

درباره کتاب سایه آنچه بودیم

سایه آنچه بودیم داستان سه دوست با نام‌های کاچو، لوچو و لولو است. این سه دوست کودتای نظامی پینوشه علیه آلنده را به چشم خود می‌بینند و پس از آن، وارد یکی از سیاه‌ترین حکومت‌های دیکتاتوری جهان می‌شوند. از این سه دوست، دو نفر به اروپا مهاجرت می‌کنند و خودشان را نجات می‌دهند و یک نفر در کشور می‌ماند و به انواع مشکلات و بیماری‌های روحی و جسمی مبتلا می‌شود. پس از سی سال این سه دوست دوباره هم را در شیلی ملاقات می‌کنند و تصمیم می‌گیرند دست به عمل انقلابی بزنند. این انقلاب قرار است به رهبری شخصی به نام «سایه» پیش برود. کاچو، لوچو و لولو در این میان، سعی می‌کنند اتفاقات گذشته را مرور کنند؛ درنتیجه، رویدادهای گذشته با وقایع اکنون تلاقی می‌یابند. 

پس از چندی، اتفاقی شوم برای سایه می‌افتد و کاچو، لوچو و لولو با این پرسش مواجه می‌شوند که آیا بدون رهبر می‌توانند این قیام را به سرانجام برسند؟

خواندن کتاب سایه آنچه بودیم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌هایی با موضوع حکومت‌های دیکتاتوری و انقلاب‌های مردم پیشنهاد می‌کنیم.

درباره لوئیس سپولودا

لوئیس سپولوِدا کالفوکورا، نویسنده و روزنامه‌نگار شیلیایی، ۴ اکتبر ۱۹۴۹ در اُواله، مرکز استان لیماری شیلی، زاده شد. پدرش خوزه سپولودا مبارز حزب کمونیست شیلی بود و رستوران‌دار. مادرش ایرما کالفوکورا پرستار بود و تبارش به قوم سرخ‌پوست ماپوچه می‌رسید. خودش می‌گوید «سرخ، عمیقاً سرخ» به دنیا آمد.

تحصیلات ابتدایی‌اش را در سانتیاگو و در مدرسهٔ فرانسیسکو آندرِس اولِئا سپری کرد و دورهٔ دبیرستان را در مؤسسهٔ ملی به پایان برد. سپس در دانشکدهٔ تئاتر دانشگاه شیلی ثبت‌نام کرد و با اخذ مدرک کارگردانی فارغ‌التحصیل شد.

در پانزده‌سالگی به سازمان جوانان حزب کمونیست شیلی پیوست، اما در ۱۹۶۸ در مخالفت با نظرات انتقادی حزب کمونیست نسبت به چه‌گوارا از حزب اخراج شد و به شاخه‌ای از حزب سوسیالیست به نام ارتش آزادی‌بخش ملی پیوست. نخستین کتابش را که مجموعه‌ای شعر بود در هفده‌سالگی منتشر کرد. روزنامه‌نگاری که به رستوران پدرش رفت‌وآمد می‌کرد او را مسئول بخش جنایی روزنامهٔ کلارین کرد. تا بیست‌سالگی آن‌قدر داستان نوشته بود که با سفارش «دوستی خوبْ» نخستین مجموعه‌داستانش با نام تاریخ‌نامهٔ پدرو نادی منتشر شد.

سپولودا در دوران حکومت جبههٔ خلق دولت آلنده، ابتدا رهبر جنبش دانشجویی و سپس در بخش امور فرهنگی از نظر سیاسی فعال بود و مسئولیت انتشار نسخه‌های ارزان‌قیمت آثار کلاسیک برای عموم مردم را بر عهده داشت. به گفتهٔ خودش این ایام شادترین دوران زندگی‌اش بود. در ۱۹۷۱ با شاعر شیلیایی، کارمن یانی‌یس ایدالگو ازدواج کرد. در ۱۹۷۳، سال کودتا، پسرشان، کارلوس لنین، به دنیا آمد، ولی کودتا طومار زندگی خانوادگی‌شان را در هم پیچید و آن‌ها بیست سال بعد همدیگر را در برلین دیدند.

سپولودا در ۱۹۷۳، پس از کودتای نظامی به رهبری آگوستو پینوشه، بازداشت شد و دو سال و نیم زندانی بود تا اینکه با کوشش شاخهٔ آلمانی عفو بین‌الملل آزادی مشروط گرفت و حکم زندانش به حبس خانگی بدل شد، اما فرار کرد و تقریباً یک سال به فعالیت مخفی ادامه داد. او با کمک رفقای فرانسوی‌اش یک گروه نمایشی بر پا کرد که به نخستین کانون فرهنگی مقاومت بدل شد. از نو دستگیر شد و به جرم خیانت و تلاش برای سرنگونیْ حکم حبس ابد گرفت (که بعدها به ۲۸ سال تقلیل یافت). بار دیگر شاخهٔ آلمانی عفو بین‌الملل دخالت کرد و حکم حبس او شکست و به ۸ سال تبعید تبدیل شد.

