تا ۷۰٪ تخفیف رؤیایی در کمپین تابستانی طاقچه! 🧙🏼🌌

کتاب موقتی ها و ایمان، عشق، امید
معرفی کتاب موقتی ها و ایمان، عشق، امید
کتاب الکترونیکی «موقتیها» نوشتهٔ اودون فون هوروات و با ترجمهٔ بهروز قنبر حسینی، توسط نشر قطره منتشر شده است. این نمایشنامهٔ خارجی در دستهٔ تئاتر و ادبیات نمایشی قرار میگیرد و با نگاهی متفاوت به مفاهیمی چون سرنوشت، مرگ، هویت و ساختار اجتماعی میپردازد. نویسنده با خلق جهانی خیالی، قواعدی تازه برای زندگی و مرگ انسانها وضع میکند و از خلال دیالوگهای شخصیتها، پرسشهایی بنیادین دربارهٔ معنای زندگی و آزادی فردی مطرح میکند. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب موقتی ها و ایمان، عشق، امید
«موقتیها» اثری نمایشی از اودون فون هوروات است که در قالب نمایشنامه نوشته شده و با ترجمهٔ بهروز قنبر حسینی در دسترس قرار گرفته است. این کتاب در فضایی خیالی و نمادین روایت میشود و جامعهای را به تصویر میکشد که در آن، هر فرد از زمان تولد میداند تا چه سنی زندگی خواهد کرد و این عدد بهعنوان نام او نیز انتخاب میشود. ساختار کتاب مبتنی بر دیالوگهای متعدد میان شخصیتهایی با اسامی عددی است که هرکدام نمایندهٔ گروهی از مردم یا نگرشهای مختلفاند. روایت کتاب بهصورت اپیزودیک و با محوریت گفتوگوهای کوتاه و گاه طنزآمیز پیش میرود و در هر بخش، زاویهای تازه از زندگی در این جامعهٔ فرضی را نشان میدهد. «موقتیها» با بهرهگیری از عناصر تئاتری و زبان نمادین، به نقد ساختارهای اجتماعی و باورهای جمعی دربارهٔ سرنوشت، مرگ و معنای زندگی میپردازد و فضایی میآفریند که در آن، قطعیت و پیشبینیپذیری جایگزین اضطراب و ناامنی وجودی شده است.
خلاصه کتاب موقتی ها و ایمان، عشق، امید
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! در دنیای «موقتیها»، انسانها از بدو تولد با گردنآویزی زندگی میکنند که تاریخ تولد و مرگشان روی آن ثبت شده و این عدد، نام هر فرد نیز هست. جامعهای شکل گرفته که در آن، هرکس میداند تا چه زمانی زنده خواهد بود و این آگاهی، رفتارها، روابط و حتی احساسات افراد را تحتتأثیر قرار داده است. شخصیتهایی مانند «پنجاه»، «هفتاد»، «چهلوسه» و دیگران، هرکدام با دغدغههایی دربارهٔ معنای زندگی، عشق، امید و ترس از مرگ روبهرو هستند. گفتوگوهای میان مادر و پسر، دوستان، همکاران، زن و شوهر و حتی پیرزنان، همگی حول محور این قطعیت و تأثیر آن بر انتخابها و احساسات میچرخد. در این جهان، مرگ امری تصادفی یا ناگهانی نیست و حتی قتل نیز معنای پیشین خود را از دست داده است؛ چرا که هیچکس پیش از موعد مقرر نمیمیرد و تنها دزدیدن یا گمکردن گردنآویز، فرد را به «قاتل» بدل میکند. شخصیت «پنجاه» که در مرکز روایت قرار دارد، با تردید و پرسشگری دربارهٔ این نظم اجتماعی، به چالش با مجری نظم و باورهای جمعی برمیخیزد و سعی میکند معنای فردی و آزادی را در جهانی که همهچیز از پیش تعیین شده، جستوجو کند. روایت کتاب با طنز تلخ، دیالوگهای کوتاه و موقعیتهای نمادین، به تدریج لایههای مختلف این جامعه را آشکار میکند و خواننده را با پرسشهایی دربارهٔ اختیار، سرنوشت و ارزش زندگی مواجه میسازد.
چرا باید کتاب موقتی ها و ایمان، عشق، امید را بخوانیم؟
«موقتیها» با خلق جهانی متفاوت و قوانین خاص خود، فرصتی فراهم میکند تا خواننده از زاویهای تازه به مفاهیمی چون مرگ، سرنوشت و آزادی نگاه کند. این نمایشنامه با زبان نمادین و ساختار اپیزودیک، به نقد باورهای جمعی و عادتهای فکری میپردازد و نشان میدهد چگونه قطعیت و پیشبینیپذیری میتواند به همان اندازه که آرامش میآورد، اضطراب و بیمعنایی نیز ایجاد کند. مواجههٔ شخصیتها با محدودیتهای زمانی و تلاش برای یافتن معنا در جهانی که همهچیز از پیش تعیین شده، بستری برای تأمل دربارهٔ ارزش زندگی، عشق و امید فراهم میآورد. این کتاب برای کسانی که به آثار نمایشی با رویکرد فلسفی و اجتماعی علاقه دارند، تجربهای متفاوت و چالشبرانگیز خواهد بود.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
مطالعهٔ «موقتیها» برای علاقهمندان به نمایشنامه، ادبیات نمایشی و آثار فلسفی-اجتماعی مناسب است. این کتاب بهویژه برای کسانی که دغدغههایی دربارهٔ سرنوشت، معنای زندگی، مرگ و آزادی فردی دارند، جذاب خواهد بود. همچنین دانشجویان و پژوهشگران حوزهٔ تئاتر و فلسفه میتوانند از فضای نمادین و ساختار روایی آن بهره ببرند.
