کتاب کشف بزرگ حلزون
معرفی کتاب کشف بزرگ حلزون
کتاب کشف بزرگ حلزون نوشتهٔ لوئیس سپولودا و ترجمهٔ محیا کربلایی است. انتشارات دنیای اقتصاد تابان این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این داستان برای کودکان نوشته شده است. این اثر از مجموعهٔ «کتابهای کودک و نوجوان دارکوب» است.
درباره کتاب کشف بزرگ حلزون
لوئیس سپولودا در کتاب کشف بزرگ حلزون که با تصویرسازیهای «سیمونا موالزانی» منتشر شده، روایتی از قهرمانیهای یک حلزون را تعریف کرده است. این حلزون کوچک یک روز موفق میشود اهمیت آهسته راهرفتن را کشف کند؛ کشفی که برای او و همقطارانش به این آسانیها به دست نمیآید. حلزونی که دنیا یک روز به اندازهٔ یک چمنزار کوچک برایش معنا داشت، بهزودی برای کشف دنیای واقعی پا در مسیری میگذارد که او را بدیل به یک قهرمان میکند. این داستان کودک در ۱۱ فصل نگاشته شده است.
خواندن کتاب کشف بزرگ حلزون را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به همهٔ کودکانی که خواندن داستان علاقه دارند، پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب کشف بزرگ حلزون
«حلزونها آهسته آهسته از بین علفها پیش میرفتند. خیلی غمگین بودند و حس میکردند اندوهشان مانند کولهباری روی صدفشان سنگینی میکند.
هیچکدامشان جرئت نمیکردند درباره نگرانیشان صحبت کنند و وقتی با چرخاندن سرشان دیگر بوته گل یخ را نمیدیدند، یکی از حلزونها فریاد زد به انتهای علفزار یا همان آخر دنیا نزدیک میشوند، به عبارتی مستقیم به سمت خطر میروند. یکی از حلزونها رو به دلاور گفت: «یک لحظه صبر کنید! تو چطور رهبری هستی؟ ما را مستقیم به طرف دشمن میبری؟»
با این سوال ترس بیشتری در دل حلزونها افتاد. دلاور ایستاد و یادش آمد پرندهها و سنجابها که بالای درختان راش زندگی میکنند، همیشه از روی شاخهها، پایین رفتن خورشید را تماشا میکنند. خرگوشها و قورباغههای علفزار هم همین کار را میکردند.
با این فکر به حلزونی که همه را ترسانده بود، گفت: «خیلی از موجودات هر روز غروب در سکوت از خورشید که به آنها گرما هدیه میدهد، قدردانی میکنند. حتی گلها با جمع کردن گلبرگهایشان سعی میکنند این گرما را در خود نگه دارند. اما ما موجودات سایهدوستی هستیم که هیچوقت برای دیدن خورشید از لانههایمان بیرون نمیآییم.»
یکی از حلزونهای پیرتر در جواب گفت: «این حرف کاملا درست است. ما از خورشید دوری میکنیم، چون زندگیمان به رطوبت وابسته است. اما همه اینها چه ربطی به این دارد که ما را به سمت انسانها هدایت میکنی؟»
- «در طول سفرم همراه خاطره، انسانها را به دقت زیر نظر داشتم. متوجه شدم آنها هرگز پوشش سیاه را در طرف دیگر صدفهایشان که از چوب و سنگ ساخته شده و به آن خانه میگویند، پهن نمیکنند. لابد انسانها هم دوست دارند در خانههایشان بنشینند و غروب خورشید را تماشا کنند، برای همین یک طرف را خالی نگه میدارند، تا بتوانند فرو رفتن خورشید را در لانه آتشینش تماشا کنند.»
حلزون پیر دیگری با اوقات تلخی گفت: «شاید، شاید! فقط خدا میداند! همه این حرفها به این معنی است که تو ما را به جایی میبری که خودت هم هرگز ندیدهای. شاید برسیم، شاید نرسیم. اما خودت هم مطمئن نیستی.»
حلزون پیر سوم حرفش را ادامه داد که: «و حالا من میگویم که شاید بهتر بود اصلا بوته گل یخ را ترک نمیکردیم. شاید انسانها هیچ وقت تا آنجا پیش نیایند. شاید بهتر باشد این ماجراجویی احمقانه را کنار بگذاریم و به سرزمینمان بازگردیم.»
چند حلزون دیگر با آنها همصدا شدند که: «بله، بله! برگردیم عقب! از اول هم نباید خانه و کاشانهمان را ترک میکردیم.» »
حجم
۳۰۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
حجم
۳۰۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه