کتاب هزار و یک شب (نسخه کامل دفتر اول)
معرفی کتاب هزار و یک شب (نسخه کامل دفتر اول)
کتاب هزار و یک شب داستانی است از پادشاهی، به عنوان شهریار و روایتگر داستان، شهرزاد است. بیشتر این داستانها در بغداد و ایران باستان اتفاق میافتد و داستانهای آن را از ریشهی ایرانی و برگردانی از کتاب هزارافسان میدانند.
درباره کتاب هزار و یک شب
یکی از کتابهای ارزشمند هم از نظر داستانی و هم از نظر تاریخی کتاب هزار و یک شب است. این کتاب که در دل داستان اصلی، داستانهایی با موضوعات متفاوت را طرح میکند. اینکه این کتاب در اصل مربوط به چه کشوری است و دقیقا چه داستانهایی داشته، رازی است که مانند داستانهای داخلش، از افراد متفاوت روایتی شده است و هیچچیز درمورد این کتاب به طور قطع اثبات نشده است. برخی به دلیل نحوه نگارش کتاب، یعنی داستانهایی تو در تو، آن را منصوب به هند میدانند و بعضی دیگر به دلیل نام شخصیتهای اصلی داستان و آشنایی ایرانیان با داستانهای تو در تو، آن را یک داستان ایرانی میدانند.
نام هزار و یک شب در حقیقت نامی است که بعد از اولین انتشار در ایران به این کتاب دادند و نام اصلی کتاب هزار افسان است. به گفته علی اصغر حکمت، هزار افسان برای اولین بار قبل از دوره هخامنشی به وجود آمده و قبل از حمله اسکندر به زبان فارسی باستان هم ترجمه شد. بعدها بغداد تبدیل به یکی از پایتختهای علم دنیا شد، و کتاب هزار و یک شب به زبان عربی ترجمه و متاسفانه نسخه فارسی باستانی آن سوزانده شد. خیلی از محققین باور دارند که بعد از ترجمه آن به زبان عربی داستانهای زیادی به آن اضافه شده و کتابی که در دست ماست دقیقا همان کتاب اصلی نبوده است.
اولین نسخه کتاب هزار و یک شب در زمان محمدشاه، پسر ناصرالدینشاه و توسط عبداللطیف طسوجی به فارسی ترجمه شده است. این ترجمه با نام کتاب هزار و یک شب و با چاپ سنگی در تبریز منتشر شد که البته بسیار کمتر از داستانهایی بود که در کتاب هزار افسان بوده است. در قرن هجدهم میلادی کتاب هزار و یک شب برای اولین بار وارد اروپا شد و در سال ۱۸۵۵ به انگلیسی ترجمه شد.
شهریار که با خیانت همسرش مواجه شده بود، همسر خائنش را میکشد، و بعد از آن هر شب یکی از دختران سرزمینش را به عقد خود درمیآورد و فردای آن روز آنها را میکشد.
این روند آنقدر ادامه پیدا کرد که در نهایت فقط دخترهای وزیر شهرزاد و دنیازاد باقی ماندند. شب اول فرا میرسد و شهرزاد به شهریار میگوید که خواهر من، همیشه با داستانهای من میخوابد و از او میخواهد که به عنوان آخرین شب هم برای او داستان بگوید و شهریار قبول میکند. جذابیت داستانها و نحوه تعریف کردن آنها شهریار را مجاب میکند که در شبهای دیگر هم به شهرزاد فرصت داستانگویی را بدهد.
چرا باید کتاب هزار و یک شب را مطالعه کنیم؟
هزار و یک شب گنجینهای از داستانهای گذشته ما ایرانیان است که اطلاعات زیادی از دوره نگارشش به ما میدهد و همچنین کتاب مناسبی برای قصه گفتن است که میتوان ساعتها کودکان را با آن مشغول کرد.
خواندن این کتاب را به چه کسی پیشنهاد می کنیم؟
خواندن این کتاب برای کسانی مناسب است که از داستانهای بلند و دنبالهدار خسته شدهاند و خواندن داستانهای کوتاه این کتاب برای آنها جذابیت بیشتری دارد.
درباره ملاعبداللطیف طسوجی
ملاعبداللطیف طسوجی نویسنده و مترجم زمان فتحعلی شاه و محمد شاه و اوایل عهد ناصری است. او مردی فاضل بود و کتاب لغت برهان قاطع را در زمان سلطنت محمد شاه اصلاح کرده است. ملاعبداللطیف طسوجی از مردم طسوج آذربایجان و ساکن تبریز بود که در یک خانوادهی روحانی بزرگ شد و فارسی و عربی و علوم دینی را یاد گرفت. به دستور محمد شاه تعلیم و تربیت شاهزاده ناصرالدین میرزا ولیعهد را به عهده گرفت.
طسوجی در سال ۱۲۵۹ ه.ق به دستور شاهزاده بهمن میرزا، پسر عباس میرزا با همکاری میرزا محمدعلیخان اصفهانی متخلص به سروش شمسالشعرا اصفهانی، ترجمه کتاب «الف لیلة و لیلة» را از عربی به فارسی با نام هزار و یک شب به عهده گرفت، ترجمه نثر این کتاب مربوط به طسوجی است و سروش نیز شعرهای فارسی سروده و به جای اشعار عربی استفاده کرده است. اولین بار در سال ۱۲۶۱ ه.ق در تبریز ترجمه این کتاب به چاپ رسید. او سالها در نجف معتکف بود و همان جا نیز درگذشت. مرگ قطعا پیش از سال ۱۲۹۷ ه.ق بوده است ولی اطلاعات درستی در دست نیست.
فهرست کتاب هزار و یک شب
مقدمه، حکایت شهرباز و برادرش شاهزمان، حکایت دهقانی و خرش، حکایت بازرگان و عفریت، حکایت پیر و غزال، حکایت پیر دوم و دو سگش، حکایت پیر و استر، حکایت صیاد، حکایت ملک یونان و حکیم رویان، حکایت ملک سندباد، حکایت ملک و پسر پادشاه، باقی حکایت صیاد، حکایت حمال با دختران، حکایت گدای اول، حکایت گدای دوم، حکایت گدای سوم، حکایت بانو با دو سگش، حکایت دختر تازیانه خورده، حکایت غلام دروغگو، حکایت نورالدّین و شمسالدّین، حکایت خیاط و احدب و یهودی و مباشر و نصرانی، حکایت نصرانی، حکایت بازرگان و زرباجه، حکایت طبیب یهودی، حکایت عاشق و دلاک، حکایت شیخ خاموش و برادرانش، حکایت اعرج، حکایت بقبق
تکه هایی از کتاب هزار و یک شب
وزیر گفت: شنیدهام که دهقانی مال و رمه فراوان داشت و زبان جانوران دانستی. روزی به طویله رفت. گاو را دید که نزدیک آخور خر ایستاده و چشم بر علیق پاکش نهاده به خوابگاه خشکش رشک میبرد و میگوید که گوارا باد بر تو این نعمت و راحت که من روز و شب در رنج و تعب، گاهی به شیار و گاهی به آسیاب گرداندن میگزارم و تو را کاری نیست جز اینکه خواجه ساعتی تو را سوار شود و باز به سوی آخور بازگرداند.
تو را شب به عیش و طرب میرود
ندانی که بر ما چه شب میرود
درازگوش به پاسخ گفت: فردا چون شیار افزار به گردنت نهند بخسب و هرچه زنندت برمخیز و آنچه پیشت آورند مخور. چون روزی دو بدینسان کنی از مشقت و رنج خلاص یابی. اینها در گفتگو بودند و خواجه گوش همیداد. چون بامداد شد خادم طویله آمده گاو را دید که قوتی نخورده و قوّتی ندارد. سستی گاو را به خواجه باز نمود. خواجه گفت: درازگوش را کار فرما و شیار افزار به گردن او بنه. خادم چنان کرد. به هنگام شام که درازگوش بازگشت، گاو پیش آمده به نیکیهای او سپاس گفت. خر پاسخی نداد و از گفته خود پشیمان بود. روز دیگر باز خر را به شیار بستند. وقت شام خر با تن فرسوده و گردن سوده بازگشت. گاو به شکرگزاری پیش آمد. درازگوش با گاو گفت: دانی که من ناصح مشفق توام؟ از خواجه شنیدم که به خادم گفت: فردا گاو را به صحرا ببر. اگر سستی نماید، به قصّابش ده. من به دلسوزی پندی گفتمت والسلام. چون گاو این را بشنید رضامندی کرد. گفت: فردا ناچار به شیار روم. اینها در سخن بودند و خواجه گوش همیداد.
بامداد خواجه با خاتون به طویله آمده به خادم گفت: امروز گاو را کار فرما. چون گاو خواجه را بدید دُم راست کرده بانگی زد و بر جستن گرفت. خواجه در خنده شد و چندان بخندید که بر پشت افتاد. خاتون سبب خنده بازپرسید. خواجه گفت که: سرّی در این است که فاش کردن نتوانم. خاتون گفت: تو را خنده بر من است! چون خواجه خاتون را بسیار دوست میداشت گفت: ای مونس جان از بهر خاطر تو من سرّ خود را فاش کنم ولی پس از آن زنده نخواهم بود. آنگاه خواجه فرزندان و پیوندان خود حاضر آورده وصیت بگزارد و از بهر وضو به باغ اندر شد که سگی و خروسی و مرغان خانگی در آن باغ بودند. خواجه شنید که سگ با خروس میگوید: وای بر تو، خداوند ما به سوی مرگ روان است و تو شادانی؟ خروس پاسخ داد که: خداوند ما کمخرد است از آنکه من پنجاه زن دارم و با هر کدام گاهی به نرمی و گاهی به درشتی مدارا میکنم. خداوند ما یک زن بیش ندارد و نمیداند با او چهگونه رفتار کند. چرا شاخی چند ازین درخت برنمیگیرد و خاتون را چندان نمیزند که یا بمیرد یا توبه کند که رازهای خواجه را باز نپرسد. در حال خواجه شاخی چند از درخت بگرفت و خاتون را چندان بزد که بیخود گشت. چون به خود آمد معذرت خواسته استغفار کرد و پای خواجه را همیبوسید تا بر وی ببخشود.
اکنون ای شهرزاد همیترسم که بر تو از ملک آن رود که از دهقان بدین زن رفت. شهرزاد گفت: دست از طلب ندارم تا کام من برآید.
وزیر چون مبالغت او را بدین پایه دید، برخاسته به بارگاه ملک رفت و پایه سریر بوسیده از داستان دختر خویش آگاهش کرد.
اما شهرزاد خواهر کهتر خود، دنیازاد را به نزد خود خوانده با او گفت که: چون مرا پیش ملک برند من ازو درخواست کنم که تو را بخواهد. چون حاضر آئی از من تمنّای حدیث کن تا من حدیثی گویم شاید که بدان سبب از هلاک برهم.
پس چون شب برآمد دختر وزیر را بیاراستند و به قصر ملکش بردند. ملک شادان به حجله آمد و خواست که نقاب از روی دختر برکشد. شهرزاد گریستن آغاز کرد و گفت: ای ملک، خواهر کهتری دارم که همواره مرا یار و غمگسار بوده، اکنون همیخواهم که او را بخواهی که با او وداع بازپسین کنم. ملک، دنیازاد را بخواست و با شهرزاد به خوابگاه اندر شد و بکارت ازو برداشت. پس از آن شهرزاد از تخت به زیر آمده، در کنار خواهر بنشست. دنیازاد گفت: ای خواهر من از بیخوابی به رنج اندرم، طرفه حدیثی بر گو تا رنج بیخوابی از من ببرد. شهرزاد گفت: اگر ملک اجازت دهد بازگویم. ملک را نیز خواب نمیبرد و بشنودن حکایات رغبتی تمام داشت؛ شهرزاد را اجازت حدیث گفتن داد.
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۹۱ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۹۱ صفحه
نظرات کاربران
هزار و یک شب به عنوان میراث مشرق زمین از جمله آثاری است که توصیه می شود آن را حتما یک بار هم که شده در عمرتان مطالعه کنید. داستان هایی توأمان از واقعیت و خیال که آدمی را از
وای خیلی مرسی طاقچه جونی وقتی دیدم اکمده تو بینهایت روانم شاد شد . این طرح بینهایتت حرف نداره طاقچه ی عزیز🙋🏽♀️🙋🏽♀️🙋🏽♀️
کتاب خوب و جالبه و واقعا معتاد کننده هست
حکایات هزار و یک شب جالبه من برای چندمین باره میخوانم
چهار ستاره دادم چون داستان آخر نصفه نیمه رها شده و متاسفانه دیدم کتاب تمام شد ، لطفاً مسئولان طاقچه رسیدگی کنن اما تا همینجا که خواندم باید بگم کتاب خیلی خوب و تاثیر گذاری بود، سورئال بود و جذاب، کتاب
اصلا این کتاب رو توصیه نمیکنم،واسه من که جالب نبود
هزارویکشب مگه چینی نیست؟
نویسنده هم ذهن بیماری داشته و هم خلاقیتش بسیار پایینه. آخه کل داستان های کتاب محورشون شبیه به همه. بعد معلوم نیست از این همه داستان تو داستان آوردن هدفش چیه. در کل خیلی ضعیف بود.
متاسفم برای ذهن مریض و بیمار نویسنده یا نویسندگان این کتاب،،، مجموعه ای از داستانهای تخیلی و خارق عادت و ترویج کننده بی بند و باری .. وقت گرانبهاتون رو برای این مثلا کتاب صرف نکنید که چیزی به اندوخته