کتاب هزار و یک شب (از عشق و پارسایی)
معرفی کتاب هزار و یک شب (از عشق و پارسایی)
کتاب هزار و یک شب (از عشق و پارسایی) ترجمهٔ ابراهیم اقلیدی است و نشر مرکز آن را منتشر کرده است. این کتاب براساس نسخههای عربی گردآوری شده است.
درباره کتاب هزار و یک شب (از عشق و پارسایی)
با گذشت بیش از یکصد و شصت سال از نخستین ترجمهٔ هزار و یک شب به فارسی، ضرورت ترجمهای جدید و کامل از آن احساس میشد، به ویژه با توجه به اینکه تاکنون دهها ترجمهٔ مختلف از این اثر به زبانهای دیگر انجام شده است. مترجم به پیشنهاد نشر مرکز انجام این مهم را عهدهدار شد و ترجمهٔ حاضر ثمرهٔ همکاری و تلاش یازده سالهٔ آن دو است. این ترجمه به دو صورت ارائه میشود. نخست بر اساس تقسیمبندی موضوعی داستانها، و گردآوردن قصههای هر مقوله در کتابی مستقل و جداگانه؛ و همچنین به صورت معهود که در آن قصهها به ترتیب شب به شب حکایت میشوند.
در طبقهبندی مضمونی کـه کـتـاب حاضر یکی از مجلدات آن است، قصههای همگون یـا همخانواده کنار هم قـرار میگـیـرند و برجستگـی و ارزش بـرخـی داستـانها که در انبوه پرشمار داستانهای ناهمگون گم بودهاند بهتر نمایانده میشود.
هزار و یک شب دربردارندهٔ بیش از دویست و هشتاد داستان است که البته در دل هر یک از آنها چند قصـهٔ فرعی نیز روایـت میشود. در مجلـد حـاضـر پنجاه و چهار قصه به طور کامل آمدهاند، داستانهایی که وجه غالب آنها از سرگذشت بزرگان و پارسایان، خلیفگان، عاشقان عرب، پهلوانان و جوانمردان و از این قبیل است.
خواندن کتاب هزار و یک شب (از عشق و پارسایی) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای زیبای هزار و یک شب پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب هزار و یک شب (از عشق و پارسایی)
«آوردهاند که مردی نازکآرا و زیبا از طایفه بنیعذره یک روز از عمر خود را بیعشق نمیزیست. از بازی روزگار چنین پیش آمد که دلبسته زنی زیبا از طایفه «حما» شد و برای او نامهها نوشت و زن به او روی خوش ننمود و به او جفا کرد و از او دوری گزید تا آن زمان که درد هجران و رنج بیتابی بر او گران آمد و از عشق چنان بیمار شد که به بستر افتاد و خواب و قرار و آرام از دست داد و همه از کار او باخبر شدند و آوازه عشقش بر سر زبانها افتاد.
داستان که به اینجا رسید شهرزاد سپیدهدم را نزدیک دید و لب از گفتار روا فروچید و چون شب سیصد و هشتاد و چهارم رسید گفت ای شهریار کامگار...
و همه از کار او آگاه شدند و آوازه دلباختگیاش بر سر زبانها افتاد و رنجش افزون و دلش پرخون و رایت عمرش سرنگون گردید و دیگر چیزی به مرگش نماند. در سراسر این مدت خویشان و خانواده و یاران مرد نزد دختر میرفتند و از او میخواستند که به دیدار وی آید، اما او خودداری میکرد تا آن گاه که مرد به آستانه مرگ رفت و ماجرا به او خبر دادند. دختر دلش بر او بسوخت و به دیدارش آمد. مرد عاشق به دیدن او اشک از دیده فروبارید و از ته دل شیدای خود این اشعار را خواند:
چو بنگری و ببینی جنازهام از دور
به دوش چهارتنم میبرند جانب گور
بگو که در پی من رنجه میکنی قدمی
به یک سلام نوازی تو عاشقی مهجور؟
دختر با شنیدن این اشعار گریهاش گرفت و گفت: «هرگز فکر نمیکردم که عشق و شیدایی تو را به چنگ مرگ افکنده باشد و اگر میدانستم کار تو به اینجا رسیده است به یاریات میشتافتم و تو را به کام خویش میرساندم.» مرد عاشق با شنیدن سخنان دلدار همچون ابر بهار اشک از دیده فروریخت و این اشعار را خواند:
به وقت مردن من یار نزد من آمد
بداد وعده وصلم ولی چه دیر بداد»
حجم
۳۰۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۳۰۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه