کتاب دوست داشتن از عشق برتر است و عشق فرزند
معرفی کتاب دوست داشتن از عشق برتر است و عشق فرزند
کتاب دوست داشتن از عشق برتر است و عشق فرزند نوشتهٔ علی شریعتی است و انتشارات سپیده باوران آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب دوست داشتن از عشق برتر است و عشق فرزند
دوستداشتن از عشق برتر است. عشق یک جوشش کور است و پیوندى از سر نابینایى. اما دوستداشتن پیوندى خودآگاه و از روى بصیرت روشن و زلال. عشق بیشتر از غریزهٔ آب مىخورد و هرچه از غریزه سر زند بىارزش است و دوستداشتن از روح طلوع مىکند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد، دوستداشتن نیز همگام با آن اوج مىیابد.
عشق در قالب دلها، در شکلها و رنگهاى تقریباً مشابهى متجلى مىشود و داراى صفات و حالات و مظاهر مشترکى است. اما دوستداشتن در هر روحى جلوهاى خاص خویش دارد و از روح رنگ مىگیرد. و چون روحها برخلاف غریزهها، هر کدام رنگى و ارتفاعى و بُعدى و طعم و عطرى ویژۀ خویش دارد، مىتوان گفت که به شمارۀ هر روحى، دوستداشتنى هست.
خواندن کتاب دوست داشتن از عشق برتر است و عشق فرزند را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران آثار علی شریعتی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب دوست داشتن از عشق برتر است و عشق فرزند
«حتی پیش از آن که آشنایی عمیق و تحصیل جدی و منظم اندیشههای هند مرا با روح پرندگان و دنیای آنها تا این اندازه نزدیک کند، مرغان را دوست میداشتم؛ و کبوتربازی یکی از شورانگیزترین بازیهایی بود که رؤیاهای کودکی مرا به خود مشغول میداشت. ولی پدرم و نگاههای پرتوقع در و همسایهها حتی حسرت این بازی زیبا را در دل من گذاشت و همواره آرزوی ناکام تماشای پروازهای کبوتران _ که من از راه نگاه، همراه آنان تا بام آسمان میتوانستم رفت _ مرا رنج میداد؛ مرا که تنها حق داشتم مرغ خانگی نگاه دارم. اوه! که چه زشتاند این مرغ و خروسهای چاق و تنبل و پستی که جز خوردن نمیدانند و شاهبالها و پَرهایشان نه برای پرواز است؛ برای متکا و تشک و لحاف است و ثمرهٔ وجودشان و زیبایی نگاهداشتنشان تنها در سر میز صبحانه یا در کنار سفرهٔ مهمانی نمودار میگردد. مرغانی که فقط شکم را سیر میکنند نه دل را؛ مستراح را پر میکنند نه چشم را؛ نگاههای حریص یک شکمو را به خود میگیرند، نه نگاه پارسای یک شاعر را... بگذریم.
در کوچکی و آغاز جوانی _ که چون خانوادهام ریشهٔ دهاتی دارد _ پیوندمان با ده هنوز استوارتر بود و غالباً تابستانها را به دهات میرفتیم. یکی از سرگرمیهای من تماشای مرغهای کُرک و خواباندن آنها و جوجه باز کردن و تماشای مرغ جوجهدار بود که غرق لذت بزرگکردن و بارآوردن جوجگان خویش و سرشار از مهر مادری و مهر معلمی و مهر راهبری و مهرهای دیگر است که نامی ندارند.
من با کنجکاوی لذتبخشی میدیدم که چگونه مرغ چابک و شاد و پرجوش و خروشی ناگهان از افیون مرموزی گیج میشود، سنگین میشود، میپژمرد، آهنگ صدایش عوض میشود، صدای صاف و شاد و زنگدارش، گرفته و خشن و دردمند میگردد؛ گویی مینالد، گوشهای را میگیرد و خاموش مینشیند. نمیدانم به چه چیزی میاندیشد؛ یا نه، تنها گیج و مست است و خیالش نیز فلج شده است؟ به هر حال چهرهٔ کسی را میگیرد که از درد جانکاه و مرموزی رنج میبرد و اندیشههای مبهم و خیالات تلخ و شیرین به سختی بر سرش هجوم آوردهاند.