سپولودا در ۱۹۷۷ با پروازی که قرار بود او را به سوئد ببرد شیلی را ترک کرد. در نخستین توقف هواپیما در بوئنوس آیرس موفق به فرار شد و به مونته‌ویدئوی اروگوئه رفت. از آنجا که شرایط سیاسی در آرژانتین و اروگوئه مشابه شرایط کشور خودش بود به سائوپائولوی برزیل و بعد به پاراگوئه، بولیوی، پرو و اکوادور رفت. در اکوادور شرکت نمایش تئاتر تأسیس کرد و در سفری که یونسکو برای آشنایی با تأثیر استعمار بر سرخ‌پوستان شوار ترتیب داده بود به این منطقه رفت. هفت ماه در این منطقه با بومیان زندگی کرد و این بار درکش از آمریکای لاتینْ قاره‌ای چندفرهنگی و چندزبانی بود. با سازمان‌های بومیانْ همکاری نزدیکی داشت و نخستین طرح آموزشی برای سوادآموزی دهقانان ایمبابورا در کوه‌های آند را تدوین کرد. در اوایل ۱۹۷۹ به تیپ بین‌المللی سیمون بولیوار پیوست که در نیکاراگوئه می‌جنگید. پس از پیروزی انقلاب نیکاراگوئه به فعالیت روزنامه‌نگاری روی آورد و یک سال بعد به اروپا رفت.

عشق به ادبیات آلمان و رمانتیسیست‌هایی همچون نووالیس و فریدریش هولدرلین (سپولودا در زندان زبان آلمانی را به‌تنهایی آموخته بود)، او را به هامبورگ آلمان کشاند و آنجا به حرفهٔ روزنامه‌نگاری پرداخت و میان آمریکای لاتین، آفریقا و اروپا در سفر بود. در ۱۹۸۲ با سازمان صلح سبز آشنا شد و تا ۱۹۸۷ ملوان یکی از کشتی‌هایشان بود و هماهنگی شاخه‌های سازمان را بر عهده داشت. فعالیت محیط زیستی او و دفاعش از محیط زیست تا سال‌ها پس از ترک این سازمان تداوم داشت.

آثارش همچون نام گاوباز (۱۹۹۴) و پایان تاریخ (۲۰۱۷)، تلاشی است برای به یاد آوردن و مبارزه با فراموشی در زمانهٔ دیکتاتورها، حال آنکه در آثاری مانند پیرمردی که رمان‌های عاشقانه می‌خواند (۱۹۸۸)‌ به ستایش طبیعت می‌پردازد. بسیاری از آثار او از جمله کتاب سایهٔ آنچه بودیم (۲۰۰۹)، برندهٔ جوایز معتبر بین‌المللی شده‌اند. سپولودا علاوه بر تألیف رمان، در زمینهٔ کتاب‌های کودکان، راهنماهای مسافرتی و نگارش فیلم‌نامه و کارگردانی فعال بود.

او در اول مارس ۲۰۲۰، پس از بازگشت از کنفرانسی در پرتغال، نخستین فرد در منطقهٔ آستوریاس اسپانیا بود که به ویروس کرونا مبتلا شد. در ۱۶ آوریل همان سال جان زیبایش تاب نیاورد و درگذشت.

بخشی از کتاب سایه آنچه بودیم

«کهنه‌سرباز با خود فکر کرد: «حالا از ما پیرمردها فقط کارلیتوس سانتانا باقی مانده.‌» و پیرمرد دیگری را به یاد آورد که چهل سال پیش، وقتی داشت گیلاس شرابی به او می‌داد، همین جمله را ــــ به استثنای یک نام ــــ به او گفته بود: «حالا از ما پیرمردها فقط کارلیتوس گاردل باقی مانده. به سلامتیِ مومشکی.» پدربزرگش آهی کشیده بود و با حسرت به شراب یاقوتی نگاه کرده بود. کهنه‌سرباز به یاد آورد: فقط همین بود. پدربزرگ فردای آن روز مخش را با تپانچهٔ اسمیت اَند وسون مخصوص کالیبر ۳۸ ترکاند، همان تپانچه‌ای که کهنه‌سرباز چند دهه آن را تمیز و روغن‌کاری‌شده، با شش گلوله داخل سیلندر، پیچیده در تکه‌نمدی سرخ و سیاه که در مقابل رطوبت و بید و فراموشی مقاوم بود، حفظ کرده بود.

