کتاب شرم
معرفی کتاب شرم
کتاب شرم یک رمان نوشتهٔ مکنا گودمن است و با ترجمهٔ نیلی انصار در نشر بیدگل منتشر شده است.
درباره کتاب شرم
این کتاب با داستان زنی شروع میشود که در یک جزیرهٔ کوچک در ورمونت زندگی میکند. تمام زندگی این روزمرگی و تکرار است. او ناگهان شوهر و ۲ بچهاش را رها میکند و نیمهشب میزند به دل جادهٔ نیویورک تا زنی را ملاقات کند که تمام فکر و ذکرش شده است. زنی سفالگر که فقط توی اینترنت او را دیده است. راوی تمام درد روحی زندگیاش این است که نیاز به هنر دارد اما نمیتواند چیزی خلق کند. داستان با روایت تکراری زندگی زن شروع میشود؛ روایت یک رانندگی خستهکننده و ماشینی بههمریخته که ملال زندگی زن را نشان میدهد.
بخش اول کتاب شرم داستان است و بخش آخر مصاحبهای جذاب با نویسنده. او سالها ویراستار بوده و بدون اینکه به کسی بگوید شروع به نوشتن این رمان میکند و بعد از تمام شدن آن را منتشر میکند.
خواندن کتاب شرم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی مدرن جهان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب شرم
«در زندگی کماند لحظاتی که انگار فراموشمان میشود کجا هستیم و در واقع هرجایی هم باشیم برایمان فرقی نمیکند. من فقط دوسه بار چنین حسی را تجربه کردهام: اولین بار وقتی بود که کمی بعد از طلوع آفتاب بالاخره رسیدم به قلهٔ کوهی که از آن بالا میرفتم. دفعهٔ بعدش موقع یک نشست نمایهسازی بود؛ هتلی که در آن اقامت داشتم پُر بود از کارمندهای جورواجور، من هم هیچ فکر نمیکردم قرار است بمانم توی اتاقم و فیلم ببینم و لازانیا سفارش بدهم و آنهمه هم خوش بگذرد. یکی دیگر از آن لحظات همان لحظهای بود که در تاریکی، توی جادهٔ بینایالتی، پشت فرمان ماشینم نشسته بودم.
با ضبط ماشین ورمیرفتم تا برسم به شبکهٔ رادیو جاز که، جز افکار توی سرم، تنها همسفرم بود. هرچه جلوتر میرفتم، کمکم حسی سرتاپایم را فرامیگرفت، حسی که مطمئن بودم حس خوبی است، حتی از خوب هم خوبتر، حس سرخوشی. آزاد شده بودم. پشتسرم در صندلی عقب، بچهای توی آن دو صندلی کودک ننشسته بود. نه کسی خوراکی میخواست نه کسی میخواست دماغش را بگیرم و نه کسی میگفت فلان آهنگ را برایش بگذارم و صدای ضبط را تا آخر زیاد کنم تا دوباره و دوباره و دوباره همان آهنگ پخش شود. صدای ضبط را زیاد کردم و کمی آب خوردم. هرجا میرفتم بطری آبی هم همراهم میبردم و همیشه توی ماشین یک بطری پرِ آب بود. آرایشگاه هم نرفتم. آرایشگرها کارشان این است که گند بزنند به کلهٔ آدم و آدم را شکل آن زنهای آلامد درست کنند. خودم از اینترنت یاد گرفتهام از حمام که میآیم بیرون موهایم را چند دسته کنم و بعد کوتاهشان کنم، نتیجهٔ کار هم همیشه خوب از آب درمیآید.
بطری آبم را گذاشتم توی جالیوانی که پر بود از زرورق آبنبات گلودرد و دیدم که یک آبنبات تُفی چسبیده به کنسول. کنارش تکهای نان بیات و یک عینک آفتابی شکستهٔ بچه بود که عین اسکلت پرنده شده بود. چراغ اخطار موتور روشن بود. آخر این چهکاری بود که میکردم؟ من هم دیگر شلوغش کرده بودم. به خودم گفتم خروجیِ بعدی را میگیرم و برمیگردم. میتوانستم تا بچهها بیدار نشده بودند خودم را برسانم. اِیسا همینقدر رفتنم را هم باور نمیکرد. اما آن قسمت از اتوبان بینایالتی خروجیهای زیادی نداشت و بنزینم هم کم بود. رفتم تا به استراحتگاه جادهای رسیدم و زدم کنار تا بنزین بزنم. هوا سرد بود. غیر از من، ماشین دیگری در پمپبنزین نبود. رفتم دستشویی و آنجا هم کسی را ندیدم. وقتی دوباره برگشتم به ماشین، تصمیم خودم را گرفته بودم.»
حجم
۱۶۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۳۴ صفحه
حجم
۱۶۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۳۴ صفحه
نظرات کاربران
سلام♥️ اگه گاهی از این حجم از روزمرگی خسته میشین اگه گاهی احساس میکنین اونقدری که باید کافی نیستین اینکه گاهی دلتون میخواد چیزی برتر از خود الانتون میبودین اینکه وقت زیادی برای شبکه ی اجتماعی میذارین و خودتون رو با شخصیت ها مقایسه
بهقدری موضوع داستان رو دوست داشتم که نخونده، با شخصیت اصلیش همذات پنداری کردم و تصمیم گرفتم بخرمش. ممنون بهخاطر توضیحات خوب و پرکششتون.