کتاب پرتقال شیرین
معرفی کتاب پرتقال شیرین
کتاب پرتقال شیرین نوشتهٔ رعنا رستگار است. انتشارات شقایق این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان ایرانی حاوی درونمایههای اجتماعی و نام راوی آن «نیکا» است.
درباره کتاب پرتقال شیرین
در کتاب پرتقال شیرین میبینیم که «نیکا» برای رسیدن به آرزوهایش و تنندادن به ازدواجی اجباری، جلوی خانوادهاش میایستد و قدم در راهی میگذارد که باعث طردشدنش از خانه و همهٔ آشنایانش میشود. او با جسارت و قدرت به راهش ادامه میدهد و درست در زمانی که در بحرانیترین زمان زندگیاش به سر میبرد، با یک آشنای قدیمی روبهرو و وارد مرحلهٔ سختتری از زندگی میشود. کارهایی که از شخصیت نیکا سر میزند کاملاً با سن شخصیت همخوانی دارد. داستان به دور از اضافهگویی و اطناب جلو میرود و خواننده را همراه خود نگه میدارد. رمان پرتقال شیرین همچنین از اشتباهات والدین میگوید؛ از اشتباه و پافشاری برای تعیین سرنوشت و آیندهٔ فرزندان، از قضاوتهای ناروا و تهمتها و در نهایت از عدم آگاهی و گرفتن تصمیم اشتباه و نتیجهٔ تمام این فشارها بر شخص میگوید.
رعنا رستگار این رمان را در ۱۹ فصل نوشته است.
خواندن کتاب پرتقال شیرین را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب پرتقال شیرین
«در کیف پول چرمی مشکیام را باز کردم و اسکناسهایی را که بیشتر از یک سال بلاتکلیف نگهشان داشته بودم به پیرمرد تحویل دادم. چمدان مشکیرنگم را از صندوقعقب ماشینش درآورد و جلوی پایم گذاشت. دستهٔ چمدانم را به بیرون کشیدم، صدای چرخیدن چرخهای آن روی آسفالت بلند شد، با دیدن اسم کوچه لبخندی روی لبم آمد. کوچهٔ "اقاقیا" همان کوچهای که در فصل بهار گلهای یاس از اولین خانه بیرون میآمد و کنار تابلوی کوچه جا خوش میکرد. دستهٔ چمدانم را کشیدم و از کنار خانهها رد شدم، انگار زمان زیادی نگذشته بود از روزهایی که خودم را به سختی توی فوتبال پسرها جا میدادم و پرستو چهقدر از دستم عصبانی میشد که از خیر بازی کردن با او میگذشتم. به پنجمین خانه از سمت چپ رسیدم، هنوز هم در خانه سفیدرنگ بود و روی آجرهای سه سانتیاش با اسپری نوشته شده بود "آشغال نریز!" از تک پلهٔ جلوی در بالا رفتم. یک سالی گذشته بود از آن وقتی که ساعت سه شب پاورچینپاورچین از خانه بیرون رفتم یا بهتر است بگویم فرار کردم و حالا همین فرار موجب میشد که در مقابل فشردن آن زنگ قدیمی تردید داشته باشم. میدانستم راهی برای بازگشت به این خانه باقی نگذاشتهام ولی میخواستم شانسم را امتحان کنم. انگشتم را آرام روی زنگ فشردم و سریع برداشتم، قلبم بیتابانه بر سینهام میکوبید و فکر اینکه از این خانه رفته باشند دیوانهام میکرد. با دلهره ضربهای به در زدم که صدای خوابآلود نیلا از پشت آیفون آمد، سعی کردم بغض صدایم را پنهان کنم، ولی با لرزشی که به صدایم موج میانداخت، گفتم:
- نیلا منم! در رو باز کن!»
حجم
۳۴۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۵۰۴ صفحه
حجم
۳۴۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۵۰۴ صفحه
نظرات کاربران
بی محتوا بود.
خیلی ابکی بود
موضوع جالبی داشت ولی کمی ضعیف نوشته شده بود میتونست خیلی بهتر از این باشه ممنون از نویسنده .