کتاب سفرهای گالیور
معرفی کتاب سفرهای گالیور
کتاب سفرهای گالیور نوشتهٔ جاناتان سویفت و ترجمهٔ سپیده خلیلی است و نشر افق آن را منتشر کرده است. این کتابْ رمانی برای نوجوانان و شرح سفر گالیور به سرزمین لیلیپوت است.
درباره کتاب سفرهای گالیور
سفرهای گالیور داستان سفرهای گالیور، پزشک جوانی است که در سفر دور و درازش، به سرزمینهای عجیبغریبی پا میگذارد. او به سرزمینی به نام لیلیپوت میرود و به دست آدمهایی اسیر میشود که به اندازهٔ انگشت دست هستند. آنها به این فکر میافتند که از گالیور در جنگ علیه کوتولههای سرزمین همسایه استفاده کنند. گالیور به فکر میافتد که چه کار کند و چگونه خودش را نجات دهد.
خواندن کتاب سفرهای گالیور را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای نوجوانان مناسب است.
درباره جاناتان سوییفت
جاناتان سوییفت ۳۰ نوامبر ۱۶۶۷ به دنیا آمد و ۱۹ اکتبر ۱۷۴۵ از دنیا رفت. او طنزنویس، شاعر و نویسندهٔ رسالههای سیاسی اهل ایرلند بود که در دوبلین زاده شد.
سوییفت پس از شرکت در جنگهای استقلال ایرلند به انگلستان رفت و به فعالیت سیاسی پرداخت. در بازگشتش به ایرلند، ریاست کلیسای جامع سنت پاتریک دوبلین را بهعهده گرفت و در همین دوران آثار زیادی را به رشتهٔ تحریر درآورد. سوییفت را یکی از چیرهدستترین نثرنویسان ادبیات انگلیسی میدانند.
کتابهای او از این قرار هستند:
سفرهای گالیور (۱۷۲۶)
قصهٔ لاوک (۱۷۰۴)
پیشنهاد مؤدبانه (۱۷۲۹)
نبرد کتابها (۱۷۰۴)
بخشی از کتاب سفرهای گالیور
«من در کمبریج، پیش پروفسور باتز ـ دکتر معروف لندنی ـ به سختی درس خواندم. به عنوان پزشک دستیار، کارهای مختلفی یاد گرفتم و بعد به دریا رفتم. مسافرتهای طولانی میکردم و از این راه نانم را به دست میآوردم. چیز دیگری نمیخواستم!
درست سه سال بعد، ازدواج کردم. روزی همسرم مِری به من گفت برای این زن من نشده که از بندر برایم دست تکان بدهد و خداحافظی کند. به این دلیل من در لندن مشغول کار شدم. ولی موفقیتی به دست نیاوردم. البته به اندازهٔ کافی آدم مریض پیدا میشد اما آنها پیش دکترهای دیگر میرفتند.
پولی که مری هنگام ازدواجمان با خودش آورده بود، مثل کره آب شد و از بین رفت. کمی بعد جان به دنیا آمد و یک سال بعد از آن، بِتی متولد شد.
کار کردن در لندن دیگر فایدهای نداشت و من مجبور شدم دوباره دکتر کشتی بشوم.
در چهارم ماه مه ۱۶۹۹، کشتی آنتیلوپ در بریستول لنگر کشید و به طرف هند شرقی به راه افتاد. ماه اول همه چیز به خوبی گذشت. کار زیادی نبود که من انجام بدهم. در این مدت، من یک پای شکسته، دو آپاندیس، سه ورم روده، چهار بچهٔ مریض و پنج دندان سوراخ را معالجه کردم. همه چیز عادی بود. حتی باد و هوا هم خبر از اتفاقی غیرعادی نمیداد!