تپانچه را از فرانسیسکو آسکاسو در میکده‌ای در کایه سان دیگو گرفته بود؛ در صبحی بارانی که در همهٔ تقویم‌های دنیا به ۱۶ ژوئیهٔ ۱۹۲۵ ثبت شده بود. غیر از آسکاسو دو نفر دیگر هم آنجا بودند: گرگوریو خُوِر و بوئناونتورا دوروتی، که این دومی از شراب شیلی گلایه داشت و آن را زیادی ترش، زیادی جانیفتاده و زیادی ناصاف می‌دانست.

صدای دوروتی را شنید که گفت: «به دستهٔ عادلان خوش آمدی.» گیلاس‌هایشان را به هم زدند و خُوِر توصیه کرد که مراقب تپانچه باشد، زیرا آن سلاح تاریخچه‌ای دارد. با همین تپانچه بود که خوان سولدویلا ایی رومرو، اسقف اعظم ساراگوسا، در ۱۹۲۳ به قتل رسید.

پدربزرگ پاسخ داد: «حواسم هست.» آن زمان او سی‌ساله بود و پدرو نولاسکو آراتیا نام داشت و در چاپخانهٔ آلوارادو کار می‌کرد که در چاپ تقویم، سالنمای دامپزشکی و کتاب‌های شعر شاعرانِ دوره‌گردی که سوگوار ماجراهای عشقی خیالی‌اند تخصص داشت.

مشروبشان را تمام کردند، پولش را دادند و با تاکسی به‌سمت شعبهٔ ماتادِروی بانک شیلی رفتند.

این نخستین سرقت از بانک در تاریخ سانتیاگو بود. به گفتهٔ شاهدان، چهار مرد بی‌نقاب وارد شدند، تنها در را بستند، اسلحه‌شان را بیرون آوردند و دوروتی با صدایی بیشتر شبیه بازیگران رادیویی گفت: «این یک سرقت است، اما ما دزد نیستیم. سرمایه‌داران متحد می‌شوند تا مردم دنیا را استثمار کنند، پس عادلانه است که ما هم به آن‌ها، در جایی که انتظارش را ندارند، حمله کنیم. پولی که قصد داریم ببریم برای دوزخیان روی زمین خوشبختی می‌آورد. سلامت باشید و زنده‌باد آنارشی!»

روز بعد، روزنامهٔ اولتیما اورا مصاحبه‌ای ترتیب داد با لوئیس آلبرتو فیگه‌روآ، صندوقدار بانک سرقت‌شده. کارمند بانک، که حالا ستارهٔ رسانه‌ها شده بود، اظهار کرد که در واقع سرقت را چهار مرد، همگی مسلح، انجام دادند اما او حتی لحظه‌ای هم نترسیده بود، چراکه به این آدم‌ها حس اعتماد بیشتری پیدا کرده بود تا مشتریان عادی بانک؛ و سینیورا رُسا اِلویرا کارکامو، که در دکه‌ای کنار کشتارگاه گوشت می‌فروخت، شهادت داد که تقریباً ده دقیقه بعد از وقوع جرم، چهار مرد از کنار دم‌ودستگاهش رد شده بودند. درست همان موقع که او سیخی از سوسیس‌های خونی تازه پخته‌شده را روی پیشخان می‌گذاشت. سینیورا کارکامو اظهار کرد که سه نفر از آن‌ها مثل اسپانیایی‌ها حرف می‌زدند و یکی با لهجهٔ شیلیایی صحبت می‌کرد. از میان آن اسپانیایی‌ها، بلندقدترینشان دوروتی، بنا به عکسی که پلیس آرژانتین ارسال کرده بود با دیدن سوسیس‌های خونی با هیجان فریاد کشیده بود که این‌ها معرکه‌اند، و آن شیلیایی به او گفته بود در شیلی به این سوسیس‌ها پریه‌تاس می‌گویند و اگر آن را با پورهٔ سیب‌زمینی ادویه‌دار بخوری، بهترین خوراک دنیا است. دو کیلوگرم سوسیس خونی خریدند و برای پرداخت از کیسه‌ای پول درآوردند؛ به نظر سینیورا کارکامو آن‌قدر پول در کیسه بود که یک آدم محترم نمی‌توانست با کاری شرافتمندانه به دست بیاورد.»



sama65
۱۴۰۱/۱۱/۲۷

در یک کلام شناخت آنارشیسم در دل داستان

حجم

۱۱۲٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۲۸ صفحه

حجم

۱۱۲٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۲۸ صفحه

قیمت:
۴۴,۵۰۰
تومان