بخشی از کتاب موقتی ها و ایمان، عشق، امید
«مادر: هفتاد، هفتاد کجایی؟ پسرش: نمیتونی از من جلو بزنی. مادر: تو هم باید همیشه نفس من رو بگیری. پسرش: مادر تو همیشه دوست داری دنبالم کنی. مادر: تو هم همیشه دوست داری که دنبالت کنم. حالا بگو ببینم بچهٔ بد کجایی؟ پسرش: بالای درختم. تو که نمیتونی من رو بگیری. مادر: همینحالا بیا پایین وگرنه میافتی. پسرش: چرا نباید بیفتم؟ مادر: واسه اینکه اگه بیفتی دردت میگیره. پسرش: مهم نیست مادر، اصلاً چرا باید دردم بگیره. پسربچهها اصلاً دردشون نمیگیره. مادر: دقیقاً! ولی ممکنه اتفاق بدی برات بیفته. پسرش: مهم نیست این اتفاق بیفته من هفتادم. مادر: آدم از هیچی خبر نداره. بهتره احتیاط کنی. پسرش: اما مادر خودت برام توضیح دادی. مادر: چی گفتم؟ پسرش: گفتی اسم من هفتاده چون تا هفتادسالگی زندگی میکنم. تو گفتی اسمت سیودوئه و تا سیودوسالگی زندگی میکنی. مادر: آره، درسته، اما ممکنه از اون بالا بیفتی و پات بشکنه. پسرش: مادر میتونم یه چیزی ازت بپرسم؟ مادر: هر چیزی بخوای میتونی بپرسی. پسرش: تو واقعاً توی سیودوسالگی میمیری؟ مادر: آره، پسرم، طبیعیه! من که قبلاً بهت گفتم. پسرش: مادر میدونی من چی حساب کردم؟ مادر: چی پسرم، چی حساب کردی؟ پسرش: من سیوهشت سال از تو پیرتر میشم. مادر: خدا رو شکر پسرم. پسرش: مادر، تو چند سال دیگه زندگی میکنی؟ مادر: سؤال غمانگیزیه، واسه چی این سؤال رو میکنی؟ پسرش: آخه تو هنوز سالهای زیادی داری که زندگی کنی، مگه نه؟ مادر: نه اونقدرها. پسرش: چقدر مادر؟ چقدر دیگه؟ میخوام بدونم. مادر: رازه. پسرش: پدرم میدونه؟ مادر: نه. پسرش: خالهم میدونه؟ مادر: نه. پسرش: پدربزرگ میدونه؟ مادر: نه. پسرش: مادربزرگ میدونه؟ مادر: نه. پسرش: آقای معلم میدونه؟ مادر: نه. پسرش: هیچکی نمیدونه؟ یعنی تو کل دنیا هیچکی نمیدونه؟ مادر: هیچکی هیچکی. پسرش: آخ مادر، ولی من میخوام بدونم. مادر: چرا اینقدر سؤال میکنی؟ چه فرقی برات داره که بدونی یا ندونی. پسرش: من باید بدونم. مادر: اما چرا؟ فقط بگو چرا باید بدونی. پسرش: یه جورهایی میترسم مادر. همه بهم میگن که تو توی جوونی میمیری. میخوام بدونم تو تا چند سال دیگه دنبالم میدویی. من خیلی دوستت دارم. من میترسم مادر. مادر: نباید بترسی. تو مرد خیلی خوبی میشی، زن میگیری، بچهدار میشی، تا هفتادودوسالگی زندگی میکنی، پیر میشی و وقتی بمیری کلی نوه خواهی داشت. پسرش: اما من این چیزها رو نمیخوام، من فقط تو رو میخوام مادر. راستش رو بهم بگو دیگه. مادر: نباید اینقدر یه دنده باشی. من نمیتونم چیزی بهت بگم. پسرش: تو من رو دوست نداری. مادر: من هیچکی رو به اندازهٔ تو دوست ندارم. خودت هم این رو خوب میدونی. پسرش: اگه بهم نگی اصلاً نمیتونم بخوابم. مادر: تو پسر بدی هستی، تا حالا اینهمه خوابیدی. پسرش: اینجوری فکر میکنی. من ادای خوابیدن رو درمیآرم. وقتی از اتاقم میری بیرون چشمهام بازه و سقف رو نگاه میکنم و مدام میشمرم. مادر: چرا میشمری؟ باید بخوابی. پسرش: آخه شبها که من رو میبوسی و میگی شب بهخیر، اون بوسهها رو میشمرم و نمیدونم چند شب دیگه مونده که من رو ببوسی. اما هیچوقت حسابم درست نیست، بعضی وقتها خیلی زیادن، بعضی وقتها خیلی کم! میدونی چیه، من هیچوقت به عددهای ثابتی نمیرس...
حجم
۹۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۱۷۰ صفحه
حجم
۹۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۱۷۰ صفحه