کتاب جاسوس زمان
معرفی کتاب جاسوس زمان
کتاب الکترونیکی «جاسوس زمان» نوشتهٔ مارسلو فیگراس، نویسندهٔ مدرن آمریکای لاتین، با ترجمهٔ بیوک بوداغی در انتشارات آگه چاپ شده است. این رمان حکومتی پلیسی و فاسد را تصویر میکند که زندگی روزمره را برای مردم طاقتفرسا کرده است.
درباره کتاب جاسوس زمان
مارسلو فيگراس در جاسوس زمان شرايط پس از کنارهگيريِ رژيم فرضيِ نظاميان در ترينيداد را به تصوير ميکشد. با قتل «فرر» و «آبلان»، سرانِ نظامی حکومت پرتورینها، پروندهای جنایی باز میشود. این پرونده به کارآگاهی با شخصیتی مرموز به نام ون آپ سپرده میشود. «جاسوس زمان» اگرچه جاسوس زمان یک رمان جنایی است، ولی نسبتی مستقیم با سیاست و اعضای جامعه دارد.
کتاب جاسوس زمان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به رمانهای جنایی پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب جاسوس زمان
«هردو در سپیدهدم مردند. فرّر و آبلان در خانههاشان تنها بودند. همسر فرّر روز جمعه با نوهها رفته بود خانهٔ ییلاقی و، از قرار، روز بعد ژنرال میرفت پیش آنها. همسر آبلان چند ماه پیش او را ترک کرده بود. تازه بعد از مرگ سرگرد خبر متارکه پیچید: سرگرد فحاش هنگام اسبابکشی همسرش فقط از او خواسته بود متارکهٔ آنها همچون رازی بین خودشان بماند.
صبح دوشنبه خدمتکار خانهٔ فرّر ساعتی دیرتر از معمول آمد. کماکان فکر کرد ژنرال در خانهٔ ییلاقی است. تا ظهر یکسر کار کرد، بیاینکه از سطل و قابدستمال چشم بردارد.
ساعت دوازده تلفن زنگ زد. تلفن راهِ دور: خانم فرّر بود از خانهٔ ییلاقی. خدمتکار گفت لطفاً بلندتر حرف بزند، چون زوزهٔ بیوقفهٔ سگها گوشخراش بود (آنها تمام قبلازظهر ناآرام بودند). خانم فرّر سراغ ژنرال را گرفت. خدمتکار فکر میکرد خودِ ژنرال نیز آنسوی خط تلفن است، و تازه یادش آمد که ماشین فرّر کنار فوارهٔ آب در جاپارک بود.
بعد از دقالباب اتاقخواب، فرّر هیچ واکنشی نشان نداد. خدمتکار با تردید وارد اتاق شد. تا حالا پیش نیامده بود که ژنرال تا ظهر توی رختخواب بماند. اتاق خالی بود و تخت دستنخورده. فرّر شب را آنجا نخوابیده بود. با ماشین هم نرفته بود. پس کجا بود؟ خدمتکار دیگر زیاد به این فکر نکرد که او کجا میتواند باشد. ژنرال مردی بود منضبط، اعتیاد به چیزی نداشت و اهل بادهنوشی شبانه هم نبود.
خدمتکار برگشت آشپزخانه و به کار خود ادامه داد. پابرهنه راه میرفت ــ یکی از آزادیهای کوچک او؛ وقتی در خانه تنها بود، جرئت چنین کاری را بهخود میداد. اما فکر غیاب ژنرال از ذهناش بیرون نمیرفت. زوزهٔ سگها قابلتحمل نبود. تکهای گوشت برداشت و رفت بیرون.
توی باغ تند متوجه شد که چیزی غیرعادی اتفاق افتاده است. فرّر دو سگ داشت، گرگی آلمانی و سگ گلهٔ اسکاتلندی. سگها اما شش رأس بودند. سگ گله پیدا نبود و بقیه از تیرههایی بودند که او نمیشناختشان. سگها سرآسیمه و بیوقفه، و بیهدف، میدویدند، بیآنکه با یکدیگر برخورد کنند، انگار که نگهبان مکان مقدسی باشند.
فقط سگی در قدوقوارهٔ یک گوسفند خدمتکار را دید. او دردَم تکهگوشت را بهفاصلهٔ دوری پرتاب کرد. خون از تکهگوشت چکه کرد. سگ دورخیز کرد و بهسمت آن پرید؛ و سگی دیگر بیصدا بهدنبال آن سگ رفت. مگسها اما بهسمت طعمه نمیرفتند. هزاران مگس. با هر گامی که خدمتکار برمیداشت، انبوه مگسها از زمین مرطوب به هوا پرواز میکردند.
خدمتکار زیر بوتهٔ رُزها لنگهکفشی پیدا کرد. کفش ژنرال بود. احتمالاً پرت کرده بود بهطرف سگها که ساکت شان کند. اما او چنین کاری نمیکرد: ژنرال گوش سگها را میگرفت و چنان میپیچاند که خفهخون میگرفتند؛ او با شلاق گردهشان را لتوپار میکرد.»
حجم
۲۵۹٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۱۵ صفحه
حجم
۲۵۹٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۱۵ صفحه
نظرات کاربران
دوست داشتم.