مردم ده، مرغ را خوب میشناسند. احساس میکنند که عشق به «فرزند»، او را چنین منقلب کرده است. عشق فرزند! چرا «کودک» را دوست دارند؟ کودک ادامهٔ وجود آدمی است. در آینهٔ سیمای اوست که «خویشتنِ» خود را میبینیم. فرزند، به تعبیر موریس دوباره دربارهٔ ولتر، «منِ دیگرم» است. نمیخواهم مثل فروید آن را جلوهای از غریزهٔ جنسی و یا مثل بکت و راسل، مظهری از خودخواهی آدمی بدانم. بلکه با همان نگاه خاصی که همه چیز را در زندگی معنوی انسان بدان مینگرم، آن را تجلی همان احساس تنهایی و هراس غربت در روح انسان میبینم. فرزند من، یعنی منِ دیگرِ من، یعنی منِ دومم، یعنی من تنها نیستم؛ من بار دیگر کالبد گرفتهام. در سیمای او، نگاه و اطوار و سخن و سکوت و... وجود او، خود را میبینم که در برابرم تجلی یافته است. چه کسی بیشتر از فرزند، خودِ آدمی است؟ در او، هر کسی «خود» را میبیند که «دو نفر» است؛ و این دیداری شورانگیز و احساسی شگفت است! آن چنان که عشق بدان، مرغ را بیمار میکند و زندگی برایش دشوار میشود، منقلب میگردد. ناچار برایش جایی میسازند و تخم مرغهای سالمی میچینند و مرغ را بر روی آنها میخوابانند.
مرغ بیست روز تمام میخوابد. با گرمای جانش به تخم مرغ گرما میدهد. او را هر چندی یک بار با بالهای خویش به نرمی و مهربانی شگفتانگیزی میچرخاند، از این رو به آن رو، از آن رو به این رو... تا همهٔ رویههای تخم مرغ، همهٔ ابعاد گوناگون تخم مرغ از گرمای مهربان و مقدس و صمیمانهٔ سینه و پهلوی او گرم شود. این مرغ میداند که نباید تنها یک رویهٔ تخم مرغ را در زیر بالهای نوازشگر خویش گیرد. این مرغ میداند که نباید تنها یک رویهٔ تخم مرغ را با سینه و پهلو و پر و پوست خود گرم سازد. این مرغ میداند که همهٔ رویههای تخم مرغ به این گرما و نوازش نیازمندند. اگر چنین نکند، اگر بگوید من به آن رویهٔ تخم مرغ که بر روی خاک نهاده شده است کاری ندارم، رنجهای مرغ به هدر میرود؛ سردی و تیرگی هوا و خشونت خاک و خاشاک زمین، تخم مرغ را _ همین تخممرغی را که رویهٔ دیگرش در آغوش پرهای نرم و مهربان و گرم مرغ پنهان گشته و مستی مطبوع نوازشهای پاک و مقدسی را مینوشد _ میپوساند؛ در آخر کار، تخم مرغ فاسد میشود، زرده و سفیدهاش درهم میآمیزد و به شکل یک تکه خون بستهای رقتبار میگردد.
چه منظرهٔ دلخراش و رنجزایی است! بند دل هر بینندهای را میگسلد، جگرش را میگزد. دلش بر سرنوشت این تخم مرغ سالمی که به هوای زندهشدن و از پوستهٔ تنگ و استخوانیاش بهدرآمدن و رهاشدن به زیر بالهای پُرنوازش و صمیمی این مرغ پناه آورده است، میسوزد. او اکنون به جای این که جوجهای شود زنده و شاد و زیبا و خوشآواز، که دیدارش چشم هر بینندهای را نوازش کند، لکهای خون میشود، خون! خونی بسته که «میخواسته جوجهای شود و نشده است!» ای کاش از همان آغاز، این اسیر زندان سپید به زیر بال و پری نمیرفت؛ گرمای سینهٔ مرغی بر یک رویهٔ او نمیرسید؛ ای کاش هوس سرزدن و زنده شدن و شکافتن و بیرون پریدن در دلش نمیشکفت.
اما این مرغ میداند که چگونه این بیگانه را که با گرمای تنش در او جان میدمد، در زیر بال گیرد، روح خویش را در او حلول دهد؛ چگونه باید با حرارت جان و دل تبدارش تخم مرغ را از همه سو و از همه رو گرم کند، گرم نگاه دارد، تا بیست سال، ببخشید، تا بیست روز.»
حجم
۳۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه
حجم
۳۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه
نظرات کاربران
وای خدا! دست تون درد نکنه توروخدا همه کتب ایشان را اضافه کنید! یک جلوش تابی نهایت صفر ها آری این چنین بود برادر اقبال معمار تجدید تفکر اسلام انسان بی خود انسان تاریخ تمدن تاریخ و شناخت ادیان جهان بینی و ایدئولوژی روش شناخت اسلام روشنفکر و مسئولیت های او