اواخر اکتبر بود که ما گرفتار توفان وحشتناکی شدیم؛ توفانی که تمامی نداشت. سه ملوان از روی کشتی به دریا پرت شدند. دو نفر از خوردن غذای بد مردند. هفت نفر بر اثر جنبوجوش زیاد از بین رفتند. وسایل اندازهگیری کشتی به آب افتاد و ناخدا دیگر نمیدانست ما کجا هستیم. چند روز بعد، کشتی در میان شب و مه، به یک تپهٔ دریایی برخورد کرد. به این ترتیب کشتی آنتیلوپ خرد شد و در آب فرو رفت. بعد از غرق شدن کشتی، فقط این را میدانم که من و پنج ملوان دیگر در یک قایق نجات نشستیم و با تمام نیرو پارو زدیم تا از میان صخرهها جان سالم به در ببریم. تقریباً بعد از یک ساعت، وقتی که هنوز در دل شب بودیم، قایق واژگون شد. من به زحمت خودم را روی آب نگه داشتم. با اینکه دیگر امیدی به زنده ماندن نداشتم، تصمیم گرفتم تا آخرین دقایق عمرم و حتی تا آخرین ثانیههایش مقاومت کنم. ناگهان زمین را زیر پایم احساس کردم! به خود آمدم. در آب قدم برداشتم و به زحمت جلو رفتم. آب کمعمق و کمعمقتر میشد. عاقبت به زمین سفت قدم گذاشتم و علفهای نرم و کوتاه را لمس کردم.
من کجا بودم؟ هیچ جانوری به چشم نمیخورد. هیچ صدایی به گوش نمیرسید. هیچ خانه یا جادهای دیده نمیشد. هیچ آدمی وجود نداشت. در آنحال اولین چیزی که برایم مهم بود، این بود که نجات پیدا کرده بودم. خودم را روی علفها انداختم و به خواب رفتم.
روز بعد، وقتی بیدار شدم، آفتاب سوزان به صورتم خورد. خواستم صورتم را برگردانم؛ ولی نتوانستم! خواستم دستهایم را جلوی چشمهایم بگیرم؛ دستهایم تکان نخوردند؛ نمیتوانستم آنها را تکان بدهم! بعد تصمیم گرفتم از روی زمین بلند شوم؛ موفق نشدم! خواستم سرم را خم کنم؛ این هم غیرممکن بود! نتوانستم حتی یکبار سرم را به پهلوها بچرخانم؛ چون موهایم به شدت کشیده میشد! ضعیف و ناتوان، کور از تابش آفتاب، چشمهایم را بستم و کمی آرام گرفتم. بعد یکبار دیگر سعی کردم. اینبار تصمیم داشتم که با تمام نیرویم و به سرعت بلند شوم و بنشینم، بچرخم و خم شوم. ولی انجام هیچ کاری ممکن نشد! از تکان خوردن زیاد، پوست سر و بدنم درد گرفته بود. استخوانها و مفاصلم آنقدر درد میکردند که با وجود اینکه از من بعید بود، از درد فریاد میزدم.»
حجم
۵۸٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
حجم
۵۸٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
نظرات کاربران
💚عالیهههههههه🌿
با سلام خدمت شما کتاب بسیار عالی و خوبی هست جادویی هست در واقع و به درد کودکان و نوجوانان میخوره خیلی قشنگه متن روان و خوبی داره علاوه بر اون خیلی هم جذاب هست بهتون پیشنهاد می کنم حتما
عالی حتماً بخرید
سلام رمان جالب توجه ایی است اما کارتونش یه چیز دیگه است در کل رمانهای کلاسیک باحاله بچه های کتاب باز حتما بخونید
عالی. برای کسایی که از کتابای ماجراجویی خوششون میاد بهترین گزینس
پیشنهاد می کنم فیلم سفرهای گالیور را ببینید. کتابش به زیبایی فیلمش نیست ...
این کتاب بسیار زیبا نوشته شده و به نظر من برای گروه سنی جوانان هم بسیار خواندنیست